💛
🛵💛
💛🛵💛🛵
🛵💛🛵💛🛵💛
💛🛵💛🛵💛🛵💛
🛵💛🛵💛🛵💛🛵💛
بسـمربّالزهـرا﴿ﷺ﴾
#قسمت_یازدهم
#رمان_تنها_میان_داعش
آمرلی در زبان ترکمن یعنی امیری علی؛ امیر من علی (ع)است!
- -- --- ----‹آغـاز👇🏻›---- --- -- -
اول دست عمو را بوسید، سپس زنعمو را همانطور که روی زمین
نشسته بود، در آغوش کشید. سر و صورت خیس از اشکش را میبوسید و
با مهربانی دلداریاش میداد :»مامان غصه نخور! انشاءاهلل تا فردا با فاطمه
و بچههاش برمیگردم!« حاال نوبت زینب و زهرا بود که مظلومانه در
آغوشش گریه کنند و قول بگیرند تا زودتر با فاطمه برگردد. عباس قدمی
جلو آمد و با حالتی مصمم رو به حیدر کرد :»منم باهات میام.« و حیدر
نگران ما هم بود که آمرانه پاسخ داد :»بابا دست تنهاس، تو اینجا بمونی
بهتره.« نمیتوانستم رفتنش را ببینم که زیر آواری از گریه، قدمهایم را
روی زمین کشیدم و به اتاق برگشتم. کنج اتاق در خودم فرو رفته و در
دریای اشک دست و پا میزدم که تا عروسیمان فقط سه روز مانده و
دامادم به جای حجله به قتلگاه میرفت. تا میتوانستم سرم را در حلقه
دستانم فرو میبردم تا کسی گریهام را نشنود که گرمای دستان مهربانش
را روی شانههایم حس کردم. سرم را باال آوردم، اما نفسم باال نمیآمد تا
حرفی بزنم. با هر دو دستش شکوفههای اشک را از صورتم چید و عاشقانه
تمنا کرد :»قربون اشکات بشم عزیزدلم! خیلی زود برمیگردم! تلعفر تا
آمرلی سه چهار ساعت بیشتر راه نیس، قول میدم تا فردا برگردم!« شیشه
بغض در گلویم شکسته و صدای زخمیام بریده باال میآمد :»تو رو خدا
مواظب خودت باش...« و دیگر نتوانستم حرفی بزنم که با چشم خودم میدیدم جانم میرود. مردمک چشمانش از نگرانی برای فاطمه میلرزید و
میخواست اضطرابش را پنهان کند که به رویم خندید و عاشقانه نجوا کرد
:»تا برگردم دلم برا دیدنت یهذره میشه! فردا همین موقع پیشتم!« و دیگر
فرصتی نداشت که با نگاهی که از صورتم دل نمیکَند، از کنارم بلند شد.
همین که از اتاق بیرون رفت، دلم طوری شکست که سراسیمه دنبالش
دویدم و دیدم کنار حیاط وضو میگیرد. حاال جالد جدایی به جانم افتاده و
به خدا التماس میکردم حیدر چند لحظه بیشتر کنارم بماند. به اتاق که آمد
صورت زیبایش از طراوت وضو میدرخشید و همین ماه درخشان صورتش،
بیتابترم میکرد. با هر رکوع و سجودش دلم را با خودش میبرد و نمی-
دانستم با این دل چگونه او را راهی مقتل تلعفر کنم که دوباره گریهام
گرفت. نماز مغرب و عشاء را بهسرعت و بدون مستحبات تمام کرد، با
دستپاچگی اشکهایم را پاک کردم تا پای رفتنش نلرزد و هنوز قلب
نگاهش پیش چشمانم بود که مرا به خدا سپرد و رفت. صدای اتومبیلش را
که شنیدم، پابرهنه تا روی ایوان دویدم و آخرین سهمم از دیدارش، نور
چراغ اتومبیلش بود که در تاریکی شب گم شد و دلم را با خودش برد.
ظاهراً گمان کرده بود علت وحشتم هنگام ورودش به خانه هم خبر سقوط
موصل بوده که دیگر پیگیر موضوع نشد و خبر نداشت آن نانجیب دوباره
به جانم افتاده است. شاید اگر میماند برایش میگفتم تا اینبار طوری عدنان را ادب کند
نویسنده✍🏻 : "فاطمه ولی نژاد💛"
💛
🛵💛
💛🛵💛
🛵💛🛵💛🛵
💛🛵💛🛵💛🛵💛
🛵💛🛵💛🛵💛🛵💛🛵
💛
🛵💛
💛🛵💛🛵
🛵💛🛵💛🛵💛
💛🛵💛🛵💛🛵💛
🛵💛🛵💛🛵💛🛵💛
بسـمربّالزهـرا﴿ﷺ﴾
#قسمت_دوازدهم
#رمان_تنها_میان_داعش
آمرلی در زبان ترکمن یعنی امیری علی؛ امیر من علی (ع)است!
