ای مقصد تــمام دعاهای ما بیا
تنها دلــیل دیده ی دریای ما بیا
#امامزمان
╭─── • ◆ • ───╮
🛖 Sarbazeharam🛖
╰─── • ◆ • ───╯
چرا از خجالت نمیمیریم ؟
ما نامنتظرانِ پُرادعا .
ألْعَجَـلْصاحِبُنـٰا💔
╭─── • ◆ • ───╮
🛖 Sarbazeharam🛖
╰─── • ◆ • ───╯
جنونیعنیکسیدرشهرخودسِیرمیکند
امادلشدرکوچههایکربُبلاست🖤:)!
╭─── • ◆ • ───╮
🛖 Sarbazeharam🛖
╰─── • ◆ • ───╯
#بدون_تو_هرگز 18
قسمت هجدهم : علی مشکوک میزنه!
🔸 من برگشتم دبیرستان ...
زمانی که من نبودم، علی از زینب نگهداری می کرد.
حتی بارها بچه رو با خودش برده بود حوزه ... هم درس می خوند، هم مراقب زینب بود ...
🔹سر درست کردن غذا، از هم سبقت می گرفتیم😋🍟🥙🥗🥘
🍳 من سعی می کردم خودم رو زود برسونم ... ولی عموم مواقع که می رسیدم، غذا حاضر بود!
دست پختش عالی بود ... حتی وقتی سیب زمینی پخته با نعناع خشک درست می کرد 🍟
🔸واقعا سخت می گذشت خصوصا به علی ... اما به روم نمی آورد ...
🔹طوری شده بود که زینب فقط بغل علی می خوابید ... سر سفره روی پای اون می نشست و علی دهنش غذا میذاشت ... صد در صد بابایی شده بود ... 😌 گاهی حتی باهام غریبی هم می کرد ...
🔹زندگی عادی و طلبگی ما ادامه داشت ... تا اینکه من کم کم بهش مشکوک شدم!!!😒
🔹 حس می کردم یه چیزی رو ازم مخفی می کنه! هر چی زمان می گذشت، شکم بیشتر به واقعیت نزدیک می شد ...
مرموز و یواشکی کار شده بود... منم زیر نظر گرفتمش ...
🔹یه روز که نبود، رفتم سر وسایلش ... همه رو زیر و رو کردم...
حق با من بود ... داشت یه چیز خیلی مهم رو ازم مخفی می کرد ...
🔸شب که برگشت ... عین همیشه رفتم دم در استقبالش ... اما با اخم!!
🔹یه کم با تعجب بهم نگاه کرد ... زینب دوید سمتش و پرید بغلش ... همون طور که با زینب خوش و بش می کرد و می خندید ... زیر چشمی بهم نگاه کرد ...
- خانم گل ما ... چرا اخم هاش تو همه؟ 😊
🔹چشم هام رو ریز کردم و زل زدم توی چشم هاش ...
- نکنه انتظار داری از خوشحالی بالا و پایین بپرم؟ ...😒
حسابی جا خورد و زینب رو گذاشت زمین...
📝(نوشته همسر وفرزند شهید سیدعلی حسینی . .
⊰᯽⊱┈──╌❊╌──┈⊰᯽⊱
#بدون_تو_هرگز 19
قسمت نوزدهم :هم راز علی
🔺حسابی جا خورد و خنده اش کور شد ...
زینب رو گذاشت زمین ...
- اتفاقی افتاده؟ ...😢
رفتم تو اتاق، سر کمد و علی دنبالم ...
از لای ساک لباس گرم ها، برگه ها رو کشیدم بیرون ...
- اینها چیه علی؟ ...😒⁉️
رنگش پرید ...
- تو اونها رو چطوری پیدا کردی؟ ...😢
- من میگم اینها چیه؟ ... تو می پرسی چطور پیداشون کردم؟😤
🔷 با ناراحتی اومد سمتم و برگه ها رو از دستم گرفت ...
- هانیه جان؛ شما خودت رو قاطی این کارها نکن ...☺️
💢 با عصبانیت گفتم ... یعنی چی خودم رو قاطی نکنم؟😤
می فهمی اگر ساواک شک کنه و بریزه توی خونه مثل آب خوردن اینها رو پیدا می کنه ... بعد هم می برنت داغت می مونه روی دلم ... 💔
🔺نازدونه علی به شدت ترسیده بود ... اصلا حواسم بهش نبود... اومد جلو و عبای علی رو گرفت ...
بغض کرده و با چشم های پر اشک خودش رو چسبوند به علی ...
