eitaa logo
❤سَـبک زنـدگی❤
8هزار دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
1.7هزار ویدیو
13 فایل
لطفا کانال را به عزیزانتان معرفی کنید. نظرات و پیشنهادات👈 @RedFish6 تبلیغ بصورت محدود و قیمت مناسب هم داریم 👇 @RedFish6 ادمین تبادل: @SSbb_rr
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 💠 مدام در مورد قدیمی و از یاد رفته صحبت نکنید! یادآوری آنها سبب و ناراحتی می‌شود. 💠 زیرا هدف از کردن، نزدیک شدن روحی و عاطفی همسران به یکدیگر است، در حالی که بیان این موضوعات معمولاً بر مشکلات افزوده و عاطفی به بار می‌آورد. 💠 اگر همسرتان وارد اختلافات شد با عوض کردن و دعوت همسرتان به و گذشت، گفتگو را به سرعت تغییر دهید. و گفتگویتان حتما بدون دلخوری باشد‌. 🍃❤️ @SabkeZendegi6
🔴 💠 باید بدانند اگر همیشه خوب و باشند و هنگامیکه با عصبانیت دارد مسلسل‌وار نسبت به شرایط موجود می‌کند با توجه ویژه گوش دهید و دلسوزانه به او توجه کنید، حتما همسرتان شیفته شما می‌شود! 💠 زنها از داشتن یک تکیه گاه و ، خیلی زیاد می‌برند! 🍃❤️ @SabkeZendegi6
❤سَـبک زنـدگی❤
دکتر به من گفت: بچّه زودتر از دو، سه هفته ی دیگر به دنیا نمی آید. مهدی فرزند اولمان هم بی قراری می کرد. ابراهیم نبود. وقتی از تهران آمد، چشم های سرخ و خسته اش داد می زدکه چند شب نخوابیده است. نگذاشت من بلند شوم. دستم را گرفت و نشاندم زمین وگفت: امشب نوبت منِ که از خجالتت دربیام. گفتم: ولی تو، بعد از این همه وقت، خسته و کوفته اومدی که... نگذاشت حرفم تمام شود. رفت خودش سفره را انداخت، غذا را کشید آورد، غذای مهدی را با حوصله داد، سفره را جمع کرد برد، چای ریخت آورد داد دستم و گفت: بخور. بعد رفت رختخواب را انداخت آمد شروع کرد با بچّه‌ی درشکمم حرف زدن. به او گفت: بابایی! اگه پسر خوبی باشی، باید حرف بابات رو گوش کنی، همین امشب بلند شی سرزده تشریف بیاری منزل. می دونی! بابا خیلی کار داره. هم اینجا و هم اونجا. اگه نیایی، من همه اش توی منطقه نگران تو و مامانتم. یک امشبی رو مردونگی کن، به حرف بابات گوش بده! نگفت اگر بچّه ی خوبی باشی، گفت اگر پسر خوبی باشد. انگار از قبل می دانست جنسیت بچّه چی هست، چون مشخص نبود جنسیت چیست؟ و خیلی زود هم از حرف خودش برگشت گفت: نه بابایی. بابا ابراهیم امشب خسته ست. چند شبِ نخوابیده. باشه برای فردا. وقت اصلا زیادست. سرش را که گذاشت روی بالش، خندیدم. گفتم: تکلیف این بچّه رو معلوم کن. بالاخره بیاد یا نیاد؟ دستش را گذاشت زیر چانه اش، به چشم‌هام خیره شد، و خطاب به بچّه ی به دنیا نیامده مان گفت: باشه، قبول. هیچ شبی بهتراز امشب نیست. ناگهان از جا پرید و گفت: اصلا یادم هم نبود. امشب شب تولد امام حسن عسکری(ع) هم هست، چه شبی بهتر از امشب. بعد، قیافه ی فرمانده ها را گرفت و گفت: پس شد همین امشب، مفهومه؟ خندیدم و گفتم: چه حرف ها می زنی تو امشب، مگه می شود؟ دکتر گفته تا سه هفته دیگر ناگهان حالم بد شد. ابراهیم ترسید. گفت: بابا این دیگه کیه. شوخی هم سرش نمی‌شه، پدر صلواتی. درد که بیشتر شد، دیدم اتاق دارد دور سرم می چرخد، ابراهیم نمی دانست چی کار باید بکند. گمانم به سر خودش هم زد. فکر می کرد من چشم هام بسته است نمی بینمش. صداش می لرزید. گفت: بابا به خدا شوخی کردم. اشک را هم توی چشم هاش دیدم وقتی پرسید: یعنی وقتشه؟! گفتم: اوهوم. آن شب مصطفی به دنیا آمد.... به فرمان پدر گوش داد.. . 🍃❤️ @SabkeZendegi6