- -- --- ----‹آغـاز👇🏻›---- --- -- -
کند که دیگر مزاحم ناموسش نشود. اما رفت تا من در ترس تنهایی
و تعرض دوباره عدنان، غصه نبودن حیدر و دلشوره بازگشتش را یک تنه
تحمل کنم و از همه بدتر وحشت اسارت فاطمه به دست داعشیها بود. با
رفتن حیدر دیگر جانی به تنم نمانده بود و نماز مغربم را با گریهای که
دست از سر چشمانم برنمیداشت، به سختی خواندم. میان نماز پرده گوشم
هر لحظه از مویههای مظلومانه زنعمو و دخترعموها میلرزید و ناگهان
صدای عمو را شنیدم که به عباس دستور داد :»برو زن و بچهات رو بیار
اینجا، از امشب همه باید کنار هم باشیم.« و خبری که دلم را خالی کرد
:»فرمانداری اعالم کرده داعش داره میاد سمت آمرلی!« کشتن مردان و
به اسارت بردن زنان، تنها معنی داعش برای من بود و سقوط آمرلی یعنی
همین که قامتم شکست و کنار دیوار روی زمین زانو زدم. دستم به دیوار
مانده و تنم در گرمای شب آمرلی، از سرمای ترس میلرزید و صدای عباس
را شنیدم که به عمو میگفت :»وقتی موصل با اون عظمتش یه روزم
نتونست مقاومت کنه، تکلیف آمرلی معلومه! تازه اونا سُنی بودن که به
بیعتشون راضی شدن، اما دستشون به آمرلی برسه، همه رو قتل عام
میکنن!« تا لحظاتی پیش دلشوره زنده ماندن حیدر به دلم چنگ میزد و
حاال دیگر نمیدانستم تا برگشتن حیدر، خودم زنده میمانم و اگر قرار بود
زنده به دست داعش بیفتم، همان بهتر که میمُردم! حیدر رفت تا فاطمه دست داعش نیفتد و فکرش را هم نمیکرد داعش به این سرعت به
سمت آمرلی سرازیر شود و همسر و دو خواهر جوانش اسیر داعش شوند.
اصالً با این ولعی که دیو داعش عراق را میبلعید و جلو میآمد، حیدر زنده
به تلعفر میرسید و حتی اگر فاطمه را نجات میداد، میتوانست زنده به
آمرلی برگردد و تا آن لحظه، چه بر سر ما آمده بود؟ آوار وحشت طوری بر
سرم خراب شد که کاسه صبرم شکست و ضجه گریههایم همه را به هم
ریخت. درِ اتاق به ضرب باز شد و اولین نفر عباس بود که بدن لرزانم را در
آغوش کشید، صورتم را نوازش میکرد و با مهربانی همیشگیاش دلداریام
میداد :»نترس خواهرجون! موصل تا اینجا خیلی فاصله داره، هنوز به
تکریت و کرکوک هم نرسیدن.« که زنعمو جلو آمد و با نگرانی به عباس
توصیه کرد :»برو زودتر زن و بچهات رو بیار اینجا!« عباس سرم را بوسید
و رفت و حاال نوبت زنعمو بود تا آرامم کند :»دخترم! این شهر صاحب
داره! اینجا شهر امام حسنِ »! و رشته سخن را به خوبی دست عمو داد
که او هم کنار جمع ما زنها نشست و با آرامشی مؤمنانه دنبال حکایت را
گرفت :»ما تو این شهر مقام امام حسن رو داریم؛ جایی که حضرت
۳011 سال پیش توقف کردن و نماز خوندن!« چشمهایش هنوز خیس بود
و حاال از نور ایمان میدرخشید که به نگاه نگران ما آرامش داد و زمزمه
کرد :»فکر میکنید اون روز امام حسن برای چی در این محل به سجده رفتن و دعا کردن؟ ایمان داشته باشید که از ۳011 سال پیش واسه
امروز دعا کردن که از شر این جماعت در امان باشیم! شما امروز در پناه
پسر فاطمه هستید!« گریههای زنعمو رنگ امید و ایمان گرفته و
چشم ما دخترها همچنان به دهان عمو بود تا برایمان از کرامت کریم اهل
بیت بگوید :»در جنگ جمل، امام حسن پرچم دشمن رو سرنگون
کرد و آتش فتنه رو خاموش کرد! ایمان داشته باشید امروز شیعیان آمرلی
به برکت امام حسن آتش داعش رو خاموش میکنن!« روایت عاشقانه
عمو، قدری آراممان کرد و من تا رسیدن به ساحل آرامش تنها به موج
احساس حیدر نیاز داشتم که با تلفن خانه تماس گرفت. زینب تا پای تلفن
