محصولات ارگانیک سرای بانو🍃
🌙امشب شب #دحوالارض است🌟
ثواب هفتاد سال عبادت را از دست ندهیم❗️
🗓 روز بیست و پنجم ذیالقعده
روز دحوالارض نام گرفته است
که «دَحو» به معنای گسترش است
و بعضی نیز آن را به معنای تکان دادن
چیزی از محل اصلیاش تفسیر کردهاند
↫◄ منظور از دحوالارض گسترده شدن
زمین است که در آغاز تمام سطح زمین را
آبهای حاصل از بارانهای سیلابی نخستین
فرا گرفته بود این آبها به تدریج در گودالهای
زمین جای گرفتند و خشکیها از زیر آب
سر برآوردند و روز به روز گستردهتر شدند
↫◄ در شب این روز نیز بر اساس روایتی
از امام رضا علیهالسلام حضرت ابراهیم
و حضرت عیسی علیهالسلام به دنیا آمدهاند
↫◄ همچنین این روز به عنوان روز قیام
امام زمان مهدی موعود عج معرفی شده است
❊↴❊↴❊↴❊↴❊↴❊↴❊
💢↶ اعمـال روز دحـوالارض ↯
1️⃣ #روزه:
روز دحوالارض از چهار روزی است که
در تمام سال به فضیلت روزه گرفتن
ممتاز است و در روایتی آمده است
که روزهاش مثل روزه هفتاد سال است
و در روایت دیگر کفاره هفتاد سال است
و هر که این روز را روزه بدارد
و شبش را به عبادت به سر آورد
از برای او عبادت صد سال نوشته شود
و هر چه در میان آسمان و زمین وجود دارد
برای کسی که در این روز روزهدار باشد
استغفار میکنند
و این روزی است که رحمت خدا
در آن منتشر گردیده
2️⃣ #نمــاز:
نماز این روز دو رکعت است
در وقت چاشت "اول بالا آمدن آفتاب"
◽️در هر رکعت بعد از سوره حمد
پنج مرتبه سوره شمس بخواند
◽️ و بعد از سلام نماز بخواند:
《لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إِلا بِاللهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ》
↫◄ پس دعا کند و بخواند:
【یَا مُقِیلَ الْعَثَرَاتِ أَقِلْنِی عَثْرَتِی
یَا مُجِیبَ الدَّعَوَاتِ أَجِبْ دَعْوَتِی
یَا سَامِعَ الْأَصْوَاتِ اسْمَعْ صَوْتِی
وَارْحَمْنِی وَ تَجَاوَزْ عَنْ سَیِّئَاتِی
وَ مَا عِنْدِی یَا ذَالْجَلالِ وَالْإِکْرَامِ】
3️⃣ #دعــا:
کفعمی در کتاب مصباح فرموده که
خواندن این دعا مستحب است:
🍃 اَللَّهُمَّ دَاحِیَ الْکَعْبَةِ وَ فَالِقَ الْحَبَّةِ وَ صَارِفَ اللَّزْبَةِ وَ کَاشِفَ کُلِّ کُرْبَةٍ أَسْأَلُکَ فِی هَذَا الْیَوْمِ مِنْ أَیَّامِکَ الَّتِی أَعْظَمْتَ ...
جهت خواندن ادامه دعا به مفاتیح الجنان مراجعه نمایید
4️⃣ #ذکـر_خـداونـد:
معنای ذکر فقط گفتن الفاظ و اوراد
و نامهای خداوند نیست
بهترین نوع ذکر خدا به یاد خدا بودن
و او را بر اعمال و گفتار و کردار خویش
ناظر دانستن است
5️⃣ #شـب_زنـدهداری:
احیا و شب زندهداری که
برابر با عبادت صد سال است
6️⃣ #غســل:
انجام غسل مستحبی به نیت روز دحوالارض
7️⃣ زیـارت امـام رضـا علیـهالسلام
زیارت حضرت رضا علیهالسلام که
میرداماد ره در رساله اربعه ایام خود
در بیان اعمال روز دحوالارض آن را
از افضل اعمال مستحبه دانسته است
اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج🎋
↻∞
خدایٖا ما رو معتادِ خودت کن꧇)!
