🇱🇧🇵🇸"کانال کمیل"
_
ازخویشگریزانموسویتوشتابان
بااینهمهراهیبهوصآلتوندارم..!
#امام_زمان
محبتبه امامزمان
عالیتریننوعِمحبتهپیشِخداست
مثلاهرروزدستتوبزاریرویِسینت
بگی: سـلامپناهِقلـبم♥️!
+السلامعلیڪیاصاحبالزمان🌿
#امام_زمان
حداقلکارےکه
امروزمیشهانجامداد
برای اثبات انتظارمون
برااومدنمهدیزهرا
اینهکهامروزُگناهکمترکنیم
-هزینه
پاگذاشتنرونفس
-نتیجهعمل
«لبخندرضایتمهدیزهرا🙂»
میارزهبهلبخندیکهمیاد
روچهرهمبارکمولامون
امروزگناهکمترکنیم
حاجحسینیکتامیگفت؛
کجایهگناهروبهخاطررویگلِ
یوسفِزهراعلیهاالسلام
ترککردیوضررکردی؟🚶🏻♀️
سخن_بزرگان🌱!"
ما دهه هفتادوهشتادیا؛
سنمون به دفاع مقدس نمیخوره..
تانک و موشک ندیدیم.. ولی،
جنگ ترکیبی مال نسل ماست!
ما جنگ سیاسی، فرهنگی، دینی، کلاسیک، دیپلماسی، مجازی و...
همشو با هم تجربه کردیم:)
"@Sarbazeharamm"
_کَِاَِنَِالَِ ̨ڪــمۭــٻۧــڸ
چشمانتان،
گوش هایتان،
زبانتان، و تمام ِ
جوارحتان را از
شر حرام حفظ کنید ؛
نتیجهاش چشمگیر است .
شهید گمنام خوشنام تویی
گمنام منم...🖐🏻🚶🏻♀️
"@Sarbazeharamm"
_کَِاَِنَِالَِ ̨ڪــمۭــٻۧــڸ
🇱🇧🇵🇸"کانال کمیل"
_
پِلاڪراازگردنشدرآورد..
گفتم:ازڪُجاتورابشناسند؟!
گفت:آنڪہبایدبشناسد!
میشناسد!...
"@Sarbazeharamm"
_کَِاَِنَِالَِ ̨ڪــمۭــٻۧــڸ
عکس #اميررضا_معصومی، آزادکار تیم ملی کشتی ایران در بیت رهبری که روی دستش نوشته بود #جانم_فدای_رهبر ، بدجور براندازا و اینترنشنال رو سوزونده(:
شیر مادر و نان پدر حلالت باشه🇮🇷
#ناله_کن_اینترنشنال
تشکیل پروندۀ قضایی برای دیجی کالا
🔹در پی انتشار تصاویر توهینآمیز به مقدسات از برخی محصولات ارائه شده در سایت دیجی کالا، دادستانی تهران علیه این شرکت اعلام جرم کرد.
🔹در همین رابطه پروندهۀ قضایی در دادسرای عمومی و انقلاب تهران تشکیل شد.
"@Sarbazeharamm"
_کَِاَِنَِالَِ ̨ڪــمۭــٻۧــڸ
مکانی در قطر که نام خلیج فارس را فریاد میزند
🔹ما ایرانیها معتقدیم که خلیجِ همیشگی فارس از قدیمالایام نامش خلیج فارس بوده، اما انگار یک عدهای نمیخواهند این واقعیت تاریخی را قبول داشته باشند!
و گاهی از نام جعلی برای آن استفاده میکنند، موضوعی که حتی به بازیهای آسیایی قطر هم کشیده شد، اما نکتۀ جالب اینجاست که در تمام نقشههای قدیمی که در موزه ملی #قطر «متحف الوطنی» به روی دیوارها نصب شده، نام خلیجفارس دیده میشود.