دوید و من برای شنیدن صدایش پَرپَر میزدم و او میخواست با عمو
صحبت کند. خبر داده بود کرکوک را رد کرده و نمیتواند از مسیر موصل
به تلعفر برسد. از بسته بودن راهها گفته بود، از تالشی که برای رسیدن به
تلعفر میکند و از فاطمه و همسرش که تلفن خانهشان را جواب نمیدهند
و تلفن همراهشان هم آنتن نمیدهد. عمو نمیخواست بار نگرانی حیدر را
سنگینتر کند که حرفی از حرکت داعش به سمت آمرلی نزد و ظاهراً حیدر
هم از اخبار آمرلی بیخبر بود. میدانستم در چه شرایط دشواری گرفتار شده
و توقعی نداشتم اما از اینکه نخواست با من صحبت کند، دلم گرفت. دست
خودم نبود که هیچ چیز مثل صدایش آرامم نمیکرد که گوشی را برداشتم
نویسنده✍🏻 : "فاطمه ولی نژاد💛"
💛
🛵💛
💛🛵💛
🛵💛🛵💛🛵
💛🛵💛🛵💛🛵💛
🛵💛🛵💛🛵💛🛵💛🛵
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
راه نجات دنیایی
پدر حضرت زهرایی❤️
#مبعث_رسول_اکرم
ـ ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ ִֶָ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همه خیر و برکتی یا محمد
#مبعث_رسول_اکرم
ـ ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ ִֶָ
#تلنگرانه
به آدمها یادآوری کنید چقدر زیبان، بعضی وقتها خودشون رو از زاویه درست تماشا نمیکنند.😔
استوری عجیب مادر سعید عزتاللهی!
"@Sarbazeharamm"
_کَِاَِنَِالَِ ̨ڪــمۭــٻۧــڸ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وطن تنها میراثی است که هرگز نمیتوان آن را خرج کرد، هدیه داد و یا فروخت.
#ایران_وطنم✌🏻🇮🇷
"@Sarbazeharamm"
_کَِاَِنَِالَِ ̨ڪــمۭــٻۧــڸ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽تو هم باید مبعوث بشی!
✨تو هم باید دریافتکنندهی وحی باشی!
✨تو هم باید به مقام رسالت برسی!
✨یعنی چی؟! چهجوری؟!
+استادشجاعی🌱
#پیشنهاد_دانلود👌
#عید_مبعث
نیازمندِ
یهجایخلوتکهفقطخودمباشم
بایهمداحی
دیگهچیمیخوامغیرازاینکهچندساعتیاز
آدمادورباشموتو
اینچندساعتباهاتخلوتکنم؟!
امامحسینِمن(:
#امام_حسین
🇱🇧🇵🇸"کانال کمیل"
اینا خبرای خوبه چند روز گذشتس اون بیماران پروانه ای خیلی خوشحالم کرد الحمدلله
بچه های باهوشی که در خانواده نیازمند هم زندگی میکنن میتونن مث بقیه از مدارس تیزهوشان استفاده کنن ولی رایگان 👌🏻
جام ملت ها؟
نه ممنون!
ما ملت امام حسینیم...
"@Sarbazeharamm"
_کَِاَِنَِالَِ ̨ڪــمۭــٻۧــڸ
منسربازاینمملکتم
اینروڪِهدیگهکسی
نمیتونهازمبگیره..!
-شھیدمحمدبروجرد؎؛
#شھیدانہッ
میگفت که(:
مراقب چشمات باش به چی نگاه میکنی
نکنه اون دنیا بگی ای کاش کور بودم..
°•_دریادارشهیدحاجمحمدناظری🌱•°
بسیجی بودن به ریش و چادر و تسبیح و انگشتر نیست رفیق !!
به اینکه که چقدر شبیه شهدا رفتار کنی ...
در همه ی ابعاد فردی ،اجتماعی،فرهنگی، سیاسی...
مخصوصا در خانواده 🖐🏻💔
نمازت اوله وقته ؟؟
چقدر شبیه شون هستی !!)
"@Sarbazeharamm"
_کَِاَِنَِالَِ ̨ڪــمۭــٻۧــڸ
اعلام زمان بازگشت تیم ملی به تهران
▫️کاروان تیم ملی فوتبال ایران پس از وداع با جام ملتهای آسیا ۲۰۲۳ در حال ترک قطر است، اما برخی بازیکنان زودتر از تیم ملی جدا شدند
▫️میلاد محمدی و سامان قدوس دیشب دوحه را ترک کردند. علیرضا جهانبخش و کریم انصاریفرد نیز برای حضور در تیمهای باشگاهی اروپایی خود امروز از تیم ملی جدا شده و با بازیکنان دیگر خداحافظی کردند
▫️تیم ملی ایران ساعت ۱۷:۳۰ از دوحه به تهران پرواز میکند و هیچیک از لژیونرها در این سفر حضور ندارند.