با دیدن این حالتش بدجور دلم سوخت ... بغض گلوی خودم رو هم گرفت...😓
🔷خم شد و زینب رو بغل کرد و بوسیدش ... چرخید سمتم و دوباره با محبت بهم نگاه کرد ... اشکم منتظر یه پخ بود که از چشمم بریزه پایین!
- عمر دست خداست هانیه جان ... اینها رو همین امشب می برم ... شرمنده نگرانت کردم...دیگه نمیارمشون خونه...زینب رو گذاشت زمین و سریع مشغول جمع کردن شد...حسابی لجم گرفته بود... 😤
- من رو به یه پیرمرد فروختی؟ 😒
خنده اش گرفت ... رفتم نشستم کنارش ...
- این طوری ببندی شون لو میری ... بده من می بندم روی شکمم ... هر کی ببینه فکر می کنه باردارم ...
- خوب اینطوری یکی دو ماه دیگه نمیگن بچه چی شد؟ ⁉️😊
خطر داره ... نمی خوام پای شما کشیده بشه وسط ...
توی چشم هاش نگاه کردم ...
- نه نمیگن ... واقعا دو ماهی میشه که باردارم ...
📝(نوشته همسر وفرزند شهید سیدعلی حسینی . .
⊰᯽⊱┈──╌❊╌──┈⊰᯽⊱
#بدون_تو_هرگز 20
قسمت بیستم : "شکنجه های ساواک"
🔷 سه ماه قبل از تولد دو سالگی زینب، دومین دخترمون هم به دنیا اومد ...👼🏻
این بار هم علی نبود ... اما برعکس دفعه قبل... اصلا علی نیومد ...
🔺 این بار هم گریه می کردم ... اما نه به خاطر بچه ای که دختر بود ...
به خاطر علی که هیچ کسی از سرنوشت خبری نداشت ...
🔷 تا یه ماهگی هیچ اسمی روش نگذاشتم ... کارم اشک بود و اشک ...😭
🔸مادر علی ازمون مراقبت می کرد ... من می زدم زیر گریه، اونم پا به پای من گریه می کرد ...
زینب بابا هم با دلتنگی ها و بهانه گیری های کودکانه اش روی زخم دلم نمک می پاشید ...
🔸از طرفی، پدرم هیچ سراغی از ما نمی گرفت ... زبانی هم گفته بود از ارث محرومم کرده ... توی اون شرایط، جواب کنکور هم اومد ... تهران، پرستاری قبول شده بودم ...
💢یه سال تمام از علی هیچ خبری نبود ...
هر چند وقت یه بار، ساواکی ها مثل وحشی ها و قوم مغول، می ریختن توی خونه ...
همه چیز رو بهم می ریختن ... خیلی از وسایل مون توی اون مدت شکست ... زینب با وحشت به من می چسبید و گریه می کرد ... 😭
🔸 چند بار، من رو هم با خودشون بردن ولی بعد از یکی دو روز، کتک خورده ولم می کردن ...
🔷 روزهای سیاه و سخت ما می گذشت ...
پدر علی سعی می کرد کمک خرج مون باشه ولی دست اونها هم تنگ بود ...
درس می خوندم و خیاطی می کردم تا خرج زندگی رو در بیارم ... اما روزهای سخت تری انتظار ما رو می کشید ...
ترم سوم دانشگاه ... سر کلاس نشسته بودم که یهو ساواکی ها ریختن تو ... دست ها و چشم هام رو بستن و من رو بردن ...
اول فکر می کردم مثل دفعات قبله اما این بار فرق داشت ...
چطور و از کجا؟ ... اما من هم لو رفته بودم ... چشم باز کردم دیدم توی اتاق بازجویی ساواکم ... روزگارم با طعم شکنجه شروع شد ...
کتک خوردن با کابل، ساده ترین بلایی بود که سرم می اومد ...
💢 چند ماه که گذشت تازه فهمیدم اونها هیچ مدرکی علیه من ندارن ... به خاطر یه شک ساده، کارم به اتاق شکنجه ساواک کشیده بود ...
⭕️ اما حقیقت این بود ... همیشه می تونه بدتری هم وجود داشته باشه ... و بدترین قسمت زندگی من تا اون لحظه ... توی اون روز شوم شکل گرفت ...
💢 دوباره من رو کشون کشون به اتاق بازجویی بردن ...
🔺 چشم که باز کردم ... علی جلوی من بود ... 😢
بعد از دو سال ... که نمی دونستم زنده است یا اونو کشتن ... زخمی و داغون ... جلوی من نشسته بود ...
📝نوشته همسر وفرزند شهید سیدعلی حسینی . .
