🇮🇷 سنگَـࢪِعۺــڨ
جدیجدیبهخداتوکلنکنیم
بهکیتوکلکنیم؟
توسختیاکیوداریم!
کهبهدادمونبرسه(:
کیقدرتمندترازخالقمون
وجودداره؛
کهبهشتکیهکنیم!
هیچکی🙃!
خدایاخودتهوامونوداشتهباش
ماجزتوکسیرونداریم💕🌿
✨الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَـ الْفَرَج✨
:)
{ تو عالی ترین دلیل انقلابے !
و من چریکِ منتظرِ یک خندہ تو ♥️🌿}
@Sangare_eshghe
🇮🇷 سنگَـࢪِعۺــڨ
وقتیکه ... ضربان قلبت با هرتپش بگه حسین ...♥️ تنها چیزی ک میتونه آروم کنه قلبت رو زیارت عاشوراست✨ او
🍃
اگر میخواهی عاشق چیزی بشوی،
با عمل و رفتار عاشق شو!
اگر میخواهی عاشقِ حسین (ع) بشوی،
هر روز صبح در یک ساعت مخصوص بگو:
صلی الله علیک یا اباعبدالله...
بگو: حسین جانم میخواهم به تو عادت کنم
تا عاشق تو بشوم تا به تو عارف بشوم...
عادت میتواند عشق را در وجود انسان بیاورد
#استادپناهیان...
@Sangare_eshghe
یادمانباشد!
اگرتنگیِدلغوغاکرد؛
مَهدیِفاطمهتنهاست!
ازاویادکنیم:)
#اللهمعجللولیكالفرج
__________○______________
#حرف_قشنگ
•[آرامش واضطراب انسان ،
رابطه مستقیمی با هدف گیری او در زندگی دارد ؛
یعنی اگر هدف یک نفر امری
ثابت ، آرام و باقی باشد ،
روح او هم آرامش پیدا می کند
و اگر هدفش
فانی ، ناآرام و متزلزل باشد ،
روح او نیز مضطرب می شود .]•
•
📚| کتاب ادب الهی
🖋| #حاج_اقامجتبی
مافرزندانڪسانۍهستیم
ڪہمرگراهآنھارانمۍشناسد؛
چراڪہآنھابوسیلہمرگ
درمسیرخداصعودڪردهاند(:💚🌿...
• شھیدجھاد
@Sangare_eshghe
#شهیدانه 🌱
هیچوقت
فڪرنڪُن
ڪہامامزَمان"عج"
ڪِنارٺنیست؛
هَمہحرفا
وشِکایتهارو
بہامامزَمانبِگو...
واینروبِدونڪه
تاحَرڪتنڪُنۍ
بَرڪتۍنِمیادسَمتت!
《شهیدعلیاصغرشیردل》
@Sangare_eshghe
🕊🍃
براینفسخودتوننقشهبکشید
وگرنهنفسبرایشمانقشهمیکشه
-حاجحسینیکتا
#پروفایل
__________○______________
#رمان_یادت_باشد🕊♥️🕊
#پارت_نوزدهم
پیش خودم فکر می کردم نکنه حمید به خاطر اصرار خانواده یا چون از بچگی این حرف ها بوده، به خواستگاری من آمده است. جوابی که حمید داد خیالم را راحت کرد: «نمیدونم چی باعث شده همچین سوالی بپرسین اگه مورد پسند نبودیم که نمی اومدم اینجا و اینقدر پیگیری نمی کردم.» از ساعت پنج تا شش و نیم صحبت کردیم. هنوز نمکدان بین دست های حمید می چرخید. صحبت ها تمام شده بود، حمید وقتی میخواست از اتاق بیرون برود به من تعارف کرد. گفتم: «نه، شما بفرمایین.» گفت:«حتما میخواین، پس اجازه بدین آخرین حدیث رو هم بگم. یک ساعت فکر کردن بهتر از هفتاد سال عبادت.» بین صحبت هایمان چندین بار از حدیث و روایت استفاده کرده بود. هر چیزی که می گفت قال امام صادق علیه السلام بود و یا قال امام باقر علیه السلام. با گفتن این حدیث صحبت ما تمام شد و حمید زودتر از من اتاق را ترک کرد. آن روز نمی داستم مرام حمید همین است:« می آید، نیامده جواب می گیرد و بعد هم خیلی زود می رود.» حالا همه ی آن چیزی که دنبالش بود را گرفته بود. من ماندم و یک دنیا رویا هایی که از بچگی با آن ها زندگی کرده بودم و حس می کردم از این لحظه روز های پر فراز و نشیبی باید در انتظار من باشد؛ یک انتظار تازه که به حسی تمام ناشدنی تبدیل خواهد شد. تمام آن یک ساعت و نیمی که داشتیم صحبت می کردیم، پدرم با اینکه پایش در رفته بود، عصا به دست بیرون اتاقم در رفت و آمد بود. می رفت ته راهرو، به دیوار تکیه می داد، با ایما و اشاره منظورش را می رساند که یعنی کافیه! در چهره اش به راحتی می شد استرس را دید. می دانستم چقدر به من وابسته است و این لحظات اورا مضطرب کرده.
#مدافع_حرم
#شهید_سیاهکالی_مرادی
#سبک_زندگی
@Sangar_eshghe