💛
🛵💛
💛🛵💛🛵
🛵💛🛵💛🛵💛
💛🛵💛🛵💛🛵💛
🛵💛🛵💛🛵💛🛵💛
بسـمربّالزهـرا﴿ﷺ﴾
#قسمت_بیست_و_نهم
#رمان_تنها_میان_داعش
آمرلی در زبان ترکمن یعنی امیری علی؛ امیر من علی (ع)است!
- -- --- ----‹آغـاز👇🏻›---- --- -- -
بچم داره از دستم میره چیکار کنم؟! هنوز جملهاش به آخر نرسیده، غرش شدیدی
آسمان شهر را به هم ریخت. به در و پنجره خانه، شیشه سالمی نمانده و
صدا بهقدری نزدیک شده بود که چهارچوب فلزی پنجرهها میلرزید. از
ترس حمله دوباره، زینب و زهرا با وحشت از پنجرهها فاصله گرفتند و من
دعا میکردم عمو تا خیلی دور نشده برگردد که عباس از اتاق بیرون دوید.
یوسف را با همان حال پریشانش در آغوش حلیه رها کرد و همانطور که
بهسرعت به سمت در میرفت، صدا بلند کرد :»هلیکوپترها اومدن!«
چشمان بیحال حلیه مثل اینکه دنیا را هدیه گرفته باشد، از شادی درخشید
و ما پشت سر عباس بیرون دویدیم. از روی ایوان دو هلیکوپتر پیدا بود
که به زمین مسطح مقابل باغ نزدیک میشدند. عباس با نگرانی پایین
آمدن هلیکوپترها را تعقیب میکرد و زیر لب میگفت :»خدا کنه داعش
نزنه!« به محض فرود هلیکوپترها، عباس از پلههای ایوان پایین رفت و
تمام طول حیاط را دوید تا زودتر آب را به یوسف برساند. به چند دقیقه
نرسید که عباس و عمو درحالیکه تنها یک بطری آب و بستهای آذوقه
سهمشان شده بود، برگشتند و همین چند دقیقه برای ما یک عمر گذشت.
هنوز عباس پای ایوان نرسیده، زنعمو بطری را از دستش قاپید و با حلیه
به داخل اتاق دویدند. من و دخترعموها مات این سهم اندک مانده بودیم
و زینب ناباورانه پرسید :»همین؟« عمو بسته را لب ایوان گذاشت و با جانی که به حنجرهاش برگشته بود، جواب داد :»باید به همه برسه!« انگار هول
حال یوسف جان عباس را گرفته بود که پیکرش را روی پله ایوان رها کرد
و زهرا با ناامیدی دنبال حرف زینب را گرفت :»خب اینکه به اندازه افطار
امشب هم نمیشه!« عمو لبخندی زد و با صبوری پاسخ داد :»انشاءاهلل بازم
میان.« و عباس یال و کوپال لشگر داعش را به چشم دیده بود که جواب
خوشبینی عمو را با نگرانی داد :»این حرومزادهها انقدر تجهیزات از
پادگانهای موصل و تکریت جمع کردن که امروزم خدا رحم کرد هلی-
کوپترها سالم نشستن!« عمو کنار عباس روی پله نشست و با تعجب پرسید
:»با این وضع، ایرانیها چطور جرأت کردن با هلیکوپتر بیان اینجا؟« و
عباس هنوز باورش نمیشد که با هیجان جواب داد :»اونی که بهش می-
گفتن حاج قاسم و همه دورش بودن، یکی از فرماندههای سپاه ایرانه. من
که نمیشناختمش ولی بچهها میگفتن سردار سلیمانیِ !« لبخند معناداری
صورت عمو را پُر کرد و رو به ما دخترها مژده داد :»رهبر ایران فرماندههاشو
برای کمک به ما فرستاده آمرلی!« تا آن لحظه نام قاسم سلیمانی را نشنیده
بودم و باورم نمیشد ایرانیها به خاطر ما خطر کرده و با پرواز بر فراز جهنم
داعش خود را به ما رساندهاند که از عباس پرسیدم :»برامون اسلحه
اوردن؟« حال عباس هنوز از خمپارهای که دیشب ممکن بود جان ما را
بگیرد، خراب بود که با نگاه نگرانش به محل اصابت خمپاره در حیاط خیره شد
نویسنده✍🏻 : "فاطمه ولی نژاد💛"
💛
🛵💛
💛🛵💛
🛵💛🛵💛🛵
💛🛵💛🛵💛🛵💛
🛵💛🛵💛🛵💛🛵💛🛵
💛
🛵💛
💛🛵💛🛵
🛵💛🛵💛🛵💛
💛🛵💛🛵💛🛵💛
🛵💛🛵💛🛵💛🛵💛
بسـمربّالزهـرا﴿ﷺ﴾
#قسمت_سی_ام
#رمان_تنها_میان_داعش
آمرلی در زبان ترکمن یعنی امیری علی؛ امیر من علی (ع)است!
