📌 بهخاطر یه استوری...
▫️ بهش گفتم: چته دختر؟ خیلی سرحالی؟ نکنه قرعهکشیای چیزی برنده شدی! ها؟
لبخند زد و با انرژی گفت: امروز خیلی خوشحال شدم انگار تمام دنیا رو بهم داده بودند.
گفتم: چرا؟
گفت: بالاخره بهخاطر یه استوری که در دفاع از امام زمان گذاشتم کلی فحش از رفیقام خوردم و خیلیاشون برا همیشه قیدمو زدن و رفتن. با خودم گفتم اگه مدافعان حرم برا عمه سادات سر دادند، منم بهعنوان یه دختر، بهخاطر دفاع از امام زمانمون، فحش خوردم اما ذرهای ارادهام نلرزید.
📖#داستانک
#امام_زمان ♥️
تعجیـلدرظهـور #امام_زمان صلـوات
@dostane_emamzaman
📌 آلزایمر...
🔸 مرد سالها بود آلزایمر گرفته بود. خیلی چیزها را فراموش کرده بود بچههایش میترسیدند او حتی تا سر کوچه برود. او اسم بچههایش را هم فراموش کرده بود اما یک چیز بود که هر صبح تکرارش میکرد و هرگز آن را از یاد نبرده بود. او هنوز هم بعد از نماز صبحش، دعای عهد را میخواند.
📖 #داستانک
تعجیـلدرظهـور #امام_زمان صلـوات
@dostane_emamzaman
📌 چشمانی که جز زیبایی چیزی نمیدید
▫️ گم شده بودم. در کویری بیآب و علف که تا فرسنگها خبری از آبادی نبود...
سایهای پیدا کردم...
حالم که سرجایش آمد دوباره به راه افتادم.
بعد از چند ساعت دیگر نایی برای حرکت نداشتم؛ پس سر به آسمان کردم و با کنایهای گفتم: «خدایا مگر تو ارحم الراحمین نبودی؟!»
حالا ببین که چگونه از تشنگی میمیرم...
صدای کاروان ادامهٔ حرفم را قطع کرد.
▪️ کاروانی عجیب که همهجور آدمی در آن بود. از زن و بچه و پیر و جوان حتی نوزاد و مریض هم میانشان بود. از همهٔ اینها که بگذریم عجب علمداری داشت...
آب و نانی گرفتم و با فاصله دنبالشان راهی شدم.
▫️ تا منزلگاه آخرشان همراهشان بودم.
راه را به رویشان بستند آب را هم همینطور...
اما کسی شکایتی نمیکرد.
دوباره سر به آسمان کردم که شکایت کنم،
صدایی عجیب به گوشم خورد که میگفت جز زیبایی چیزی نمیبینم.
کدام زیبایی؟ منظورش چه بود؟
چیزی از آن کاروان با شکوه باقی نمانده بود...
نمیدانم... شاید او از آینده خبر داشت.
شاید روزی را میدید که انتقام این ظلمها گرفته خواهد شد...
📖 #داستانک ویژه شهادت #حضرت_زینب سلاماللهعلیها
تعجیـلدرظهـور #امام_زمان صلـوات
@dostane_emamzaman
📌 اتحاد مردم...
🇮🇷 دههٔ فجر بود و اردوی کاخ نیاوران، چشمم به آینهکاریها افتاد. تکههای آینه کنار هم چه زیبا بودند. شاید هر کدامشان به تنهایی ارزشی نداشتند، اما با هم چه جلوهای به کاخ داده بودند. درست مثل مردم... یکباره متحد شدند و طاغوت را نه فقط از این اتاقِ آینه که از کشور بیرون کردند.
🔅 با خودم فکر کردم اگر فقط یکبار دیگه مثل همونروزها دلهامون با هم یکی بشه و همه بخوایم، این بار میتونیم ظهور رو رقم بزنیم.
📖 #داستانک ؛ #دهه_فجر
تعجیـلدرظهـور #امام_زمان صلـوات
@dostane_emamzaman
📌 فقیر کسیست که...
