بـِسمِرَبِخـورشید💛🌤!シ
سَلآموعَرضِاِرآدَات👀🖐🏼!••
#السَلامعَلیڪیـآصآحِباَلزَمـآن•🌻🌙•
#ذِکـرروزچھـٰارشَنـبِہ..👀✋🏻••
«یـٰاحَۍُیـٰاقَیـُوم'🖤🗞'»
‹اۍزِندِهوَپـٰایَـنده..'📓🔗'›
ـ ـ ـ ـ ــــــــــ✾ــــــــــ ـ ـ ـ ـ
- بهیاد ممنوعهترین چهرهی اینستاگرام :)♥️
"@Sarbazeharamm"
_کَِاَِنَِالَِ ̨ڪــمۭــٻۧــڸ
‹‹ الـثِّقَـةُبـاللّهِأقویأمَـلٍ . .🌱'››
اعتمـٰآد بہ #خدا ،
"محکمتـرين اميد است^^!"
- مولاعلـۍ‹ع› -
#شبهه_انتخاباتی 📨
با این وضع مملکت چرا رای بدیم؟ 🤔
۱_ حفظ امنیت ؛ بد نیست بدونی دلیل ترور
حاج قاسم این بود که بعد از وقایع دی ماه
سال ۹۸ دشمن حس کرد که وحدت ملی از
بین رفته، برای همین جرات ترور حاجی رو
پیدا کرد( وگرنه اونا رو چه به این غلطااا)😒
الانم اگه دشمن در انتخابات احساس کنه اون وحدت ملی وجود نداره باید دوباره منتظر یک ترور و یک بی امنی تو کشورمون باشیم🤦🏻🔪
+ ادامه داره 👍🏻
🇱🇧🇵🇸"کانال کمیل"
#شبهه_انتخاباتی 📨 با این وضع مملکت چرا رای بدیم؟ 🤔 ۱_ حفظ امنیت ؛ بد نیست بدونی دلیل ترور حاج ق
#شبهه_انتخاباتی 📨
با این وضع مملکت چرا رای بدیم؟ 🤔
۲_ اگه رای ندی شانس خودت رو برای تغییر
رو از دست میدی، شرکت نکردن تو انتخابات
به این معنی هست که من حقم رو به دیگری
میدم تا شخص دیگهای برام تصمیم بگیره🙁
تو اگه شرکت نکنی یکی دیگه به جات میاد و تصمیم میگیره، برای توضیح بیشتر بد نیست
برات یک مثالی بزنم 👇🏻
وقـــتـی که عــوارض خــــروج از کـشـــور زیــاد شد
بعضی از سلبریتیها صداشون درآمد واعتراض کردن امابه گرونی کشوراعتراضی نشون نـدادن
و جالب اینِ که هـمیـن افراد مردم رو تـشــویـق
میکنن به رای نـدادن یا رای دادن به یک طیـف
خاصی که منافع خودشون تامین بشه !😒
اون ســـلبــریـــتــی که دغـدغـه اش گربه و ســگ خونگیش بــاشـــه قــطــعـا درد تــورو نمـیـفـهـمـه
و بر اساس دغــدغـه خودش رای میده و یا رای نمیده [چـــون احتمالا منافعش از جای دیگهای داره تامین میشه😊]
شھدا . . .
باهردردیجا،نمیزدن ؛
میگفتنفداسرِحضرتِزهرآ !
شھیدزندگیکردنیعنیهمہسختیارو
بھجونخریدنبرایفداشدن!❤️🩹
#تلنگࢪانہ
#شهیدمحسن_حججی
"@Sarbazeharamm"
_کَِاَِنَِالَِ ̨ڪــمۭــٻۧــڸ
تو به ما جرئت طوفان دادی:)))
"@Sarbazeharamm"
_کَِاَِنَِالَِ ̨ڪــمۭــٻۧــڸ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آینده ساختنیه
یافتنی نیست!
