✨✨✨✨✨✨✨
⊰᯽⊱┈──╌❊╌─⊰᯽⊱
#قسمت_بیستم
#داستان_قصه_دلبری
پدرم از یزد راه افتاد سمت روستایمان اسلامیه .
وسیر تا پیاز زندگی اش را گفت : از کوچکی اش تا ازدواج با مادرم و اوضاع فعلی اش . بعد هم کف دستش را گرفت طرف محمد حسین و گفت :«همهٔ زندگی م همینه ، گذاشتم جلوت . کسی که می خواد دوماد خونه من بشه ، فرزند خونه منه و باید همه چیز این زندگی رو بدونه !»
اون هم کف دستش را نشان داد و گفت :« منم با شما رو راستم !»
تا اسلامیه از خودش و پدر و مادرش تعریف کرد ، حتی وضعیت مالی اش را شفاف بیان کرد . دوباره قضیه موتور تریل را که تمام دارایی اش بود گفت .
خیلی هم زود با پدر و مادرم پسر خاله شد!
موقع برگشت به پیشنهاد پدرم رفتیم امامزاده جعفر (ع)
یادم هست بعضی از حرف ها را که می زد ، پدرم برمی گشت عقب ماشین را نگاه می کرد ، از او می پرسید :«این حرفا رو به مرجان هم گفتی ؟»
گفت :«بله!»
در جلسه خواستگاری همه رابه من گفته بود
مادرش زنگ زد تا جواب بگیرد .
من که از ته دل راضی بودم
پدرم هم توپ را انداخته بود در زمین خودم .
مادرم گفت :« به نظرم بهتره چند جلسه دیگه با هم صحبت کنن !»
کور از خدا چه میخواهد ، دو چشم بینا!
قار قرار صدای موتورش در کوچه مان پیچید.
سر همان ساعتی که گفته بود رسید : چهار بعد از ظهر از روز های اردیبهشت.
نمی دانم آن دسته گل را چطور با موتور این قدر سالم رسانده بود
مادرم به دایی ام زنگ زد که بیاید سبک سنگینش کند .
نشنیدم با پدر و دایی ام چه خوش و بش کردند .
تا وارد اتاقم شد پرسید :«دایی تون نظامیه ؟»
گفتم :«از کجا می دونید؟»
خندید که «از کفشش حدس زدم !»
📝به روایت همسر شهید محمدحسین محمدخانی
⊰᯽⊱┈──╌❊╌──┈⊰᯽⊱
✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨✨
⊰᯽⊱┈──╌❊╌─⊰᯽⊱
#قسمت_بیست_و_یکم
#داستان_قصه_دلبری
برایم جالب بود ، حتی حواسش به کفش های دم در هم بود
چندین مرتبه ذکر خیر پدرم را کشید وسط برای اینکه صادقانه سیر تا پیاز زندگی اش را برای او گفته بود
یادم نیست از کجا شروع شد که بحث کشید به مهریه ..
پرسید :«نظرتون چیه ؟» گفتم :«همون که حضرت آقا میگن !»
بال در آورد قهقهه زد :« یعنی چهارده تا سکه !»
از زیر چادر سرم را تکان دادم که یعنی بله !
می خواست دلیلم را بداند .
گفتم :« مهریه خوشبختی نمیاره!» حدیث هم برایش خواندم :«بهترین زنان امت زنی است که مهریه او از دیگران کمتر باشد !» این دفعه من منبر رفته بودم
دلش نمی آمد صحبتمان تموم شود
حس می کردم زور می زند سر بحث جدیدی را باز کند
سه تا نامه جدید نوشته بود برایم
گرفت جلویم و گفت :«راستی سرم بره هیئتم ترک نمیشه !
از ته دلم ذوق کردم
نمی دانم اوهم از چهره ام فهمید یا نه ، چون دنبال این طور آدمی می گشتم حس می کردم حرف دیگری هم دارد ، انگار مزه مزه می کرد ...
گفت :«دنبال پایه می گشتم ، باید پایه م باشید نه ترمز!
زن اگر حسینی باشه ، شوهرش زهیر می شه !»
بعد هم نقلی قولی از شهید سید مجتبی علمدار به میان آورد :
«هرکس رو که دوست داری ، باید براش ارزوی شهادت کنی!
📝به روایت همسر شهید محمدحسین محمدخانی
⊰᯽⊱┈──╌❊╌──┈⊰᯽⊱
✨✨✨✨✨✨✨
شما در خندههایتان
دشمن را تحقیر کردید...
"@Sarbazeharamm"
_کَِاَِنَِالَِ ̨ڪــمۭــٻۧــڸ
بسم الله الرحمن الرحیم
رفقای عزیز ، سلام
امیدوارم حال دلتون خوب و خوش باشه.
توی محفلای قدیمی ، یا حتی یه سری از محفلای جدید ، اکثرا از لفظ ، یا بهتره بگم از اسمی زیاد استفاده کردیم.
«دجّال»
رفقایی که اهل جستجو و تحقیقات هستن ، تابحال از این اسم لابهلای تحقیقاشون خیلی شنیدن ، و خب نادیده نگیریم که این لقب ، خیلی مهمه توی بحث هامون!
#محفل
#بحث_محفل
🇱🇧🇵🇸"کانال کمیل"
به نقل از روایات شیعه و سنی: دجال موجودیست تک چشم که از مادر یهودی بدنیا می آید.غذایش به اندازه ی یک
اون چیزی که مسلمه یه شخص با این ویژگی ها اصلا نمیتونه انسان باشه که هم تک چشم باشه هم به اندازه یه کوه غذا بخوره هم بتونه در شرق و غرب عالم تسلط داشته باشه.
اون چیزی که پژوهشگران در اون اتفاق نظر دارن اینه که منظور از دجال انسان نیست بلکه یک فرهنگ و جریان است.
🇱🇧🇵🇸"کانال کمیل"
او یک چشم دارد: یعنی اون فرهنگ تولید شده فقط چشم دنیوی دارد و چشم معنوی و ملکوتی ندارد (غیبت و آخرت
طبق چیزی که تا الان دونستیم ، نماد های زیادی با عنوان تک چشم الان رایج شده ، پس نتیجه میگیریم هرچیزی ، تاکید میکنم هرچیزی که باعث رواج این نماد و منظور این نماد توی عمومیت بشه ، یعنی طرفدار یه چیزی به اسم دجالِ!
🇱🇧🇵🇸"کانال کمیل"
طبق چیزی که تا الان دونستیم ، نماد های زیادی با عنوان تک چشم الان رایج شده ، پس نتیجه میگیریم هرچیز
از مادر یهودی بدنیا می آید:
یعنی این فرهنگ فاسد رو یهودی ها تولید میکنن در رأس هرم قدرت هم که میدونیم ملکه الیزابت هستش.