🇱🇧🇵🇸"کانال کمیل"
ودِلمخواستبیــٰایـم، بِنشیـنَمیہڪنجازحࢪموبِگویَمبـااشك: مَنبےاَرزشرابــٰاضررهَمڪِہشُ
میدانۍدِلتَنگۍچیست.!'
دِلتَنگۍآناَستڪِهجِسمَت
نَتَوانَدجـایۍبِرَوَد . .
ڪِهجـٰانَتبِـہآنجـٰامۍرَوَد!シ💔"
اَلسَّلامُعَلَیْکَیااَباعَبْدِاللّهِالْحُسَیْن‹ع
🇱🇧🇵🇸"کانال کمیل"
ودِلمخواستبیــٰایـم، بِنشیـنَمیہڪنجازحࢪموبِگویَمبـااشك: مَنبےاَرزشرابــٰاضررهَمڪِہشُ
بهزبانعاشقی؛سادهبگویم..
دلمبرایتگرفته... "
_حسینِمن
🇱🇧🇵🇸"کانال کمیل"
ودِلمخواستبیــٰایـم، بِنشیـنَمیہڪنجازحࢪموبِگویَمبـااشك: مَنبےاَرزشرابــٰاضررهَمڪِہشُ
چشممنخیرهبہعڪسحرمتبندشده..
باچھحالۍبنویسمکہدلمتنگشده..!💔"
مینویسم:بسیجۍ
توبخوان:آنانڪھدلشان
بسیارمیشڪندامادرچھرهشان
هیچپیدانیست💚🌿
"@Sarbazeharamm"
_کَِاَِنَِالَِ ̨ڪــمۭــٻۧــڸ
بَرا؎خُـدآبـٰآشِیـمتـٰا
نـٰازَمـٰانرآفَقَـطاوبِڪِشَــد
وَهمَـآنـٰانـازڪِشیدَنخُـدا
مَعنایَـششَھآدَتاَست...🥲❤️🩹
🇱🇧🇵🇸"کانال کمیل"
ودِلمخواستبیــٰایـم، بِنشیـنَمیہڪنجازحࢪموبِگویَمبـااشك: مَنبےاَرزشرابــٰاضررهَمڪِہشُ
- دستم نمیرسد به تمـاشـایِ کربلا ،
با بغض به رویِ عکس ِحـرم دسـت میکشـم .
- آیت اللّٰه تقوایی(ره) :
اگر بدترین حال را داشته باشید و
درهر کجای عالم باشید ؛
و از ته قلب"امام رضا(ع)"را صدا بزنید :)
به سراغتان می آید و گره گشایی میکند...:))))🕊
#امام_رضا
-سوپرمَن؟ بتمَن؟
+نه ممنون، ما خودمون سپاهمَن داریم؛)
🗣 ریحانه شمخالی
#فقط_فوربشه
"@Sarbazeharamm"
_کَِاَِنَِالَِ ̨ڪــمۭــٻۧــڸ
تولدت خیلی مبارک باشه شهید سیاهکالی🥲❤
دعامون کن سید!(:
دعا کن واسه امام زمانمون مثل خودت ی نوکر مهدی پسند باشیم🙂
"@Sarbazeharamm"
_کَِاَِنَِالَِ ̨ڪــمۭــٻۧــڸ
سلام رفیق...!) "
میدونی امروز تولد کیه؟!
تولد شهید مدافع حرم (شهید حمید سیاهکالی) 😍
((هرچی از این شهید براتون بگم کم گفتم))
و شهید حمید بهترین اتفاق تو اردیبهشت ماهه برای خواهر و برادرای خودش و ...🌸
امروز ختم صلوات داریم 🌸هرچقدر اراده داری به شهید سیاهکالی صلوات هاتو اعلام کن
🍀۵۰ صلوات
🍀۱۰۰صلوات
🍀1000 صلوات
شایدم بیشتر یا کمتر ....! ❤️
یادت باشه رفیق شهدا هیچوقت بهمون بدهکار نمیشن..! یه قدم برداری 100 برابرشو برات بر میدارن..!
تعداد صلوات هاتو به آیدی زیر بفرست
@sarbaz123567
منتظرم رفیق.!
