eitaa logo
سنگر تبیین، وحدت و همدلی
1.9هزار دنبال‌کننده
10.8هزار عکس
6.9هزار ویدیو
122 فایل
#جهاد_تبیین؛ #فریضه #قطعی #فوری و #عینی 💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢 پاسخگوی سؤالات و شبهات شما @Hamsangaran_B
مشاهده در ایتا
دانلود
6.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👆فیلمی محرمانه و دیدنی از جلسه شورای امنیت رژیم پهلوی در شب ۱۲بهمن ۵۷ ♦️صحبت های بختیار در مورد امام خمینی(ره) ࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐ ‌ 🆔 @Sangar_Tabien ࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐
رتبه‌های_ایران_در_رده‌بندی‌های_جهانی (1).pdf
حجم: 7.74M
👆👆👆 🎨 ۲۷ پوستر زیبا از رتبه‌های جهانی ایران 🇮🇷 ✅ معرفی بعضی از دستاوردهای جهانیِ ایران به صورت موضوعی با ذکر منبع ࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐ ‌ 🆔 @Sangar_Tabien ࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐
دانش آموزان و معلمان یک دبستان در دهه شصت و حال و هوای انقلابی مدارس اون زمان... ࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐ ‌ 🆔 @Sangar_Tabien ࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐
9.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یادمه میگفت اخوندا برف امسال رو نمیبینن شبکه برف رو ندید اما برف بازی میکنن 😏🤣🤣 ࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐ ‌ 🆔 @Sangar_Tabien ࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐
1.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🖤منوتو یازدهم بهمن رفت و امام دوازدهم بهمن اومد💪 😂 قرار بود کی ۲۲ بهمن رو نبینه عموجون؟ ࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐ ‌ 🆔 @Sangar_Tabien ࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐
14.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🛑🎥 اجتماع بزرگ و رونمایی از قطعه جدید در مسجد مقدس جمکران 🔹حاج ابوذر روحی 🔹 پنج شنبه ۱۹ بهمن ساعت ۱۵ اطلاع رسانی این برنامه با شما عزیزان قمی❤️
14.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✌ رهبر انقلاب هم‌اکنون در دیدار فرماندهان نیروی هوایی ارتش: وظیفه خواص سنگین است. نتیجه غفلت خواص از وظیفه خود ضربه‌های سنگین تاریخی به ملت خواهد بود. 🔹️ 🌷 Farsi.Khamenei.ir
15.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✌ رهبر انقلاب هم‌اکنون در دیدار فرماندهان نیروی هوایی ارتش: جبهه دشمن برای خواص برنامه دارد. جلوگیری از نقش شتاب‌دهندگی خواص در جامعه و ایجاد تردید و تعلل در آنان مهم‌ترین برنامه دشمن است. 🌷 Farsi.Khamenei.ir
