فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مثلاً بیام برات تعریف کنم... 💔
▿ #شب_زیارتی_امام_حسین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تو که میخواستی مرا بکُشی
▿ #شب_زیارتی_امام_حسین
❤️ کربلا تنها آرزویی هست که وقتی
بهش میرسی دوباره آرزوش میکنی 💔
#حرف_دل
هدایت شده از کانال حسین دارابی
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خب بسمالله...
شروع میکنیم به مدد امام حسین...❤️🩹
السلامعلیکیااباعبداللهالحسین...🖐🏻♥️
211_58530560212334.mp3
4.89M
اینم بذارین همراه محفل گوش بدین...🎧
هرجا هم قطع شد مجدد بذاریدش🌱
فرمانده عملیات گفت اون نقطه ای که از معبر باز کردن بچه های تخریب دشمن مجدد مین گذاری کرده و فرصتی نیست که دومرتبه معبر باز بشه توسط بچه های تخریب
داوطلب میخوایم باید بره خودش رو روی مین ها بندازه فدا کنه:)
و خب نکته جالب اینه که یه داوطلب نه دو داوطلب همه داوطلب شدن
بازی با جونه قرار نیست که شوخی باشه:)
یک نوجوان رزمنده داوطلب میشه و فرمانده هم قبول میکنه:)
_فرصت نیست برو
+یه لحظه به من اجازه بدین...
_چیکار میخوای بکنی؟!
+پوتینامو میخوام در بیارم...
_چرا پوتیناتو در میاری
+آخه اینا رو تازه از پشتیبانی لشکر گرفتم...
نوعه حیفه من برم روی مین تیکه پاره میشم
یکی دیگه استفاده کنه بیت الماله:)
بچه های غواص با همدیگه عهد میبندن
قول و قرار میبندن عملیات کربلای ۴ مشخص بوده که عملیات لو رفته میدونستن...
اما چون ولی گفته و فرمانده گفته با علم همین که میدونستن عملیات لو رفته زدن تو دل آب...
یه قول و قرار بذاریم...
چه قول و قراری؟!
همدیگه رو حلال کنیم؟
آره جزوش هست
همدیگه رو شفاعت کنیم؟!
آره جزوش هست...
دیگه چه قول و قراری بذاریم؟
احیانا توی آب اگر بودیم دشمن داره تیراندازی کور میکنه...داره تیر میزنه...
به هر کدوم از ماها اگر برخورد کرد...
آب شوره زخمه درد داره نمک
بریزیم روی زخم
بدجوره طاقت آدم رو میگیره...
_چی میخوای بگی چیکار کنیم؟!
عهد کنیم بخاطر اینکه دشمن از صدای
ناله ما متوجه بقیه دسته و گروها نشه
سر رفیقمون رو بگیریم زیر آب تا جون بده:)
بابا شوخیه مگه...
داریم در مورد بازی مگه صحبت میکنیم...
داریم در مورد جون صحبت میکنیم...
این سوال برای من همیشه بود... نکنه این شهدایی که همیشه ازشون حرف زده میشه
و شهدای گمنام اینا اصلا زمینی نبودن اینا اصلا انسان نبودن...
نه سقف آسمان هنوز باز نشده بود که اینا بیان پایین اینها از همین جنس ماها هستن...
اینها از جنس شماهایی بودن که الان دارین روایت شهدا رو میشنوین..
پس چی شد که به این مقام رسیدن؟!
حسین عالی چطوری میشه حسین عالی ؟!
که حاج قاسم میگه حسین عالی عالی بود...
حسین به من گفت من روی هوا معلق میایستم...
اینا صحبت حاج قاسم سلیمانیه و رزمنده ها...
چیشد که به اینجا رسیدن؟!
می گفت: روزهای اول که ما وارد گردان غواص شدیم وقتی با اون تجهیزات میرفتیم توی آب به ما هدف رو نشون میدادن که تیراندازی کنیم بهش نمیتونستیم هدف رو بزنیم...چرا؟!
چون تا میومدیم خودمون رو جمع و جور کنیم با تیر زدن آشنا بشیم و با سلاح گرفتن توی آب آشنا بشیم کلی زمان میبرد...
چه کردیم؟! تمرین کردیم:)
آره با تمرین شده که اینجوری شده:)
برای خدا هم میشه عزیز شد
میشه جزو اولیا الله شد اما تمرین نیاز داره:)
همین شهدا به ما یاد دادن
میگفتیم چه میکردین؟!
میگفت ما تو انجام کار خیر سبقت میگرفتیم...
میدیدیم اون رفیق همرزممون رفته نیمه شب در حسینیه لشکر رو باز کرده یه گوشه رو کرده به خدا و دائما داره پیش خدا استغفار میکنه:)
که خدایا منو ببخش...
خدایا جان ناقابل منو در راه خودت و اهل بیتت قبول کن...
همه که خواب بودن میرفتن لباس های کثیف
همرزماشون رو گل آلود شده ی همرزماشون رو میشستن..
صبح میومدن میدیدن سرویس بهداشتی ها تمیزه کی داره این کارا رو میکنه؟
مشخص نبود...
کجا میفهمیدیم کی داره این کارا رو میکنه؟
زمانی که توی عملیات رفیقامون شهید میشدن میدیدیم دیگه روز بعد سرویس ها تمیز نیست فهمیدیم کی بوده که سرویس ها رو تمیز میکرده:)
برای خدا کار کردن یعنی این...
یعنی اینکه قرار نیست کسی تورو ببینه
که داری این کارو میکنی فقط قراره خدا ببینه...:)
آره من اونجا فهمیدم شدنیه میشه مثل شهدا بود چجوری؟! همونجوری که حاج قاسم گفت:
شرط شهید شدن شهید بودنه:)
من خودمو دارم میگم هرچی دارم نگاه میکنم میبینم خیلی فاصله دارم خیلی دورم:)
اما خیلی دوست دارم به این جهان برسم:)
خیلی...
اما یه چیزی رو خوب میدونم میشه شدنیه:)
فقط باید به همدیگه کمک کنیم باید بخوایم
باید از همدیگه بگذریم...
باید همدیگه رو تحمل کنیم...
مگه ما کیو داریم به غیر از خودمون:)
همین جمع دعا ندبه خون ها:)
بخش زیادی از اونها تو شهر به این عظمت
همینا هستن که دل بیقرار دارن واسه امام زمان...از خوابشون میزنن و سر صبح میره واسه دعای ندبه:)
و یک وجه دیگه ای که گوشه ای از شهر نشستن و دلتنگ امام زمانن:)
من خودم رو میگم
کی من سحر و صبح بلند شدم با این استرس و دلهره که وای آقام بازم نیومد:)
داریم پیر میشیم...
نکنه که نباشیم...
نکنه که جا بمونیم:)
انشاءالله که این اتفاق نمیوفته...
حاج مصطفی نجفی از رزمنده های قزوینی میگفت: از ناحیه پا به شدت مجروح شدم
پای من رو بستن با یک چفیه داخل آمبولانس گذاشتن توی امبولانس بر اثر حرکت های زیاد آمبولانس این چیه و باند های پای من باز شد و خونریزی شدت گرفت و من شهید شدم:)
در لحظه دیدم که دو تا ملائکه کنار من هستن و منو دارن میبرن به سمت آسمون رفقای شهیدم رو و خیلی از شهدای دیگه رو توی مسیر دیدم تا اینکه رسیدیم به یک باغ...