"@Sarbazeharamm"
_کَِاَِنَِالَِ ̨ڪــمۭــٻۧــڸ
⛔️شبهه:
آقا یه سوال
پیامبر نمازش با ما فرق داشت؟؟ مثلادمیگفت اشهد ان خودم رسول الله اشهد ان پسر عموم ولی الله؟؟ یا میگفت الله هم صلی علی خودم و بربچع های خودم؟؟
خدایی ذهنم خیلی درگیره
❇️پاسخ:
1⃣ بر اساس روایات این نکته مسلّم است که پیامبر اسلام(ص) در اذان به نبوّت خود گواهی میداد، چرا که پیامبر(ص) همچون سایر افراد باید به احکام و تکالیف شرعی عمل نماید، مگر اینکه دلیل خاصی داشته باشیم که آن حضرت نسبت به حکم خاصی تکلیف ندارد و در مورد اذان نه تنها چنین دلیلی نداریم، بلکه روایات فراوانی داریم که پیامبر اکرم(ص) هنگام اذان به وحدانیّت خداوند و نبوّت خود بهطور یقین و آشکارا گواهی میدادند.
2⃣ ادلهای که بهطور صریح و روشن دلالت داشته باشد که پیامبر(ص) به ولایت علی(ع) در اذان خود شهادت می داده اند، یافت نشده است. و روایاتی هم که از ائمه(ع) در بیان اجزای اذان نقل شده اشارهای به جزئیت شهادت ثالثه (شهادت به ولایت امام علی(ع)) ندارد هر چند روایات فراوان (در غیر اذان) در خصوص ثواب ذکر نام حضرت علی(ع) پس از نام پیامبر (ص) آمده، به این جهت بیشتر علمای شیعه میگویند چون اذان عبادت است و این احتمال وجود دارد که شهادت ثالثه جزو آن نباشد آن را به قصد قربت بگویند، نه به قصد جزئیت.
3⃣دربارهی شهادت و گواهی به امام زمان(عج) باید گفت: ظاهراً از این حدیث استفاده شده که میفرماید: «مَنْ کَانَ مُقِیماً عَلَى الْإِقْرَارِ بِالْأَئِمَّةِ(ع) کُلِّهِمْ وَ بِإِمَامِ زَمَانِهِ وَ وَلَایَتِهِ». اما این حدیث هیچگونه دلالت یا اشارهای به شهادت و گواهی به امام زمان در اذان ندارد، بلکه بر ثبات قدم و استواری انسان مؤمن بر ولایت ائمهی اطهار(ع) دلالت دارد.
- پاسخ تفصیلی http://www.islamquest.net/fa/archive/question/fa923
مـٰاعَـڪسِتۅرابِہڪۅۍۅمِیدانزَدِهایم
تَصۅیرِتۅرابِہپَـردِهجـٰانزَدِهایم
دَرصَفحِـہقـٰامۅسِلُـغَـتبَعداَزتۅ
بَرمَعنۍِعِـشقخَـطبَطلـٰانزَدِهایم..🥺🫀
#حضرتِمـٰاه
ٻسمـِࢪَبِالنّۅرِوالذیخَلقاڶمَہـد؎....
#اعمال.قبل.از.خواب 😴 ‼
✅حضرترسولاڪرمفرمودندهرشبپیشاز
خواب↯
¹قرآنراختمـ ڪنید
«³بارسورھتوحید»
²پبامبرانراشفیعخودگࢪدانید
«¹بار=اللھمصلعلۍمحمدوآلمحمد
وعجلفرجھم،اللھمصلعلۍجمیع
الـانبیاءوالمرسلین»
³مومنینراازخودراضۍڪنید
«¹بار=اللھماغفرللمومنینوالمومنات»
⁴یڪحجویڪعمرھبہجاآورید
«¹بار=سبحاناللہوالحمدللہولـاالہالـاالله
واللهاڪبر»
⁵اقامہهزاررڪعتنماز
«³بار=یَفْعَلُاللهُمایَشاءُبِقُدْرَتِہِ،وَیَحْڪُمُ
مایُریدُبِعِزَّتِہِ»
آیاحیفنیستهرشببہاینسادگۍازچنین خیر پربرکتی محروم شویم؟(:"
⊱ #اعمال_شب_رفاقت
⊱ #اللَّھُـمَعجِّـلْلِوَلیِڪَألْـفَـرَج