❤️سید حسن نصرالله: سر ترامپ به اندازه لنگه کفش حاج قاسم هم نمی ارزد
😡مسعود پزشکیان: قاسم سلیمانی موی دماغ آمریکا بود!!
کدام یک ایرانیتر هست؟
#سعید_جلیلی
#انتخاب_اصلح
و خود را به گونه ای آماده کن
که یاری کننده ی امام زمانت باشی ..🌱✨!
-شهید جهاد مغنیه
#شهید_جهاد_مغنیه
➺ @sarbazeharamm
کانالکمیل | 💔🕊
کـٰاشخنثۍکَـردننَفسراھم
یـٰادمانمۍدادند:))
مۍگویـند؛آنجاکِہنَفسمغلـوبباشد
عـٰاشقمۍشَوۍ..
عاشِـقکہشُدۍشَھیدمیشَوۍ..💔📻!'
#تلنگرانہ
به پزشکیان رای ندید! میگی چرا؟
بخون👇🏻
●خودش میگه بنزینو ۲۵۰۰۰ هزار تومن میکنه چون به نفع مردمه
●همین پریروز پسرش مهدی پزشکیان به اهل سنت توهین کرد اونقدر تابلو بود که خود ستاد پزشکیان بهش اعتراف کرد
●از حامیان بزرگ گشت ارشاد سلطان مسعود بوده و حتی موقعی که در مجلس بوده آقای احمدی نژاد رو احضار کرده که چرا مخالف گشت ارشادی:/
+حالا یهو دلش به حال ما دخترا سوخته؟ پس حتماً ریگی به کفششِ
●میگه من هیچی از اقتصاد سر در نمیارم من هیچی نمیدونم کارشناسام یه کاریش میکنن حتی افراد سیاستمدار متعددی گفتن پزشکیان رو دیگران اداره خواهند کرد چون خودش قدرت نظارت و مدیریت نداره و هیچ تجربه ای هم بابتش نداره
●اصلا به استقلال ملی و ملیتی کشور اهمیت نمیده.. همش با تحریک احساسات مردم و مخصوصا قومیت ها و مذهب ها میخواد برای خودش رای جمع کنه فکر میکنید دلش با ما مردمه؟
●دیروز هم چندین نفر رو دستگیر کردن به چه علت؟ بخاطر اینکه چندین نفر از ستاد پزشکیان رای ابطال جمع میکردن اینا برای قدرت رای مردمو میدزدن.فکر میکنید اگر ریاست به دست بگیرن چه دزدی های دیگه نمیکنن؟
8:اصلا خبر دارید جناب پزشکیان ما جوونا رو زمانی که تو مجلس بودن به چی تشبیه کرده؟ به حیوانات وحشی
اینم متن اصلیش👇🏻
شما زبون جوونارو نمیفهمید وقتی که میشه وحشی ترین حیوانات رو اهلی کرد
● حرفای دوست نزدیک آقای ظریف که حرف ظریفو میگفتو دیدی؟ مشاور پزشکیان، مستر ظریف: مردم ایران گوسفندن باید بهشون دروغ بگی
●تو کتاب خاطرات خانم کلینتون وریز امورخارجه آمریکا نوشته: با انتخاب روحانی ایران را ۲۰ سال عقب راندیم بدون اینکه یک تیر شلیک کنیم..!
●توی صحبتاش توی مناظرات هی میگفت ما نمیتونیم، نمیشه ،امکان نداره. یکی نیست بگه پس مردم با امیدی به تو رای بدن مرد مومن؟
●یک توییتی داشت که میگف امشب حرف های مهمی دارم مردم گوش کنید؛
خبرنگار پرسید حرف مهمتون چی بود ایشون گفت کدوم حرف مهم من خبر ندارم لابد بچه ها گذاشتن
●یک توییتی دارن نتونستم معذرت میخوام آخه ما به این امید رای میدیم که بتونی معذرتت به چه کار من میاد؟
●با این مدل رفتار ها حرکات و اعمالی که از ایشون دیدیم قطعا در حواس پرتی با جو بایدن رقابت سنگینی خواهند داشت. پس فردا ریسجمهور ما رو مثل بایدن تو کل دنیا به تمسخر میکشن و آبروی کشور میره...