🔴 : 💠 بعضی از خیال می‌کنند که زن وظیفه دارد همهٔ کار‌های مربوط به آن‌ها را انجام دهد. البته در محیط خانواده، زن و مردی که به هم دارند با کمال میل و شوق، کار‌ها و خدمات یکدیگر را انجام می‌دهند. 💠 اما انجام دادن از روی ، غیر از این است که کسی احساس کند یا این طور عمل کند که گویا زن است که باید مثل یک مستخدم خدمت مرد را به آن شکل انجام دهد چنین چیزی در وجود ندارد. ۱۳۷۵/۱۲/۲۰ 🍃❤️ @SabkeZendegi6
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
꧁༼﷽༽꧂ آقایون عزیز 👇 وقتی خانومتون غر میزنه ، همه نارضایتی هاش پشت همون غر زدناشه ❌ نگو بس کن دیگه خسته ام کردی❌ نگو تو دیوانه ای❌ نگو خسته نشدی؟ بسه دیگه!! 👈🏻وقتی یک زن ، مشکلاتشو میگه ولی تو اهمیتی نمیدی ، به مرور ناامید میشه ، وقتی نیازهاش ارضا نشه ؛ رمقی برای شاد و شنگولی برات نداره...یه زن ، ذره ذره تموم میشه ، نگاه نکن اگه بعد دعوا بازم میخنده و ادامه میده ، اون هر دفعه یه تیکه شو جا میزاره همین الان به همه شکایتهاش فکر کن !ببین واقعا شاید راست میگه 🤔پاشو یه کاری کن ... ❤ البته اینو ❤ این جمله: ”بیا بغلم ببینم چته“ قشنگ همه غرغر هارو میشوره میبره...😊 🍃❤️ @SabkeZendegi6
مهدی کلاً آدم شوخی بود، اما در بیرون از خانه آنقدر آدم متین و موقری بود که بعضی از اقوام از من می‌پرسیدند در خانه اصلاً حرف می‌زند؟ تو صدایش را شنیده‌ای؟ با بچه‌ها هم خیلی شوخی می‌کرد به خصوص با احسان و آسیه. مهدی بعد از اینکه برای نماز صبح از خواب بیدار می‌شد دیگر نمی‌خوابید. یک روز صبح سعی کردم دیرتر از خواب بیدار شوم که او هم دیرتر از خانه بیرون برود، آن روز هم نمازش را خواند، کمی بیدار بود، از من پرسید بیدار می‌شوی یا من بروم؟ گفتم الان بلند می‌شوم. داشتم صبحانه‌اش را آماده می‌کردم، چونه مرا گرفت کشید پایین و محکم دندان‌هایم را به هم زد و شروع کرد به خندیدن. می‌گفتم چرا مرا اذیت می‌کنی؟ می‌گفت تو چکار داری، مال خودم است، خودم خریدم. به او گفتم آره جان خودت، نه اینکه خیلی پول دادی، یک صلوات فرستادی و زن به این خوبی قسمتت شد، خودت هم که کوپنی هستی، یکبار در ماه می‌آیی و می‌روی، خیلی خندید. آنقدر با هم بگو بخند می‌کردیم که وقتی مهدی می‌آمد، همسایه پایین‌مان می‌دید من حتی چشم‌هایم هم می‌خندد. آنها دزفولی بودند، به من می‌گفت صفیه، تو را به خدا لای در خانه‌تان را باز بگذار من بیایم گوش دهم ببینم شما به هم چه می‌گویید. بنقل از همسر شهید باکری 🍃❤️ @SabkeZendegi6
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💕حق شوهر بر زن بر زن است كه برای شوهرش؛ خوشبوترين عطرهايش را بزند🍃 قشنگترين لباسهايش را بپوشد 👗 و از زيباترين زينتهايش استفاده كند💍 📚الکافی، ج ۵، ص۵۰۸ 🍃❤️ @SabkeZendegi6