#فور_واجب
🇱🇧🇵🇸"کانال کمیل"
سلام رفیق...!) " میدونی امروز تولد کیه؟! تولد شهید مدافع حرم (شهید حمید سیاهکالی) 😍 ((هرچی از این ش
ببینم چ می کنید بامعرفتا😄
شده یه صلواتم فرستادید، بفرستید
می خوایم سیل صلوات برا شهید حمید بره😍❤
مطمئن باشید جبران می کنن براتون جایی کع حتی شاید فکرش رو نکنید
و بدجور به کمک احتیاج دارید💫
🇱🇧🇵🇸"کانال کمیل"
سلام رفیق...!) " میدونی امروز تولد کیه؟! تولد شهید مدافع حرم (شهید حمید سیاهکالی) 😍 ((هرچی از این ش
تا الان ۴۵۷۰ صلوات😍😍😍
وای خدایا دمتون حیدری
من کاری از دستم براتون برنمیاد
فقط می تونم بگم خودههههه شهیددددد حمید و شهدای کانال کمیل انشاءالله اجرتون بدن
انشاءالله خوده شهدا دستتون بگیرن
انشاءالله عاقبت بخیر بشید🥲💫💫💫
شهید را، شهید درک میکند؛ اگر شهید باشی شهید را میشناسی وگرنه آیینهی زنگار گرفته چیزی را منعکس
نمیکند که نمیکند... برخیزیدُ فکری به حال خود کنید
که شهید به وصال رسیده است وغصه ندارد، شهیدان
به حالِ شما غصه میخورند!
[شهید باغانی]
14.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تولدت مبارك♥️
سهم شما هدیه به شهید حمید سیاهکالی 5 صلوات...🌱
#شهیدحمیدسیاهکالی
"@Sarbazeharamm"
_کَِاَِنَِالَِ ̨ڪــمۭــٻۧــڸ
🇱🇧🇵🇸"کانال کمیل"
سلام رفیق...!) " میدونی امروز تولد کیه؟! تولد شهید مدافع حرم (شهید حمید سیاهکالی) 😍 ((هرچی از این ش
تا الان ۸۰۰۰صلوات😍😍😍🥲🥲
وای خدایا دمتون حیدری
من کاری از دستم براتون برنمیاد
فقط می تونم بگم خودههههه شهیددددد حمید و شهدای کانال کمیل انشاءالله اجرتون بدن
انشاءالله خوده شهدا دستتون بگیرن
انشاءالله عاقبت بخیر بشید🥲🦋💫
دوستان این صلواتایی که هدیه به شهید سیاهکالی فرستادیم
برا این بود که انشاءالله امام زمانمون ، مولامون هرچه زودتر ظهور کنه
رهبر جامعه اسلامی (آسید علی خامنه ای) سلامت باشه
این انقلاب وصل شه به ظهور مولا
خدا به خانواده شهید صبر بده
انشاءالله هرکدوم از ما هر حاجت و گرفتاری داریم حل بشه
و انشاءالله این ایام امتحان همه ی ما به بهترین نحو ممکن امتحاناتمون رو بدیم و بتونیم پرچم اسلام رو بالا ببریم
و مث شهدا همگی ما عاقبت بخیر بشیم
ما رو هم دعا کنید🥲✨
من براۍ تو همچون حبیب نمیشوم امـا؛
تویۍ حبیب دل تنهایم حسین:)❤️🩹
" @Sarbazeharamm"
_کَِاَِنَِالَِ ̨ڪــمۭــٻۧــڸ
💙
💍💙
💙💍💙💍
💍💙💍💙💍💙
💙💍💙💍💙💍💙💍
#از_سیم_خاردار_نفست_عبور_کن
#قسمت80
خجالت می کشیدم راحت حرفم رابزنم. ولی از این که کار آرش باعث شده بود آقای معصومی دوباره مثل یک استاد برایم حرف بزندونظرش رابگوید خوشحال بودم.
دلم می خواست با او دراین زمینه مشورت کنم ولی همیشه حجب وحیا مانع میشد. حرفهایی راکه می شنیدم برایم عجیب بود. حیرت کرده بودم. کمی مِن ومِن کردم وگفتم:
– ولی من الان دقیقا نفسم رو زیر پام گذاشتم. برای همین بهش جواب منفی دادم.
بشقابش را کمی عقب کشیدو ساعدهایش راروی میز گذاشت.
– می تونم راحت باهات صحبت کنم؟
چشم دوختم به میز ناهار خوری و گفتم:
–بله.
همانطور که به بشقاب سوپ من نگاه می کرد گفت:
– می دونم که شما یه معیارهایی تو نظرتون هست که شاید مهمترین اونهارو این آرش خان نداشته باشه.
می دونم شما می خواهید با یه خانواده ی مذهبی وصلت کنید وعمری رو در آرامش زندگی کنید، اینم می دونم که الان سختتون بوده جواب رد بهش بدید. به نظرم طور دیگه هم میشه فکر کنید. به این که آرش خان از خدا فقط شمارو می خواد، به این که اگه با هم ازدواج کنید چقدر می تونید کمکش کنید، اون به خاطر علاقه ای که به شما داره ممکنه خیلی تغییر کنه.