●اگر مناظرات اقای روحانی رو یاد دوستان باشه متوجه میشید نود درصد حرفای آقای پزشکیان عین روحانیه
من دروغ نمیگم،من مردمو فریب نمیدم و..
پ.ن: با این حساب؛ این آقا میتونه فرد دلسوزی باشه برای مردم و برای افزایش سطح رفاه مردم تلاش کنه؟ دیگه تفکر و اندیشهش بمونه برای شما عزیزان
تاجایی ک میتونین پخش کنین لطفاً...
از کربلا که برگشت،
ازش پرسیدم:از امام حسین"؏" چی خواستی؟
گفت:یه نگاه به گنبد حضرت ابوالفضل"؏" کردم،
یه نگاه به گنبد سیدالشهدا"؏"
و گفتم آدمم کنید💔🌿!'
#شهیدانه
#شهیدمجیدقربانخانی
⎚| #جرقه ‹ 💥🕒 ›
دنیا ارزش دلبستن نداره بندهی خدا !
کاری نکن که آخرت ِخودتو بقیه به
خاطر دنیای فانی به خطر بیوفته ؛
تهش هممون میریم، پس الانی
که هنوز وقت داریم حواسمون باشه . .
💙
💍💙
💙💍💙💍
💍💙💍💙💍💙
💙💍💙💍💙💍💙💍
#از_سیم_خاردار_نفست_عبور_کن
#قسمت۱۶۷
ــ جانم داداش.
نعره ای زد که مجبور شدم گوشی را عقب بگیرم.
ــ اینجوری امانت داری می کنی؟
ــ چی شده؟
ــ واسه چی فرستادیش بره پارتی؟
با دهان باز به مادر نگاه کردم.
ــ چی میگی داداش؟ پارتی چیه؟ اون فقط یه مهمونی زنونهاس. بعدشم گفت خودت بهش اجازه دادی.
"من نمی دونم این داداشم از کی تا حالا این.قدر غیرتی شده."
دوباره با فریاد گفت:
–اون حاملس، تو اون پارتیم هر چیزی سِرو می کنن. بهش زنگ زدم، میگه آرش خودش من رو رسونده و گفته برو.
"عجب زن داداش خالی بندی دارم"
نمی خواستم مژگان را پیش شوهرش خراب کنم و باعث اختلافشان شوم. گفتم:
–اگه راضی نیستیدالان میرم دنبالش، شما نگران نباش. یه مهمونی ساده و ...
نگذاشت حرفم را تمام کنم و گفت:
– فریدون بهم زنگ زد و پرسید چرا نرفتم مهمونی و مژگان تنهاست...زنونه چیه...اونجا پارتیه و چند تا از دوستهای منم که چشم دیدنشون رو ندارم اونجان. مژگان اصلا به من نگفت می خواد بره. اصلا قرار بود این مهمونی لعنتی آخر هفته باشه.
دلم نمی خواد مژگان بره اونجا. زود برو بیارش...
بدون این که منتظر باشه من حرفی بزنم گوشی را قطع کرد.
بلند شدم.
–به من استراحت نیومده.
مادر که به خاطر صدای بلند کیارش تمام حرفهای ما را شنیده بود. روی تخت نشست.
–فریدون به جای این که فضولی خواهرش رو به کیارش بکنه، خب مژگان رو بیاره.
–ای بابا مامان، قول بهت میدم فریدون به یه بهانهای به کیارش زنگ زده که آمار مژگان رو بده، چهار تا هم گذاشته روش تا لج کیارش رو دربیاره.
مادر آهی کشید و گفت:
–این مژگانم بیچاره شانس نداره. حالا یه مهمونی رفته ها، همه میخوان کوفتش کنند.
با تعجب مادر را نگاه کردم وخیلی بی رحمانه گفتم:
–این ماله کشیدن روی کارهای مژگان بالاخره کار دستمون میده.