#حیالصلاة🌪
🌿↷
بدوییں نماݫ مسلمونآ😅💜
حیالصلاة💞🙃
دعا یادتوڹ نرھ🙏🏻🤗
محصولات ارگانیک سرای بانو🍃
ࢪمان #عشقی_ازجنس_ماه 🌙 #پارت42 مہیاࢪ: در مسجد گرم صحبت با پارسا بودم که دیدم مهدخت و دختر عمشم دارن
خب خب
این پارت بخونین تا یادتون بیاد کجای داستان بودیم🤓
ساعت ۱۴:۰۰ پارت داریم👩🏻💻
رمان #عشقی_ازجنس_ماه 🌙
#پارت43
مہدخت:
از دیشب اشک چشمم خشک نشده.
خدایا این چه کابوسی بود آخه😭
پریسا با صدای آرومی گفت:مهدخت رسیدیم مسجد.اشکاتو پاک کن زشته
و بعدش رفت سمت پارسا
تو دلم گفتم(انگار دست منه😑.انگار خودم خوشحالم که چندساعته بی وقفه دارم اشک میریزم)
با بی حوصلگی سرمو چرخوندم که نگام قفل شد به مهیار.وایی ینی دیگه نمیبینمش؟
من چیکار کنم تو دوریت😭
زل زده بودم بهشو آروم اشک میریختم که یهو برگشت نگاه کرد.
تا دیدم داره نگام میکنه سریع سرمو چرخوندم یه سمت دیگه.
خدایا حتی تصورش داره دیوونم میکنه.
چه برسه به تجربه کردنش😭
پریسا:
مهدخت؛ماهی؛مهی هوی با توعما
کلافه برگشتم سمتش
از دیدنه چشای گریونم عصبانی شد
_زهرمار😠هی هرچی بهت هیچی نمیگم
از دیشب یبند داری گریه میکنی دخترررر
+اخه مگه دست منههههه
هااااا؟؟؟
فکر کردی خوشی زده زیر دلم که دارم گریه میکنمممم؟؟
دستمو گرفتو اروم نوازشش کرد
_آخه چرا بمن نمیگی چیشده؟
توکه قبلا عاشق شمال بودی اجی
+الانم هستم.ولی واسه تفریح😭
نه که برم زندگی کنم اونجا😭😭😭
آروم گفت:مهدخت
فقط سر تکون دادم
_میگم نکنه دلیل گریه هات بخاطره اینه که...
+کلافه گفتم:بخاطره اینه که....؟؟
_هیچی ولش کن
حوصله نداشتم پاپیچش شم.
چشمام دوباره رفت سمت مهیار
داشت با پارسا حرف می زد.
از زمینو زمان عصبانی بودم
دنبال ی سوژه میگشتم که خودمو خالی کنم و اون سوژه هم پای مهیار بود
باقدم های تند رفتم سمتشون.
متوجه حضورم که شد سر به زیر فقط یه سلام ریز کرد.
ولی من برعکس همیشه داد زدم:
مگه دکتر نگفت از پاتون خیلی کار نکشید😠نباید وزنتونو رو پاهاتون خیلی نگه دارید.باید پاتون بی تحرک باشه.
اونوقت الان نیم ساعته سرپا دارید حرف میزنید😑
انقدر از این لحن تند یهوییم جاخورده بود که هیچی نگفت.
رومو کردم سمت پارسا:
تو مثلا رفیقی؟😠نمیدونی پاش درد میکنه نگهش داشتی اینجا؟؟
مگه تاسوعا نیست؟
اومدید هیئت یا پارک؟!که وایسادین دردودل میکنید باهم؟؟
پارسا لب باز کرد چیزی بگه که پریسا بازومو گرفتو محکم کشید سمت در زنونه.
هولم داد داخلو درو بست
_هیچ معلوم هست چ مرگت شده تووو
چرا اینجوری میکنی مهدخت
بدون اینکه بهش جوابی بدم دستاشو از بازوم جدا کردمو رفتم نشستم تهه مسجد.
🌕پایان پارت چهل و سوم✨
این داستان ادامه دارد...
{کپی رمان بدون لینک کانال جایز نیست}
@galeri_rahbari313 🌟