📿 روبهروی ضریح ایستاده بود و داشت نداشتههایش را برای امام رضا میشمرد که مردی فریاد زد: برای سلامتی و تعجیل در فرج امام زمان صلوات...
🔅 اشک در چشمانش حلقه زد و گفت: یا صاحبالزمان! ببخشید که با وجود شما، دَم از فقر و بیکسی زدم. فقیر کسیست که شما را نمیشناسد، که محبت شما و انتظار ظهورتان را ندارد.
📖 #داستانک
تعجیـلدرظهـور #امام_زمان صلـوات
@dostane_emamzaman
🖼 #طرح_مهدوی ؛ #داستانک
📌 همان همیشگی...
▫️ وسوسه گناه از یکطرف، اشک امام زمان از طرف دیگر…
و انتخابش باز همان همیشگی...
حالا میدانست چرا آقا نمیآید.
▫️ He didn't know to choose committing sins or Imam Mahdi's broken heart?
And his choice was the same as always (committing sins)
Now he knows why Imam Mahdi doesn't return.
📆 ۲۳ روز مانده تا میلاد امام زمان
تعجیـلدرظهـور #امام_زمان صلـوات
@dostane_emamzaman
📌 آرزوی دیدن امام زمان
🕌 بزرگترین آرزوی بچگیام، دیدن امام زمان بود. هر وقت میرفتیم مسجد جمکران، بین جمعیت دنبال یک سید نورانی بالابلند میگشتم که روی گونهٔ راستش، خالی داشت و بین دندانهای جلویش فاصله بود.
❤️ آنقدر آدمها را بالا و پایین میکردم که بالاخره یکی شبیه آن که دنبالش بودم پیدا میکردم. و بعد قلبم به شماره میافتاد و آنقدر زل میزدم به صورت آن آقای سید که با لبخندی، معذب دور میشد. حالا هر وقت میآیم جمکران، هنوز نرسیده، گرفتاریهای ریز و درشتم را ردیف میکنم؛ خیلی زودتر از سنم فراموشی گرفتهام…
📖 #داستانک
تعجیـلدرظهـور #امام_زمان صلـوات
@dostane_emamzaman
🖼 #طرح_مهدوی ؛ #داستانک
📌 درد مشترک...
✈️ مهاجرت که کرد، فهمید درد مشترک انسانها آرامش است، نه پول!
حالا نیاز به منجی را درک میکرد.
🛫 When he migrated, he realized that the common problem of people in the world is peace, not money!
Now, he understands the need for a savior...
📆 ۲۲ روز مانده تا میلاد امام زمان
تعجیـلدرظهـور #امام_زمان صلـوات
@dostane_emamzaman
🖼 #طرح_مهدوی ؛ #داستانک
📌 فرق دوستداشتن...
🔸 هر دو دوستت داشتند.
یکی برای آمدنت دعا میخواند،
دیگری برای آمدنت کار میکرد.
🔹 They both loved you.
One of them only prayed for your return, and the other one tried hard for it.
📆 ۲۱ روز مانده تا میلاد امام زمان
تعجیـلدرظهـور #امام_زمان صلـوات
@dostane_emamzaman
🖼 #طرح_مهدوی ؛ #داستانک
📌 ادعا...
🔸 سحر، سر قرار همیشگی عهد میخواند.
نیمه شب، گناهانش را که میشمارد، یادش میآمد انتظار به ادعا نیست.
🔹 At dawn, she was reading Ahd Dua as always.
At midnight, she was counting her sins.
Then she understood that being a true waiter for Imam Mahdi's return is not easy...
📆 ۲۰ روز مانده تا میلاد امام زمان
تعجیـلدرظهـور #امام_زمان صلـوات
@dostane_emamzaman
📌همه چی تموم...
+ داشت با آب و تاب از ویژگیهای خواستگارش میگفت: خیلی خوشتیپ و خوش اخلاق و باادبه.
_ گفتم: همین؟
+ گفت: نه. هم خونه داره، هم ماشین. مدیر عامل یه شرکت موفق و دانشجوی دکتراست. خلاصه همه چی تمومه.