بعد آهی کشیدوادامه داد:
– شما هم با هر خدمتی که به همسرآیندهتون می کنید یا هر جا که تحملش می کنید به خاطر خدا، فقط خدا میدونه اجرش چقدره. اگه واقعا آدما دنبال رضایت خدا باشن، تو هرشرایطی میشه به دستش آورد.
این می تونه برای شما یه امتحان بزرگ باشه. درسته که ما همه اختیارداریم وحق انتخاب، ولی خب نمیشه از قسمت هم فرار کرد.
بعد سرش را پایین انداخت.
– شایدم خدا من رو وسیله قرار داده تا این حرفهارو بهتون بزنم که بیشتر رو تصمیمتون فکر کنید.
با چشمهای گرد شده فقط نگاهش می کردم. وقتی در این حد تعجبم رو دید، گفت:
–فقط خدا می دونه که چقدر برام سخته که این حرفها رو بهتون بزنم ولی واقعیتی بود که باید می گفتم.
باید خیلی به حرف هاش فکر می کردم تا بتونم هضمشون کنم.
ــ نفس عمیقی کشیدم و گفتم:
– اگه من جواب مثبت بدم و ازدواج کنیم، بعدش اون تغییر نکنه چی؟
ــ شما همیشه وظیفه ات رو انجام بده، بقیه اش رو بسپار دست خدا. ممکنه اون موقع خیلی هم آزار ببینی و رنج بکشی، باید یادت باشه برای چی جواب مثبت دادی، نیتت چی بوده.
اگه من دارم این حرفهارو میزنم چون وظیفه ی خودم می دونم که بگم. دیگه انتخاب با شماست.
ــ ولی من می ترسم.
خیلی جدی نگاهم کردو گفت:
– تا وقتی خدارو داری از هیچی نترسید همیشه به خودش توکل کن. بعدشم اول باهاش چند جلسه صحبت کنید، همه ی مسائلی که براتون مهمه رو براش توضیح بدید،
اصلا دلیل مخالف بودنتون رو با جزییات براش توضیح بدید. شاید براش شفاف سازی نکردید دلیل کارهاتون رو نمیتونه درک کنه.
اگه مرد میدون نباشه خودش جا میزنه میره کنار.
اینم فراموش نکنید که بدون خواست خدا برگی از درخت نمیوفته.
از تصور این حرفها بغضم گرفت و سرم را پایین انداختم. مدام به این فکر می کردم که چطور می تواند اینقدر راحت حرف بزند، به خاطر دیگران شاید هم به خاطر خدای دیگران...
حرفهاش افکارم را بهم ریخت.
ــ اگه قرار باشه افراد مذهبی با مذهبی ازدواج کنند وافراد غیر مذهبی با غیر مذهبی، پس مسئولیت ما چیه تو این دنیا؟ البته به نظرم آرش خان غیرمذهبی نیست. از حرف زدنش متوجه شدم، شاید فقط یه تلنگر می خواد. این کلمه ی غیر مذهبی یا مذهبی خیلی بد جا افتاده. طوری که وقتی مردم به یکی میگن مذهبی دیگه توی ذهنشون از اون شخص توقع عصمت دارند. یا برعکس وقتی به یکی میگن غیرمذهبی دیگه خیلی سیاه تصورش می کنند، که به نظرم هر دو اشتباهه در بیشترمواقع این طور نیست... به نظرم شما کمی بیشتر فکر کنید، همش که نباید دنبال یه زندگی آروم و بی دردسر بگردیم؟ اگه تونستی با همسری که عقایدش باهات فرق می کنه کنار بیای و روش تأثیر بذاری هنر کردی.
حالا اون تاثیر هر چند ناچیزباشه.
البته اینایی که گفتم نظرم بود. باز خودتون تصمیم گیرندهاید.
حرفهایش برایم تازگی داشت. با تردید گفتم:
ــ حرفاتون درسته، ولی این چیزایی که شما میگید خیلی صبوری می خواد، من نمی دونم اینقدر صبر دارم یانه؟
ــ وقتی هدف بزرگ داشته باشید که شما دارید هر چی سختی داشته باشه به جون می خرید. مثل یه کوهنورد که برای رسیدن به قله حتی گاهی جونش روهم میذاره.
عاجزانه نگاهش کردم وگفتم:
–اگر در خودم توان کوهنوردی نبینم چی؟
سرش راتکانی دادوگفت:
–خب، اون دیگه بحثش فرق میکنه. پس همین راهی که میرید درسته.
