eitaa logo
❤سَـبک زنـدگی❤
7.8هزار دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
1.8هزار ویدیو
13 فایل
لطفا کانال را به عزیزانتان معرفی کنید. نظرات و پیشنهادات👈 @RedFish6 تبلیغ بصورت محدود و قیمت مناسب هم داریم 👇 @RedFish6 ادمین تبادل: @SSbb_rr
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 💠 آیت‌الله العظمی مرعشی نجفی می­‌فرمودند: محضر آمیرزا جواد آقای ملکی تبریزی بودم، کسی آمد و به ایشان گفت: آقا! من به نسخه­‌ای که برای شب­ خیزی به من دادید، مو به مو عمل کردم امّا موفّق نمی­‌شوم. آیه آخر سوره کهف را خوانده­‌ام، دعایی را که داده­‌اید، خوانده­‌ام، صدقه هم فرمودید دادم، همه کار کردم امّا موفق نشدم. آقا فرمودند: گوش خود را جلو بیاور تا چیزی بگویم. چیزی به او گفتند که دیدیم سرخ شد و عقب نشست. بعد فرمودند: این را انجام بده، درست می­‌شود! آیت‌الله العظمی مرعشی نجفی فرمودند: بعدها که آن شخص پیش من آمد، خودش برایم گفت: آن روز آقا فرمودند: تو چند روز است که در منزل بد اخلاقی می­‌کنی و با همسر و بچّه­ هایت قهری، با این حال می­ خواهی خدای متعال باز توفیق شب­ خیزی به تو بدهد؟! هیهات! این­ ها که هیچ، اگر خضرِ نبی هم تعلیمی به تو بدهد، توفیقِ شب­ خیزی نخواهی داشت! 🍃❤️@SabkeZendegi6
تلخ و دردناک، مهرداد میناوند دیشب درگذشت برای شادی روح ایشون صلوات و فاتحه ای هدیه میکنیم 😔😢💔🖤 بخاطر کرونا عروسی نگرفت اما کرونا جانش رو گرفت برای بهبودی حال علی انصاریان از همه شما عزیزان می‌خوام که دعا کنید 🍃❤️@SabkeZendegi6
🔹 به معنی خجالتی بودن نیست. حیا از قوت روحی شماست و خجالت از ضعف شخصیت... مثلا اگه وقتی مهمون میاد خونتون، سریع یه چیزی رو بهونه کنید تا جلوشون ظاهر نشید و سلام علیک نکنید، این خلق و خو به آینده تون ضربه میزنه... شاید تو فامیلتون پسر تو سن ازدواج زیاد باشه، ولی هیچکدوم نخواد بیاد خواستگاریتون که مثلا بخواهید خجالت بکشید! پس میتونید با حیا، متانت، وقار و پوشش مناسب، بین خانواده و فامیل حضور داشته باشید، بدون اینکه ارتباط یا رفتار ناسالمی ایجاد بشه... ⬅️ یادتون نره که رفتار باید سالم باشه، نه سخت... 🍃❤️@SabkeZendegi6
💕نقص يا کمبود زيبايی در چهره يک فرد را؛ اخلاق خوب تکميل ميکند... 💕اما کمبود يا نبود اخلاق را؛ هيچ چهره ی زيبايی نمی تواند تکميل کند... ☘پايه و بنای شخصيت انسان ها ، بر کردارشان ميباشد، و زيباترين شخصيت ها ، متعلق به خوش اخلاق ترين انسان هاست... ‌🍃❤️@SabkeZendegi6
1.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎙 اثر خیرات فرزند برای والدینی که از دنیا رفته‌اند! 🔴 🍃❤️@SabkeZendegi6
حاج امیر عباسی4_6033106819428124392.mp3
زمان: حجم: 3.4M
🎙 تو شبای جمعه عاشقی چه زیباست! 👤 حاج امیر هوایت نکنم میمیرم 🍃❤️@SabkeZendegi6
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤سَـبک زنـدگی❤
💚 #رمان_آموزشی❣خانه مریم و سعید❣ قسمت یازدهم مریم که صدای جیغ و داد میثم رو شنیده بود از راه رسید.