_ گفتم: رابطهاش با خدا و امام زمان چطوره؟
+ گفت: گاهی نماز میخونه، اما امام زمانی نیست. کلاً سرش تو کار خودشه.
_ لبخند زدم و گفتم: به نظرم بیشتر فکر کن، چون خیلی مونده تا این آقا همه چی تموم بشه!
📖 #داستانک
تعجیـلدرظهـور #امام_زمان صلـوات
@dostane_emamzaman
🖼 #طرح_مهدوی ؛ #داستانک
📌 قبله...
🔸 دلش هوای آلیسهای جمکران را کرده بود.
رو به قبله ایستاد. سلام که داد، آرام گرفت.
امام، مهمان قلبش شده بود.
🔹 He missed Jamkaran and Al-Yasin Dua. He stood up, placed his hand on his heart, and thought about his Imam. That was the moment he felt relief.
📆 ۱۴ روز مانده تا میلاد امام زمان
تعجیـلدرظهـور #امام_زمان صلـوات
@dostane_emamzaman
📌 آرزوی دیدن امام زمان
🕌 بزرگترین آرزوی بچگیام، دیدن امام زمان بود. هر وقت میرفتیم مسجد جمکران، بین جمعیت دنبال یک سید نورانی بالابلند میگشتم که روی گونهٔ راستش، خالی داشت و بین دندانهای جلویش فاصله بود.
❤️ آنقدر آدمها را بالا و پایین میکردم که بالاخره یکی شبیه آن که دنبالش بودم پیدا میکردم. و بعد قلبم به شماره میافتاد و آنقدر زل میزدم به صورت آن آقای سید که با لبخندی، معذب دور میشد. حالا هر وقت میآیم جمکران، هنوز نرسیده، گرفتاریهای ریز و درشتم را ردیف میکنم؛ خیلی زودتر از سنم فراموشی گرفتهام…
📖 #داستانک
تعجیـلدرظهـور #امام_زمان صلـوات
@dostane_emamzaman
🖼 #طرح_مهدوی ؛ #داستانک
📌 معنی انتظار...
🔸 آنجایی دلیل نیامدنت را یافتم که انتظار را «چشمبهراهبودن» معنا کردیم، نه «جنگیدن برای آوردنت»!
🔹 I found the reason why you have not come where I translated waiting for as just being an expectant person not as fighting for bringing you.
📆 ۱۱ روز مانده تا میلاد امام زمان
تعجیـلدرظهـور #امام_زمان صلـوات
@dostane_emamzaman
🖼 #طرح_مهدوی ؛ #داستانک
📌 آماده جشن...
🔸 تولد تمام عزیزانش را به یاد داشت و برایشان سنگ تمام میگذاشت، الا برای امام زمان…
🔹 She remembered the birthday date of every single person in her family except her Imam Mahdi...
📆 ۸ روز مانده تا میلاد امام زمان
تعجیـلدرظهـور #امام_زمان صلـوات
@dostane_emamzaman
🖼 #طرح_مهدوی ؛ #داستانک
📌 آماده جشن...
🔸 روز تولد چی میخوای به امام زمانت هدیه بدی؟
- چیزی که خوشحالش کنه. پس به عشق مولا، دور گناه رو خط میکشم…
🔹 What gift do you want to get for Your Imam on his birthday?
Something that makes him happy, like stop committing sins...
📆 ۷ روز مانده تا میلاد امام زمان
تعجیـلدرظهـور #امام_زمان صلـوات
@dostane_emamzaman
📌 هدیه..
❄️ خسته بود و از سرکار برمیگشت.
دستان سرمازدهاش را در جیبهای خالیاش فرو برده بود. با دیدن چراغانیهای شهر، لبخند بر لبش نشست. کسی دستی بر شانهاش زد. برگشت.
💌 مرد، جعبهای شیرینی به همراه یک پاکت به دستش داد. روی پاکت نوشته شده بود:
هدیهٔ تولد امام مهدی.
📖 #داستانک ؛ ویژه نیمه شعبان
#امام_زمان #مهدویت #نیمه_شعبان
تعجیـلدرظهـور #امام_زمان صلـوات
@dostane_emamzaman
📌 جشن تولد..