- -- --- ----‹آغـاز👇🏻›---- --- -- -
و پاسخ داد :»نمیدونم چی اوردن، ولی وقتی با پای خودشون میان تو
محاصره داعش حتماً یه نقشهای دارن!« حیدر هم امروز وعده آغاز عملیاتی
را داده بود، شاید فرماندهان ایرانی برای همین راهی آمرلی شده بودند و
خواستم از عباس بپرسم که خبر آوردند حاج قاسم میخواهد با مدافعان
آمرلی صحبت کند. عباس با تمام خستگی رفت و ما نمیدانستیم کالم این
فرمانده ایرانی معجزه میکند که ساعتی بعد با دو نفر از رزمندگان و چند
لوله و یک جعبه ابزار برگشت، اجازه تویوتای عمو را گرفت و روی بار تویوتا
لولهها را سر هم کردند. غریبهها که رفتند، بیرون آمدم، عباس در برابر نگاه
پرسشگرم دستی به لولهها زد و با لحنی که حاال قدرت گرفته بود، رجز
خواند :»این خمپاره اندازه! داعشیها از هرجا خواستن شهر رو بزنن، ماشین
رو میبریم همون سمت و با خمپاره میکوبیمشون!« سپس از بار تویوتا
پایین پرید، چند قدمی به سمتم آمد و مقابل ایوان که رسید با رشادتی
عجیب وعده داد :»از هیچی نترس خواهرجون! مرگ داعش نزدیک شده،
فقط دعا کن!« احساس کردم حاج قاسم در همین یک ساعت در سینه
برادرم قلبی پوالدین کاشته که دیگر از ساز و برگ داعش نمیترسید و
برایشان خط و نشان هم میکشید، ولی دل من هنوز از وحشت داعش و
کابوس عدنان میلرزید و میترسیدم از روزی که سر عباسم را بریده ببینم. بیش از یک ماه از محاصره گذشت، هر شب با دهها خمپاره و راکتی
که روی سر شهر خراب میشد از خواب میپریدیم و هر روز غر ش گلوله-
های تانک را میشنیدیم که به قصد حمله به شهر، خاکریز رزمندگان را
میکوبید، اما دلمان به حضور حاج قاسم گرم بود که به نشانه مقاومت بر
بام همه خانهها پرچمهای سبز و سرخ یاحسین نصب کرده بودیم. حتی بر
فراز گنبد سفید مقام امام حسن پرچم سرخ »یا قمر بنی هاشم« افراشته
شده بود و من دوباره به نیت حیدر به زیارت مقام آمده بودم. حاج قاسم به
مدافعان رمز مقاومت را گفته بود اما من هنوز راز تحمل دلتنگی حیدر را
نمیدانستم که دلم از دوریاش زیر و رو شده بود. تنها پناهم کنج همین
مقام بود، جایی که عصر روز عقدمان برای اولین بار دستم را گرفت و من
از حرارت لمس احساسش گرما گرفتم و حاال از داغ دوریاش هر لحظه
میسوختم. چشمان محجوب و خندههای خجالتیاش خوب به یادم مانده
و حاال چشمم به هوای حضورش بیصدا میبارید که نیت کردم اگر حیدر
سالم برگردد و خدا فرزندی به ما ببخشد، نامش را »حسن« بگذاریم.