✌خواص در کشور ما در اقلیت نیستند/ نقش‌آفرینی خواص برای کشور در موارد حساس، وظیفه خواص است/ برنامه دشمن ایجاد تعلل در شتابدهندگی مورد توقع از خواص است 🔹️رهبر انقلاب، صبح امروز: خوشبختانه در کشور ما و در ملت ما خواص در اقلیت نیستند. کسانی که از روی نقشه، فکر، تشخیص اقدام میکنند، کار میکنند، تصمیم میگیرند، در سطح کشور گسترده است. این از برکات انقلاب است. اینها میتوانند نقش‌آفرینی کنند. اینها میتوانند در موارد حساس برای کشور کار انجام بدهند. وظیفه‌ی اینها وظیفه‌ی سنگینی است. 🔹️اینها بایستی جهت عمومی حرکت جامعه را حفظ کنند و نگذارند این حرکت دچار انحراف بشود. اگر خواص جامعه از این وظیفه غفلت بکنند، حوادثی که پیش خواهد آمد، ضربه‌های تاریخی به ملتها میزند. 🔹️امروز جبهه‌ی دشمن برای خواص برنامه‌ی خاص دارد، برای خواص در کشور خود ما و در خیلی از جاهای دیگر برنامه دارند، اینها را دچار تردید کنند، دچار تأمل کنند، دچار تعلل کنند، احیاناً چرب و شیرین دنیا را به اینها بچشانند، اینها را جذب کنند برای اینکه در بزنگاهها، در نقاط حساس، در آن جایی که لازم است که یک اقدامی انجام بدهند، انجام ندهند و آن شتابدهندگی‌ای که از خواص متوقع است، آن صورت نگیرد. برنامه دارند برای این کار. وظیفه‌ی خواص این است. باید تردیدافکنی و شک‌آفرینی دشمن را خنثی کنند. ۱۴۰۲/۱۱/۱۶ 🔹️ 🌷 Farsi.Khamenei.ir
پیشرفت یعنی الان چندتا کشور منتظر هستن تا ماهواره هاشون رو از خاک ایران براشون بفرستیم فضا. 🔹 این است برکت ایران اسلامی ࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐ ‌ 🆔 @Sangar_Tabien ࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐
⭕️شرح در تصویر ࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐ ‌ 🆔 @Sangar_Tabien ࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐
بسم‌الله «ولی من رای میدم. چون پسرم اتیسم داره.» همینکه جمله‌ام تمام شد با ترمز محکم و ناگهانی راننده، همه هُل خوردیم سمت جلو. نمی‌دانم خشونت توی ترمزش به خاطر تعجب بود یا از مخالفت صریح و قاطعم با حرف‌هایش جا خورد. مسافران در حال نچ نچ داشتند خودشان را به عقب بر می‌گرداندند که راننده پنجره‌اش را پایین کشید تا صدای «گوسفند» گفتنش به ماشین جلویی برسد. از پنجره باز شده، سوز هوای بهمن‌ماه می‌خورد توی صورتم و مرا با خودش به بهمن پارسال می‌برد؛ وقتی که توی همین تاکسی‌های سبز رنگ نشسته بودم و بین انگشت‌هایمْ کاغذ آدرس داروخانه‌ای در کوچه پس کوچه‌های جنت‌آباد شمالی را فشار می‌دادم. یک واسطه بهم اطمینان داده بود که آنجا رسپیریدون دارد؛ قرصی کوچکتر از عدس. اندازه نقطه‌ای که توی زندگی پسرم بین کلمه مرگ و زندگی فاصله می‌انداخت. پسر دو ساله من، درکی از ارتفاع نداشت. این یک نوع کم‌حسی در اتیسم است. بدون آن قرص، ممکن بود خودش را از هر بالا بلندی به پایین پرتاب کند. آن سطح مرتفع می‌خواست مبل باشد یا قله‌ی سرسره‌ای در پارک. می‌توانست پشت بام خانه‌ای سه طبقه باشد یا پنجره باز ماشین در حال حرکت. وقتی به مقصد رسیدیم هوا تاریک شده بود. رفتم توی داروخانه خلوت. ناخودآگاه با صدای پایین‌تر از معمول از مرد پشت شیشه پرسیدم رسپیریدون دارید؟ مرد چند ثانیه‌ای به من نگاه کرد. انگار می‌خواست از دزاژ استیصال صورتم شناسایی‌ام کند که آیا واقعا کودک اتیستیک دارم یا نه. منتظر جواب دستگاه خیالی دروغ‌سنجی‌اش نماندم. نسخه را از کیفم بیرون کشیدم و گفتم «آقا بخدا برای همین کاغذ ۳۷۰ تومن پول ویزیت روانپزشک اطفال دادم. ثبت اینترنتی هم هست. می‌تونید کدملی بچه‌مو چک کنید.» بغض اگر چهره داشت، در آن لحظه حتما شکل من بود. سراغ رایانه‌اش نرفت. فقط جوری با احتیاط و آهسته برگه قرص را روی پیشخان گذاشت که انگار داریم کوکائین رد و بدل می‌کنیم. تشکرکنان قرص را توی دستم فشار دادم. هنوز در خروجی را باز نکرده بودم که صدای مرد توی داروخانه پیچید: «خانم این آخریش بود. دیگه اینجا نیاین.» آنجا به اشک‌هایم اجازه ریختن ندادم. اما کمتر از یک هفته بعدْ دیگر دلیلی برای اختفای اضطرابم نداشتم و می‌شد راحت و رها گریه کنم. توی تاکسی بودم. قرص‌های تو برگه یا بهتر بگویم، روزهای آرامش خانه‌مان، تمام شده بود. صبح زود، کاسه‌ی چه کنم را برداشته بودم تا آن را سمت متصدی داروخانه سیزده آبان بگیرم. راننده، رادیو را برای اخبار ساعت هفت روشن کرد. گوینده اخبار، اول مطمئن‌مان کرد که اینجا تهران است؛ و صدا، صدای جمهوری اسلامی ایران. بعد جوری که انگار مخاطبش فقط خود خود من باشم متن اولین خبر را خواند: «دانشمندان ایرانی توانستند قرص رسپیریدون را بومی‌سازی کنند. ماده اولیه این دارو در لیست جدید تحریم‌ها علیه ایران قرار داشت. این دارو برای درمان و کنترل اتیسم به کار می‌رود...» نه صورتم را پوشاندم و نه صدایم را پایین آوردم. اشک شادی که پنهان کردن ندارد. شیرین‌تر این که تنها بیست روز بعد، همسرم با سه برگه رسپیریدون از داروخانه‌ی محله‌مان به خانه آمد. من رای می‌دهم چون پسرم اتیسم دارد. چون می‌دانم اگر با صندوق‌های خالی اقتدار و امنیت این مملکت خال بردارد، هزاران مادر نگران مثل من، باید برای داروهای ساده‌ای مثل تب‌بر و سرماخوردگی، مسیر پر رنج مرا طی کنند. تازه معلوم نیست آن موقع اصلا سیزده آبانی باشد... صدای بوق ممتد راننده مرا به بهمن ۱۴۰۲ و حوالی انتخابات برگرداند. زنی با غیظ داشت راجع به چای دبش و قیمت گوشت و شاسی‌بلندهای نماینده‌ها حرف می‌زد. پسر جوان کنارش که نگاه خیره‌ی معذب‌کننده‌ای به یقه‌ی باز زن داشت، در تایید حرفش گفت: «آدم یه گوسفند توی مراتع سوییس باشه شرف داره به اینکه یه شهروند باشه تو این مملکت خراب شده» خواستم بگویم خیلی از مردمان سرزمین‌های جنگ زده اطرافمان هم رفتند سوییس؛ منتها مثل گوشت گوسفندی، قلب و چشم و کلیه‌شان با قاچاق اعضای بدن رفت توی فریزرهای اروپا نه مراتع سرسبزش! اما نمی‌شد. چون هم به مقصد رسیده بودم و هم بعید بود پسرک خبری از آمار شهروندان ربوده شده یا مفقود شده‌ی لیبی و عراق و سوریه، در خلال جنگ‌های داخلی‌شان داشته باشد. در را که برای پیاده شدن باز کردم از راننده پرسیدم: «این عبارت *آهسته ببندید* که زیر دستگیره نوشته رو خودتون میدید بزنن یا سازمان تاکسی‌رانی برای همه ماشینا میزنه؟» راننده که انگار سر درد و دلش باز شده باشد گفت: «نه خواهر من! خودم زدم. خون دل خوردم تا این ماشینو خریدم. مردم مراعات نمی‌کنن که! باید خودم حواسم بهش باشه. به امید به این و اون باشیم که کلامون پس معرکه است.» با خنده‌‌ام تاییدی نثارش کردم و گفتم: «چقدر خوبه آدم به چیزی که مال خودش می‌دونه تعلق و تعصب داشته باشه، حالا چه ماشینش باشه، چه وطنش!»