🎉 لباس نو پوشیدم، عطر زدم،
مثلاً لبخند هم گوشهٔ لبام نشسته!
اما وقتی نمیتونم ببینمت، جشن تولدتم که باشه، بازم دلم غم داره!
📖 #داستانک
#امام_زمان #مهدویت #نیمه_شعبان
تعجیـلدرظهـور #امام_زمان صلـوات
@dostane_emamzaman
🖼 #طرح_مهدوی ؛ #داستانک
📌 شاد یا غمگین...
🔸تقویم را ورق میزنم. فردا نیمه شعبان است. نمیدانم برای به دنیا آمدنش شاد باشم یا برای نبودنش غمگین!
🔹 I take a look at the calendar. Tomorrow is the 15th of Sha’ban. I don’t know if I have to be happy for your birthday or upset for your absence..
📆 ۱ روز مانده تا میلاد امام زمان
#امام_زمان #مهدویت #نیمه_شعبان
تعجیـلدرظهـور #امام_زمان صلـوات
@dostane_emamzaman
📌 رویای شیرین...
🔸 کنار سفرهٔ افطار، چشمانتظار اذان بود.
داشت دعای سلامتی امام زمان را میخواند که زنگ خانه به صدا درآمد.
- بله؟
+ سلام. مهمون نمیخوای، صاحبخونه؟
صدا را شناخت. با عجله به استقبال مهمان عزیزش رفت.
- خیلی خوش آمدید آقا! بفرمایید داخل یا اباصالح!
با صدای اذان از خواب پرید. به یاد آن رویای شیرین، با اشک افطار کرد.
📖 #داستانک ؛ دوازدهمین روز سال
تعجیـلدرظهـور #امام_زمان صلـوات
@dostane_emamzaman
📌 کوتاهی کردم...
📜 تمام وصیّتش همین چند خط بود: میشد برگردونمش یا حداقل ببینمش، اما کوتاهی کردم. این تنها بدهی سنگینم به هستیست که پرداخت نشد.
🤲 از طرف من تا میتونید برای برگشتش، دعا، تلاش و هزینه کنید. اگر با ظهورش برنگشتم، سلام من رو بهش برسونید و بگید تا ابد شرمندهام.
▪️ امضاء: یک مدعی انتظار
📖 #داستانک
تعجیـلدرظهـور #امام_زمان صلـوات
@dostane_emamzaman
📌 ویزیت رایگان...
👨⚕ سهشنبهها مطبش جای سوزنانداختن نیست. از دور و نزدیک میان پیشش و بیشترشون هم دست پر برمیگردن. میگن دستش شفاست...
خودش اما میگه، همش لطف خداست و نظر آقا.
☀️ یه تابلوی کوچک سالهاست که روی دیوار مطبه که روش نوشته: «سهشنبهها به عشق صاحبالزمان، ویزیت رایگان است.»
📖 #داستانک ؛ ویژه روز پزشک
⃟⃟ ⃟⃟ ⃟ ⃟🪐⃟ ⃟ ⃟✨
#داستانک
+یه سوال
_بفرماید
+از چی متنفری؟
_از آدمای دورغگو،دو رو
+خب بعدش
_باید بعد هم داشته باشه
+آره
_چطور
+آخه دل منم از این آدما گرفته😔
-تو چرا
+چون به خاطر بعضی از اون ها بابا مهدی رو نگاه نکردم😞یعنی به اونا اهمیت میدادم و دوست شون داشتم
_خب
+اما،امان از دل غافل که اینها هیچ فایدهای نداره بلکه به روح،جسم خودم لطمه میزنه💔
_تو چیکار کردی؟؟
+با شرمندگی رفتم در خونهای بابا مهدی(امام زمان)
_خب چی شد
+ایشون منو ببخشید.