ساعتی به افطار مانده، از دامن امن امام دل کَندم و بیرون آمدم که حس
کردم قدرتی مرا بر زمین کوبید. از موقعیت اطرافم تنها هیاهوی مردم را
میشنیدم و تالش میکردم از زمین بلند شوم که صدای انفجار بعدی در
سرم کوبیده شد و تمام تنم از ترس به زمین چسبید. یکی از مدافعان مقام به سمت زائران دوید
نویسنده✍🏻 : "فاطمه ولی نژاد💛"
💛
🛵💛
💛🛵💛
🛵💛🛵💛🛵
💛🛵💛🛵💛🛵💛
🛵💛🛵💛🛵💛🛵💛🛵
آقا امشب تولده😃
چقدر تو ماه شعبان ولادت و شادی داریمم😍
حالا تولد کی هستت🤔
تولد جوون امام حسینهه🥳🥳🥳🥳
روز جوان هم هستتت😎
جوونا روزتون مبارک😜🎉
الهی که مثل حضرت علی اکبر باشید برای امام زمان مون😉❤️
و کسی چه میداند..؛
شاید حسین«ع»
خواست به تماشا بنشیند..
احمد«ص» و علی«ع»
را در قالب یک انسان...!
پس نامت را علی نهاد✨
#روز_جوان_مبارکباد✨❣️
#ولادت_رفاقت
#اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج
"@Sarbazeharamm"
_کَِاَِنَِالَِ ̨ڪــمۭــٻۧــڸ
🥀از روزی ڪه فهمید #توجهنامحرم
به #تیپوظاهرش جـلب کرده
با یه تغـییراتی از این رو به اون رو شد..
آقا ابراهیمِ هادی رو میگمااا🙂
اگه دوسش داری باید خودتو شبیهش کنیرفیق:)
#داش_ابرام
#علمدارڪمیل
"@Sarbazeharamm"
_کَِاَِنَِالَِ ̨ڪــمۭــٻۧــڸ
سلااام به دلداده های حضرت مهدی(عج)😍
آقا 5 روز دیگه ولادت بابامونههه🥳
میخوایم به تمام عالم خبر بدیم که چه خبرهه
یکی از کوچیک ترین کارهایی که با انجام دادنش کلیی آقامون خوشحال میشن گذاشتن عکس پروفایل برای ولادت شون هست🥰
این عکس رو بذار پروفایلت و تا روز بعد ولادت حذفش نکن(اولین عکس پروفایل باید همین باشه❤️)
وقتی گذاشتی به آیدی زیر پیام بده و بنویس
[امسال سال ظهور است اگر برخیزیم💚]
@sarbazehram
😃کی از همه بیشتر امام زمانش و دوست دارهه🧐🏃🏻♂
#به_عشق_بابامهدی
"@Sarbazeharamm"
_کَِاَِنَِالَِ ̨ڪــمۭــٻۧــڸ
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
#فایلصوتی😍
💥بایدنفستخیلیازتحسابببره🤨
👤استاد شجاعی•.
حتماااا گوش بدین رفقا👍🏻
آقاجان...
خواستم بگم
خیلی دوسِت دارم...
همینجوری یهویی دلم برات تنگ شد🥲
تو این هوای سرد زمستون
توی بیابون..
مراقب خودت باش💔
+والله او غریب ترین است!...
#حضرت_عشق
چرا حجابت رو رعایت نمی کنی .....
چون هنوز بچه ام و تنها ۱۸ساله امه
چرا نماز نمی خونی .......
چون هنوز بچه ام و تنها ۱۸ساله امه
چرا با نامحرم حرف می زنی ........
چون بچه هستم و تنها ۱۸ساله امه
چرا و چون های زیادی
ولی یادمان باشد فاطمه هم تنها ۱۸سال داشت...🥲🥀
#مادرمحضرتفاطمهزهرا
#تلنگر
حضرت آقا:
یک رأی مهم است، کسی نگوید با یک رأیِ من چه اتفاقی خواهد افتاد؟!
همین یک رأی است که آرای میلیونی را رقم میزند.
- بیتفاوت نباشیم.
#انتخابات