"@Sarbazeharamm"
_کَِاَِنَِالَِ ̨ڪــمۭــٻۧــڸ
اوج شکوه و پیشرفت ایران در عصر #پهلوی
ایران از افغانستان آب و برق میخریده😳😏
خاندان قاطرچی طوری هیرمند رو شوهر دادن که انگار خاک ایران، مالِ پدرِ پدر سوخته اشون بوده
گمنام🗣
🇱🇧🇵🇸"کانال کمیل"
اینو تو همه گروه ها بفرستید تا همه بفهمن که این بازی واقعا نا جوانمردانه بود🚶🏻 #فور
خب رفقا دیه به این قضیه امید نداشته باشید
و من نمی تونم بیشتر از این
واستون توضیح بدم ❌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بوی گلِ سوسن و یاسمن آید؛
عطرِ بهاران کنون از وطن آید…
جان ز تنِ رفتگان سوی
تن آمد؛ رهبرِ محبوبِ خلق، از سفر آمد…
دیو چو بیرون رود؛ فرشته در آید..🎉
"@Sarbazeharamm"
_کَِاَِنَِالَِ ̨ڪــمۭــٻۧــڸ
🇱🇧🇵🇸"کانال کمیل"
بوی گلِ سوسن و یاسمن آید؛ عطرِ بهاران کنون از وطن آید… جان ز تنِ رفتگان سوی تن آمد؛ رهبرِ محبوبِ خ
۲۲ بهمن از رگ گردن بهمون نزدیک ترههه
گفتم حال و هوای اون
موقع رو کم کم بگیریم🥳🎉
#انقلاب
#بی عشق خمینی نتوان عاشق مهدی شد
#خامنه ای صراط مستقیم است منکر بر ولایتش رجیم است🇮🇷✌🏻
💚🌱💚🌱💚🌱💚🌱
🌱💚🌱💚🌱💚
💚🌱💚🌱
🌱💚
💚
#𝙿𝙰𝚁𝚃_65
🧡 #رمـٰانعـشقپـٰاڪ🎻
_چطور؟
پرده تراس رو کشید و گفت:
-هیچی راحت باش، فردا رو مرخصی گرفتم، کل فردا رو در خدمت شمام.
_کار خوبی کردی، کلی مهمون داریم فردا!
محمد کتش رو در آورد و روی مبل کناریم گذاشت.
محمد: من میرم یه دوش بگیرم، تو هم برو توی اتاق ببین خوب وسایلارو چیدم یا نه، اون تابلو هارو نذاشتم تا خودت بیای بذاری!
_باشه.!
با رفتن محمد به داخل حموم در اتاق رو باز کردم و وارد اتاق شدم.
به تابلو های روی تخت نگاهی کردم و روی تخت نشستم.
تابلو عکس خودم و محمد رو برداشتم و بهش نگاه کردم.
بالای کوه بودیم و با اصرار محمد کلی عکس گرفتیم که این بهترینشون بود.
تابلو رو برداشتم و روی میز گذاشتم.
از فرط خستگی خودم رو روی تخت انداختم و دراز کشیدم.
چادر نماز سفیدم رو سرم کردم و سجاده مو وسط پذیرایی پهن کردم.
اللهاکبر . . .
بعد از تموم شدن نماز سر سجادهام نشستم.
نگاهی به در باز اتاق کردم و گفتم:
_محمد؟ نمازتو خوندی؟
با نشنیدن جواب از سمت محمد فهمیدم که هنوز نمازشو نخونده!
سجاده مو جمع کردم و گذاشتم سر جاش!
در اتاق رو کامل باز کردم و وارد اتاق شدم.
محمد نمازش رو خونده بود و از خستگی روی سجاده به تخت تکیه داده بود و خوابش برده بود.
_مثلا بهت گفته بودم وقتی نمازت رو خوندی برو نونوایی دو تا نون بخر.!
پتو رو از روی تخت برداشتم و روی محمد گذاشتم.
به سمت کمد رفتم تا لباس هام رو عوض کنم و برم نونوایی که محمد گفت:
-الان بلند میشم خودم میرم.
برگشتم و به چشمهای بسته محمد نگاهی کردم و گفتم:
_پس خودتو زده بودی به خواب!
محمد خمیازه ای کشید و چشماش رو باز کرد.
محمد: بابا تو مطمئنی الان نونوایی بازه؟
_بله، نونوایی از سحر بازه.!
محمد: عجیبه، من که خیلی خوابم میاد، اونا چجوری کار میکنند؟
پیراهن محمد رو روی تخت گذاشتم و گفتم:
_زود باش برو تا شلوغ نشده!
محمد از روی زمین بلند شد و پیراهنش رو تنش کرد.
روی تخت دراز کشیدم و پتو رو تا گردنم بالا کشیدم.
_رفتی برق اتاق رو خاموش کن.
صدای پوف محمد رو شنیدم که خندهای زیر لب کردم و گفتم:
_خسته نباشی آقایی!
با صدای بسته شدن در اتاق فهمیدم که محمد رفته!
چشمام رو باز کردم و به لامپ اتاق که روشن مونده بود نگاه کردم.
_امان از دست تو محمد!
ادامـهدارد . . .
بھقلـم✍🏻"محمدمحمدۍ🧡"
💚
🌱💚
💚🌱💚🌱
🌱💚🌱💚🌱💚
💚🌱💚🌱💚🌱💚🌱