ــ وا یه جوری حرف میزنی انگار شماها تا حالا پاتون رو پارتی و مهمونیهای مختلط نذاشتین.
ــ چه ربطی داره مامان. اونجور جاها جای یه زن تنها نیست، جای این حرفها یه ذره مادرشوهر بازی براش دربیارید تا یه کم حساب کار بیاد دستش. اونقدر بهش محبت کردید که اینجارو به خونه ی مادرش ترجیح میده.
با عجله از خانه بیرون زدم. به مژگان زنگ زدم و گفتم آماده شود. وقتی اعتراض کرد، تلفن کیارش و حرفهایی که بینمان ردوبدل شده بود را برایش توضیح دادم. کمی ترسید و دیگر چیزی نگفت.
با عصبانیت سوار ماشین شدوگفت:
–زهرمارم کردید، خیالتون راحت شد. حداقل می ذاشتید شامم رو کوفت کنم. باغضب نگاهش می کردم. دستش را دراز کردو کیفش را صندلی عقب ماشین گذاشت. تا چشمش به من افتاد، گفت:
–چیه؟
فوری کیفش را از روی صندلی عقب برداشتم و شروع کردم به گشتن، با چشم های گردشده گفت:
– چیکار می کنی؟
چیزی که دنبالش بودم را پیدا نکردم و نفس راحتی کشیدم. همین که خواستم کیفش را پسش دهم چشمم به زیپ مخفی کنار کیفش خورد. بازکردم و دیدم چند نخ سیگار را آنجا مخفی کرده است. بهت زده نخهای سیگار را برداشتم و نگاهشان کردم.
کیفش را صندلی عقب پرت کردم و گفتم:
–اینا چیه؟
رنگش پریده بودو او هم به دستم زل زده بود.
سؤالم را با صدای بلندتری تکرار کردم. سرش را پایین انداخت و حرفی نزد.
هر چه سوال می پرسیدم جواب نمی داد و بیشتر خودش را جمع می کرد.
گیج شده بودم مژگان عوض شده بود. رفتارهایش و کارهایش بچهگانه بود. نمی دانم از اول اینطور بودومن متوجه نشده بودم یا جدیدا تغییر کرده بود.
ماشین را روشن کردم و راه افتادیم.
بالاخره سکوت را شکست و گفت:
– عمه اینا هم فهمیدند کیارش زنگ زده اونجوری گفته؟
ــ نه، فقط مامان. اونم که استاد لاپوشونی کارهای توئه نگران نباش.
سعی کردم آرام باشم، تا حرف بزند.
ــ از کِی می کشی؟
دوباره سکوت کرد.
دلم می خواست با پشت دست بزنم توی دهنش تا کمی آرام بشم ولی باز هم حامله بودنش باعث شد، مهربونتر رفتار کنم و اخم هایم را باز کنم.
ــ مژگان لطفا حرف بزن، اگه کیارش بفهمه می دونی چی میشه؟
بغض کرد و گفت:
–هر چی می کشم از دست اونه...کمی مکث کرد و ادامه داد:
–دوماهه، باور کن فقط وقتی عصبی میشم می کشم.
ــ تو داری مادر میشی مژگان، حداقل به اون بچه فکر کن، آخه تو چته؟
چرا باید عصبی بشی؟
ساکت شد و دیگر حرفی نزد.
نزدیک خانه که رسیدیم پرسید:
– قضیه ی سیگار میشه بین خودمون بمونه؟
ــ اگه قول بدی دیگه نکشی، آره.
ــ قول میدم.
ــ قسم بخور.
ــ به چی قسم بخورم؟
ــ به هر چی که اعتقاد داری، چه می دونم به جون هر کس که برات مهمه.
ــ به جون تو دیگه نمی کشم.
متعجب، نگاهش کردم. لبخند تلخی زد و به روبرو خیره شد...
((نویسنده:لیلا فتحی پور🌝))
با اندکی ویرایش ✅
💙
💍💙
💙💍💙💍
💍💙💍💙💍💙
💙💍💙💍💙💍💙