💚 ❣خانه مریم و سعید❣ قسمت دوازدهم چهار ماهی می شد که سعید دو نوبت کار می کرد. دیگه خونه مریم و سعید مثل همیشه نبود. یعنی آروم نبود. علی رغم مخالفت مریم، سعید هم چنان اصرار داشت که ساعات بیشتری سر کار باشه و درآمد بیشتری داشته باشه. او اراده کرده بود تا پایان سال خودروشون رو تبدیل به یه مدل بالاتر کنه. جسم و روح خسته ی سعید با روزای گرم و سوزان تابستونی دست به دست هم داده بودن تا آرامش خونه مریم و سعید رو ذوب کنند و از بین ببرند. چند ماهی میشد که مریم و سعید نتونسته بودند مثل قبلاًها وقتی که بچه ها خوابیدند خلوت گفتگو داشته باشند. مضاف بر این سعید هم به خاطر فشار کاری زیاد خیلی ناآروم و عصبی شده بود. شب ها اونقدر خسته بود که تا سرشو روی بالش می ذاشت به دیدار پادشاه هفتم می رفت. مدتی میشد که قبل خواب مریم رو نمی بوسید و به آغوش نمی گرفت. مریم داشت تو آشپزخونه غذا رو آماده می کرد. یه هو صدای گریه و فریاد محمد و فاطمه از اتاق بلند شد. هر دو با ناله و فریاد رفتند آشپزخونه پیش مامان. اول فاطمه شروع کرد: _مامان یه چیزی به علی بگو. بادکنک من و محمد رو برداشته و میخواد با سوزن بترکوندش. بعدش محمد با عصبانیت گفت: _مامان. علی منو زد. بعد هم با صدای بلند زد زیر گریه. مریم از ناآرومی ها و دعوای مدام بچه ها کلافه بود. دوست داشت یه جای خلوت پیدا کنه و یه دل سیر گریه کنه. همه ش با خودش فکر می کرد که چرا بچه ها اینقدر عصبی و پرخاشگر شده ن؟ با صدای جیغ محمد از فکر بیرون اومد. رو به بچه ها کرد و گفت: _از صبح تا حالا این پنجمین باره که دارید دعوا می کنید. دیگه کاری باهاتون ندارم. خودتون مشکلتونو حل کنید. فقط اینو بگم اگه این دفعه همدیگرو اذیت کنید به بابا میگم که پارک نریم. خود مریم هم به شدت مضطرب بود و زود عصبی میشد. روح و روان مریم و بچه ها به هم ریخته بود چون این روزا سعید کمتر خونه بود تا بتونه باهاشون باشه و براشون وقت بذاره. تو این مدت مریم با روش های مختلف سعی کرد سعید رو متقاعد کنه تا برای بچه ها وقت بذاره و مثل قبل باهاشون هم بازی بشه. اما سعید انگار اصلاً نمی تونست شرایط او و بچه ها رو درک کنه. فاطمه و محمد مشغول خاله بازی بودند. فاطمه چادر گل گلی و رنگ و وارنگشو سر کرده بود. تلفن خونه زنگ خورد. همون طور چادر به سر، عروسکشو بغل گرفت و دوید سمت تلفن. _بله. سلام. بفرمایید. _سلام بابایی. خوبی خوشگلم؟ _بله خوبم. _چه خبر فاطمه خانم؟ از صبح چی بازی کردید؟ فاطمه کمی فکر کرد و گفت: _از صبح؟!... اولش که صبحونه خوردیم. بعد مامان کمکمون کرد و یه کاردستی ساختیم.ممم..... بعدشم مممممم.... بعدش منچ بازی کردیم. الان الانشم داشتیم خاله بازی می کردیم که شما زنگ زدید. _آخ قربون دختر خوشگلم بشم. فاطمه با ناز و کمی هم خجالت گفت: _بابا به این علی یه چیزی میگید؟ امروز چند بار من و محمد رو زده. _خب شما چی کار کردین که اون شما رو زده؟ _هیچی. فقط کتاب داستانش رو پاره کردیم. با محمد داشتیم دنبال بازی میکردیم پامون رفت روی کتاب داستانش. _آخ آخ آخ. خب نباید پاره می کردید بابایی. علی هم کار خوبی نکرده. حالا مامانو صدا میزنی؟ _مامان تو آشپزخونه ست. الان صداش میکنم. بعد دوید تا گوشی رو بده به مریم و مثل همیشه داد زد: _مامان، بابا کارتون داره. مریم میخواست کوکو سیب زمینی درست کنه و داشت سیب زمینی های آب پز شده رو از قابلمه بیرون می آورد. سریع دستهاشو شست و خشک کرد و گوشی رو از دست فاطمه گرفت. یک نفس عمیق کشید. نمی خواست سعید متوجه عصبانیت و خستگی او بشه. با مهربونی و خنده گفت: _سلام آقا. خدا قوت. چه خبر؟ _سلام خوشگلم. خوبی؟ _شکرخدا. صبح بعد نماز انگار سرت درد می کرد. بهتر شدی؟ میخواستم بهت زنگ بزنم. _آره الحمدلله. خوب شد. احتمالاً به خاطر کم خوابیه. _خب خدا رو شکر. آقا سعید قرار امشبو که فراموش نکردی؟! سعید اما چیزی یادش نمی اومد. با تعجب پرسید: _چه قراری؟ _امشب شب جمعه ست. سعید کمی خندید و گفت: _ باور کن هرچی فکر می کنم یادم نمیاد چه قراری داشتیم. _به بچه ها قول داده بودی ببریمشون پارک. آقا سعید بچه ها به این خاطر عصبیند که باباشون باهاشون بازی نکرده و اصلاً ندیدنش. سعیدجان این بچه ها گناه دارن. _آخ وای اصلاً یادم نبود. امشب تا ساعت 10 سر کارم. حالا چه کنیم؟ _شما هیچ وقت به بچه ها بدقولی نکردی. اگه بدقولی کنی بد میشه. الان چند ماهه بیرون نرفته ن. از هفته پیش که بهشون قول دادی تا الان دارند برای پارک لحظه شماری میکنند. _باشه. اصلا به کلی یادم رفته بود، خوب شد گفتی. سعی می کنم مرخصی بگیرم و تا عصر خودمو برسونم. ❤️ ادامه‌ دارد... نویسنده: محسن پوراحمد خمینی ویراستار: ح. علی پور 🍃❤️@SabkeZendegi6
❣دانستی های فکر کردن به مورد قبلی و خصوصیات مثبت ایشان و افسوس خوردن به ایشان، اصلا منطقی نیست... نگاه تان به حال و آینده باشد. 🍃❤️@SabkeZendegi6
🔴 💠 یاد بگیریم همسر خود را با کمبودهایش دوست داشته باشیم وگرنه آدم‌های کامل را همه دوست دارند! 💠 این اصل را بدانیم که ما و همسرمان همیشه، نواقصی داریم. مهم این است که با پذیرشِ همسرمان از نقاط مثبت و زیبای او لذّت ببریم. و با همکاری دو طرفه، نقص یکدیگر را جبران کرده و پوشش دهیم. 🍃❤️@SabkeZendegi6
💢دلایل درست ازدواج ❤️هر دختر و پسری حتما باید قبل از ازدواج، دلایل درستی رابرای خود مشخص نماید. اگر ازدواج به دلایل زیر باشد، یعنی هدف صحیحی برای ازدواج خود تعیین کرده است: 💟 همراهی و آرامش. 💟ابراز محبت و عشق . 💟داشتن شریک حمایت کننده. 💟شریک جنسی برای لذت درست. 💟ادامه ی نسل. 💝اما اگر ازدواج به دلایل زیر باشد، یعنی هدف خوبی برای ازدواج خود تعیین نکرده است: ⭕️تضاد با والدین وخلاص شدن از آنها. ⭕️مستقل شدن به قیمت ازدست دادن. ⭕️فراموش کردن یک رابطه شکست خورده. ⭕️فشار خانواده یا اجتماع ⭕️دلایل اقتصادی وثروت پدر همسر. ⭕️تنهایی ⭕️احساس کمبود عاطفه. ⛔️این دلایل به تنهایی برای شروع زندگی مشترک کافی نیست... دانستنی های 🍃❤️@SabkeZendegi6