اما من هنوز خودم رو نتونستم ببخشم،شبا کارم گریه بود😭اما بابا مهدی آرومم میکرد
_آخه چطوری؟مگه میشه
+آره چرا نشه!باهاش،میشینم درد و دل میکنم و گله میکنم از خیلی چیزها که نمیتونم به کسی بگم🥹و گریه میکنم اونم همش گوش میکنه و در آخر آرومم میکنه
_خوش به حالت
+چرا
_چون یکی رو داری که هوات رو داشته باشه
+تو هم میتونی داشته باشی🙂
_آخه چطوری
+این چیزهای الکی دنیا رو ول کن بچسب به بابامهدی❤️
_چطوری بهش نزدیک بشم؟؟
+الان بهت میگم. صبح وقتی که پا میشی بگو بابا مهدی سلام خوبی امروز کسی دلت رو شکشته💔😞یه خاطر که خودت دوست داری یا از کسی ناراحتی رو براش تعریف کن البته میتونی کارهاتو هم انجام بدی و درد و دل کنی راستی
_چیشده
+میتونی هر کاری رو که انجام بدی بگی فقط به عشق بابامهدی😍ببین حسش عالی
_وای چه عالی
+آره.تازه کجاشو دیدی میتونی بهشون بگی بابای،باباجونم و. . .صداش کنی😊
_از کی شروع کنم
+از همین الان که اینو خوندی میتونی شروع کنی
_باشه پس یاحق
+یا علی و الله یارت
#تلنگرانه
#امام_زمان
#داستانک
"@Sarbazeharamm"
_کَِاَِنَِالَِ ̨ڪــمۭــٻۧــڸ
🖇 #شهیدانه🌿
گفت : راستی جبهه چطور بود؟!
گفتم : تا منظورت چه باشد؟ 🙃
گفت : مثل حالا رقابت بود؟! 🤔
گفتم : آری 😉
گفت : در چی؟! 😳
گفتم : در خواندن نماز شب 😊
گفت : حسادت هم بود؟! 😳
گفتم : آری ☺
گفت : در چی؟! 😮
گفتم : در توفیق شهادت 😇
گفت : جِرزنی هم بود؟! 😳
گفتم : آری 🙂
گفت : برا چی؟! 😳
گفتم : برای شرکت در عملیات 😭
گفت : بخور بخور بود؟! 😏
گفتم : آری ☺
گفت : چی میخوردید؟! 😳
گفتم : تیر و ترکش 💥💥
گفت : پنهان کاری بود؟! 😳
گفتم : آری 🤫
گفت : در چی؟!!😳
گفتم : نصف شب واکس زدن کفش
بچه ها 👞👞
گفت : دعوا سر پست هم بود؟!
گفتم : آری 😊
گفت : چه پستی؟! 🤔
گفتم : پست نگهبانی سنگر کمین 💂
گفت : آوازم می خوندید؟! 🎙
گفتم : آری 😊
گفت : چه آوازی؟! 😳
گفتم :شبهای جمعه دعای کمیل 😟
گفت : اهل دود و دم هم بودید؟! 🌫
گفتم : آری 😒
گفت : صنعتی یا سنتی؟! 😳
گفتم : صنعتی ، خردل ، تاول زا ، اعصاب☠💀☠
گفت : استخر هم می رفتید؟! 💦💧💦
گفتم : آری 🙂
گفت : کجا؟! 😲
گفتم : اروند، کانال ماهی ، مجنون .🌊
گفت : سونا خشک هم داشتید؟! 😳
گفتم : آری 😕
گفت : کجا؟! 😲
گفتم :تابستون سنگرهای کمین ،شلمچه، فکه ، طلائیه،....
گفت : ببخشید زیر ابرو هم بر میداشتید؟! 🙄
گفتم : آری 😊
گفت : کی براتون بر میداشت؟! 😳
گفتم : تک تیرانداز دشمن با تیر قناصه 😪
گفت : پس بفرمائید رژ لبم میزدید؟! 😜
گفتم : آری 😊
خندید و گفت : با چی؟! 😁
گفتم : هنگام بوسه بر پیشونی خونین دوستان شهیدمان😭😔😪
سکوت کرد وچیزی نگفت...
#داستانک
#شهیدانه
#تلنگرانه
هرینه یک عددصلوات
➺ @sarbazeharamm
کانالکمیل | 💔🕊