"@Sarbazeharamm"
_کَِاَِنَِالَِ ̨ڪــمۭــٻۧــڸ
فاقدکپشن!
-کسانی که از مرگ دختری به نام #مه.. سا_امینی غمگین شدند الان که هزاران کودک و زن بی گناه به فجیع ترین شکل شهید می شوند کجایند؟
#زن_زندگی_آزاد.. ی تان چه شد؟
در منطق شما آزادی زنان فقط به
بره.. نگی و هرز.. گی ختم می شود؟
بترسید از وجدانتان اگر در مقابل جنایات اسرائیل به درد نیامده...
اکنون که رسانه های غربی لال شده اند و محکوم به سکوت اند تا جنایت هایشان آشکار نشود، همه ما باید صدای مردم مظلوم فلسطین باشیم.
ننگ بر ما اگر از دیدن خون بر
زمین ریخته کودکان غزه دلمان نلرزد و تنها منفعت طلبانه دنبال حق و باطل باشیم!
پ.ن: تاریخ بنویسه
شمارش معکوس نابودی اسرائیل شروع شده
#بیمارستان_المعموری
#طوفان_الاقصی
#فلسطین
"@Sarbazeharamm"
_کَِاَِنَِالَِ ̨ڪــمۭــٻۧــڸ
🇱🇧🇵🇸"کانال کمیل"
- بهیاد ممنوعهترین چهرهی اینستاگرام :)♥️ "@Sarbazeharamm" _کَِاَِنَِالَِ ̨ڪــمۭــٻۧــڸ
- بهیاد ممنوعهترین چهرهی اینستاگرام :)♥️
از شیطان پرسیدند:
گمراه کردن شیعیان چه سودی دارد؟!
گفت: امامِ اینها کـه بیایـد ..
روزگـارمـن سیاه خواهد شد!
اینهاکه گناه مۍڪنند ؛
امامشان دیرتر می آید
#تلنگرانه
🇱🇧🇵🇸"کانال کمیل"
_
آقای امام رضا...
- در گوشهای ز صحن تو قلبم نشسته است
ما را قبول کن، که دلِ ما شکسته است...💔🚶🏻♀️
و سلام بر او که می گفت:
«مؤمن اگر وابستگی داشته باشد
نمی تواند قیام کند
و عصر ما، عصرِ قیام است»
• #شهید_سید_مرتضی_اوینی❤️
جمله ای زیبا از حضرت علی(ع)
نه سفیدی بیانگر زیبایی است..
و نه سیاهی نشانه زشتی..
کفن سفید اما ترساننده است
و کعبه سیاه اما دوست داشنتی است...
انسان به اخلاقش هست نه به مظهرش...
قبل از اینکه سرت را بالا ببری و نداشته هات را به پیش الله گلایه کنی..
نظری به پایین بینداز و داشته هات را شاکر باش
انسان بزرگ نمیشود، جز به وسیله ی فكرش، شریف نمیشود، جز به واسطهی رفتارش،
و قابل احترام نمیگردد، جز به سبب اعمال نیكش... 👌🏻
اگه قاطی بشی؛رفیق بشی ،
دوست بشی با امامزمان
خودمونی بشی؛بی ریشهپیشه
بشی،بی خورده شیشه بشی،
پشتِ رود خونهی چه کنمچه
کنمِ زندگی؛رشتهیِ دلت دستِ
آقاباشه،آقاخودشعبورتمیده
#امام_الزمان
#حجاب
💚🌱💚🌱💚🌱💚🌱
🌱💚🌱💚🌱💚
💚🌱💚🌱
🌱💚
💚
#𝙿𝙰𝚁𝚃_43
🧡 #رمـٰانعـشقپـٰاڪ🎻
خانممقدسی: منو مثل خواهر بزرگترت بدون، خیلی دوست دارم کمکت کنم.
_لطف دارید شما.