⊰᯽⊱┈──╌❊╌──┈⊰᯽⊱
ای که ره بستی میان کوچه ها
بر فاطمه(س)
گردنت رو میشکست آنجا اگر
عباس(ع)بود...)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تو شهرمون هیچکس خبر نداره فاطمیهس💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#یڪخطروضھ 🖤
در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست
اینقدر بین رفتن وماندن نمان؛ بمان🥺🥀
#فاطمیه
🕊🕊🕊🌸🌸🌸🕊🕊
💠 بنده حوائج یک ساله خود را در ایام فاطمیه میگیرم.
رهبر معظم انقلاب: برخی گله میکنند که چرا با این کسالت جسمی، این قدر برای مراسم وقت میگذارید و از اول تا آخر مجلس فاطمیه و روضه را مینشینید.
اینها نمیدانند که رزق سال کشور را در این شبهای فاطمیه میگیریم.
#امام_زمان ❣
#فاطمیه 🥀
#ایام_فاطمیه
˼ بِـسْمِ رَبِّ الحُسِینْ ˹
#اَلسَّلامُعَلَیْڪَیااَباعَبْدِاللّھ...♥️'!
#ذِکـرروزسہشَنـبِہ..👀✋🏻••
«یـٰاارحَـمالراحِمیـن'🔗📓'»
‹اۍرَحـمکُنندهرَحمکنندگـٰان..'🖤🗞'›
ـ ـ ـ ـ ــــــــــ✾ــــــــــ ـ ـ ـ ـ
اونایی کہ حس شهادت دارن
بی دلیل نیستا!
خدا یہ گوشہ از سرنوشتتون
براتون شهادتتَ رو نوشته
ولے..اون دیگه با توعه که
چجوری بهش برسے
یا ڪِے بهش برسے..! :)
🇱🇧🇵🇸"کانال کمیل"
حضرتحیدربہنامفاطمہحساسبود" خلقتازروزازلمدیونعطریـاسبود ، ایڪہبستےراهرادرکوچہهابرفا
یك مرد نبوده است بگویند نامرد است!
این زن ك تو میزنی ناموس علیست...💔
مرگ بزرگترین خسران زندگی نیست
بزرگترین خسران زندگی ، آن چیزی
است که در شما میمیرد
هنگامی که هنوز زندهاید . . .
هدایت شده از ܩܥܼߊܣܥ
چله رو با این متن شروع میکنیم و استارت میزنیم.
زِ پشت پنجره ها دیدگان پر اَشکم
سراغ مدفن پنهان و بی نشانه گرفت
نشان شعله و دود و نوای زهرا را
توان هنوز ز دیوار و بام خانه گرفت
دهه فاطمیه تسلیت باد
شروع چله از ۷ آذر تا ۱۷ دی ماه
کاری که برای شرکت در چله باید انجام بدی:
تو این چهل روز هرروز باید زیارت عاشورا بخونید به مدت چهل روز..
تا فردا ساعت ۴.۳۰ صبح اگر خواستید شرکت کنید اسم و فامیلتون رو به این آیدی ارسال کنید.
@alef_213
یاعلی مدد .
دوستان فور کنید شاید کسی تو این چهل روز کسی مشکل و حاجت و.. حل شد .
https://eitaa.com/joinchat/644284848C46737a664f
تفسیر:؛🌸
خداوند این سوره عظیم را به زبان بندگان خود فرمود تا بندگان ما چون به بارگاه ما تشریف و حضور حاصل کنند حضرت ما به این سوال نیاز کنند.از این است که این سوره را تعلیم المسئله نیز مینامند و به این مناسبت در خاطمه ی الفاتحة گفتن امین سنت قرار گرفته شده کلمه امین از قران خارج و معنی ان چنین است (الهی اجابت کن دعای مرا) یعنی ما را به بندگانی که مقبول بارگاه تو اند پیرو ساز و از کسانی که از تو نافرمانی میکنند دور گردان پس نیمه اول سوره فاتحه خداوند را اثنا و ستایش و نیمه دوم بندگان او را نیاز و دعاست•؛:🌸 🌸:؛•
ָ࣪𖡼(آیه۶)
ָ࣪𖡼سوره فاتحة🦋 ֶָ°
هیچ وقت اجازه نده
کسی بهت بگه نمیتونی،
حالا هرکی میخواد باشه خانواده،
دوست آشنا و...
اصلا مهم نیست کیه،مهم اینه ؛
خودت به خودت
باور داشته باشی
درسته وقتی شروع میکنی
قرار نیست همه چیز عالی پیش بره!
ولی این انتخاب توئه
پس تا لحظه تحقق هدف کنار نکش👊❤️