خانممقدسی: بگذریم، ازت یه خواهشی داشتم.
_خانم مقدسی شما باید امر کنید.
خانممقدسی: نه امری نیست، راستش ما یه حاجخانم پیری داریم که از آشناها هستند، پرستارشون یه چند روزی مرخصی گرفتند و رفتند، ما هم دنبال پرستار خیلی گشتیم و چند تا هم بردیم پیششون ولی خب قبول نکردند، چون این حاجخانم ما یکم حساسه، ازت میخوام سه روز این کار رو برام انجام بدی.
_چه کاری؟
خانممقدسی: تو اخلاقت خیلی خوبه، مطمئنم حاجخانم توی اولین نگاه عاشقت میشه، ازت میخوام سه روز پرستاری این حاجخانم مارو به عهده بگیری.
در جواب خانم مقدسی فقط سکوت کرده بودم.
خانممقدسی: راستی اینو یادم رفته بود بگم، حقوقی که دریافت میکنی دوبرابر حقوق کار توی بیمارستانه، پس از این لحاظ خیالت راحت باشه.
_نه مسئله پولش نیست، آخه کار بیمارستان رو چیکار کنم؟
خانممقدسی: برات مرخصی رد میکنم، ببین اگه دوست نداری یا هرچیز دیگهای بهم بگو، مطمئن باش ناراحت نمیشم.
لبخندی زدم و گفتم:
_باشه، فقط باید خونوادهام هم اجازه بدند.
خانممقدسی: اجازه میدن، خونهاین حاجخانم هم زیاد از خونهتون دور نیست.
خانممقدسی کلید انداخت و در رو باز کرد.
خانممقدسی وارد حیاط شد و گفت:
-حاجخانم خونهای؟
از داخل خونه صدای خانمی اومد که گفت:
-بله زهرا جان، خونه نباشم کجا باشم.
خانممقدسی به من اشاره کرد که بیام تو.
وارد حیاط شدم و در رو پشت سرم بستم.
حاجخانم از خونه بیرون اومد و بالای پله های حیاط ایستاد.
خانم زیاد پیری نبود و لبخند دلنشین روی لبش حس دلنشینی بهم میداد.
خانممقدسی: یادته میگفتم یه خانم پرستاری هست ماه، خوشاخلاق، نجیب؟
خانم مقدسی به من اشاره کرد و ادامه داد:
-ایناهاش، اسمش هدیه اس.
حاجخانم نگاهی به من کرد که سرم رو تکون دادم و گفتم:
_سلام.
حاجخانم: علیک سلام، زهرا ازت خیلی تعریف میکرد.
_خانممقدسی جان لطف دارند، وگرنه ما هم پر از بدیایم.
حاجخانم: به نظر میاد دختر خوبی هستی.
خانممقدسی: بله گفتم که بهتون.
حاجخانم: باشه بیاید تو.
خانممقدسی: من دیگه میرم، این هدیه و اینم شما.
خانم مقدسی دستم رو گرفت و گفت:
-ببینم چیکار میکنی، من دیگه برم که کلی کار دارم.
لبخندی زدم و بعد از رفتن خانممقدسی وارد هال خونه شدم.
شیشههای در رنگی بودند و نور آفتاب رنگهاش رو داخل خونه پخش کرده بود.
پشتی های زیبا و خوشرنگی که دور تا دور خونه چیده شده بودند زیبایی خاصی به خونه داده بود.
با صدای حاجخانم بهشون نگاه کردم.
حاجخانم: میخوای تا شب همونجا وایستی؟ بیا برای خودت چایی بریز.
_چشم، برای شماهم بریزم؟
حاجخانم: برای منم بریز.
وارد آشپزخونه شدم، با دیدن سماوری که اونجا بود برقی داخل چشمانم زده شد.
چقدر از این سماورا خوشم میاومد.
دو تا استکان چایی ریختم و جلوی خودم و حاجخانم گذاشتم.
روبروی حاجخانم نشستم و به بافتنی توی دستش نگاه کردم.
ادامـهدارد . . .
بھقلـم✍🏻"محمدمحمدۍ🧡"
💚
🌱💚
💚🌱💚🌱
🌱💚🌱💚🌱💚
💚🌱💚🌱💚🌱💚🌱
💚🌱💚🌱💚🌱💚🌱
🌱💚🌱💚🌱💚
💚🌱💚🌱
🌱💚
💚
#𝙿𝙰𝚁𝚃_44
🧡 #رمـٰانعـشقپـٰاڪ🎻
_حاجخانم؟ شما بافتنی رو از کی یاد گرفتید؟
حاجخانم بعد از کمیمکث گفت:
-از مادر خدابیامرزم.
_خدا بیامرزتشون، خیلی قشنگ میبافید.
حاجخانم نگاهی به من کرد و گفت:
-تو شوهر کردی؟
لبخندی زدم و گفتم:
_بهم چی میخوره؟ شوهر کرده باشم یا نه؟
حاجخانم: انقدری که تو زبون داری معلومه که شوهر نکردی!
لبخند روی لبم رو پررنگ تر کردم و گفتم:
_درست گفتید، شوهر نکردم.
حاجخانم: خواستگار چی؟ خواستگار داشتی؟
_اوهوم.
حاجخانم: چند تا!
لحظهای مکث کردم و گفتم:
_یکی.
حاجخانم: بعد حتما توام طاقچه بالا گذاشتی و جواب رد بهش دادی.
لبخند غمگینی زدم و گفتم:
_نه، بهش جواب مثبت دادم.
حاجخانم دست بافتنیاش کشید و گفت:
-پس چجوری شوهر نکردی؟
_قضیهاش مفصله، تا دم در محضر رفتیم ولی خب نشد.
حاجخانم چشماش رو ریز کرد و گفت:
-یعنی چی نشد؟
با بغض توی گلوم گفتم:
_خواستگارم جلوی در محضر تصادف کرد و بردمش بیمارستان، بعد هم خونوادهاش انگ بد قدمی بهم زدن و همه چیز رو بهم ریختند.
حاجخانم دستم رو توی دستش گرفت و گفت:
-هنوز دوسِش داری؟
_نمیدونم شاید.
قطره اشکیتوی چشمم جمع شد که ادامه دادم:
_بگذریم، شمارو هم ناراحت کردم.
حاجخانم: تورو که میبینم یاد دخترم میافتم.
_دخترتون کجاست؟
حاجخانم سرش رو تکون داد و گفت:
-با یه پسره قرتی ازدواج کرد و رفت آتیش!
لبخندی زدم و گفتم:
_اتریش حاجخانم.
حاجخانم: حالا هر جهنم درهای که هست.
خندهای کردم و گفتم:
_نوه هم دارید؟
حاجخانم: آره، اونم دوتا، یه دختر یه پسر.
_خدا نگهشون داره براتون.
با دیدن کتابهای روی طاقچه بلند شدم و گفتم:
_این کتابا مال کیه حاجخانم؟
حاجخانم: مال غلامرضاست، خدابیامرزتش، همیشه برام کتاب میخوند.
_آقاتون بودند؟
حاجخانم: آره، مرد بود مرد، نه مثل این جوونای نازک نارنجی امروز، قدم که برمیداشت زمین زیر پام میلرزید.
لبخندی زدم و گفتم:
_همه این کتابا رو خوندید؟
حاجخانم: خودم حوصلهاش رو نداشتم، ولی غلامرضا همهاش رو برام خونده بود.
ادامـهدارد . . .
بھقلـم✍🏻"محمدمحمدۍ🧡"
💚
🌱💚
💚🌱💚🌱
🌱💚🌱💚🌱💚
💚🌱💚🌱💚🌱💚🌱