خیلی دلم می خواست بدانم او که اینطور صحبت می کند همسر خودش چطوربوده. هیچ وقت در موردش حرفی نزده بود.
بنابراین با پر رویی پرسیدم:
–ببخشیدمی تونم در مورد همسرتون بپرسم؟
((نویسنده:لیلا فتحی پور🌝))
با اندکی ویرایش ✅
💙
💍💙
💙💍💙💍
💍💙💍💙💍💙
💙💍💙💍💙💍💙
💙
💍💙
💙💍💙💍
💍💙💍💙💍💙
💙💍💙💍💙💍💙💍
#از_سیم_خاردار_نفست_عبور_کن
#قسمت81
سرش راپایین انداخت و آهی کشیدوگفت:
– اون دیگه دستش از دنیا کوتاهه. لزومی نداره در موردش حرفی زده بشه.
خیلی کنجکاوتر شدم و گفتم:
–اگه ناراحت میشید خب نگید ولی دوست داشتم بدونم چه جور طرز فکری داشت.
پوزخندی زدو گفت:
– فکر خیلی چیز خوبیه.
بعد به روبه روش زل زد.
– من توی آموزشگاه باهاش آشنا شدم. شاگردم بود. اون اولش یه دختر متین وچادری بود. بعد از مدتی اونطور که خودش می گفت احساساتش در گیر شده بود.
یک روز از من خواست که بیرون از آموزشگاه با هم حرف بزنیم. می گفت خیلی مهمه و حتما باید با من مشورت کنه. راستش اولش قبول نکردم ولی اصرارهاش رو که دیدم گفتم باشه، پس، من می رسونمت توی مسیر حرفت رو هم بزن. وقتی شروع به حرف زدن از علاقه اش نسبت به من کرد، خشکم زد. اونقدر پیش رفت که گفت اگه قبول نکنم خودش رو میکشه، حالابگذریم که چقدر کشمکش بینمون شد، تا بالاخره این ازدواج سر گرفت. خانواده اش مذهبی بودند ولی از نوع متعصبش، هنوز یک ماه از ازدواجمون نگذشته بود که کمکم تیپش تغییر پیدا کرد. وقتی دلیلش رو پرسیدم گفت:
–خانوادهام من رو مجبور کرده بودند به چادر سر کردن، وگرنه خواست خودم نیست.
منم کاری بهش نداشتم می گفتم حجاب که فقط چادر نیست تو نباید مجبور باشی باید خودت انتخاب کنی، باید فکر، پشت کارات باشه. تیپ جدیدش که با توجه به مد روز همش تغییر می کرد همه رو شوک زده می کرد. خب منم واقعا اذیت می شدم، ولی هیچ چیز زوری نمیشه. من فقط به روشهای مختلف راهنماییش می کردم...
با تعجب پرسیدم:
ــ اونوقت این راهنماییتون تأثیرم داشت؟
انگشتهایش را در هم گره زدو گفت:
–بی تأثیرم نبود، البته اجل مهلتش نداد.
وقت زیادی لازم بود.
خیلی مهمه که آدم ها اهل فکر باشند. زیادم نباید زوم کنیم روی اعتقاداتشون. البته خوبه هر دو رو داشته باشند. شاید ما رفتار ظاهری یک شخص رو ببینیم و بگیم چقدر با اعتقاده. ولی ممکنه مثل همسر من از روی اجبار توی مقطعی از زندگیش باید اون رفتارو داشته باشه.
آهی کشیدو گفت:
– شناختن آدم ها کار ساده ای نیست، به خصوص توی این دوره زمونه که بعضیها آفتاب پرست ونون به نرخ روز خور هستند.
ــ پس یعنی شما هم دوران سختی رو با همسرتون گذروندید؟
ــ سخت نمیشه گفت، همیشه برای داشتن روزهای خوش توی خانواده باید صبور بود، باید از بعضی خواسته هات بگذری.
وقتی همسرت حاضر نشه بگذره. این میوفته رو شونه ی خودت و اونوقته باید از وجودت معدن معدن، "صبر"استخراج کنی. وقتی از خواستت بگذری به خاطر خدا، خدا هم برات کم نمیذاره، خدارو شکر من و همسرم روزهای خوب هم زیاد داشتیم.
وقتی از بالا به زندگی خودم نگاه می کنم می بینم واقعا این ازدواج قسمتم بوده .شاید خدا از طریق همین ازدواج خیلی چیزها رو می خواسته به من بفهمونه و شاید یه فرصتی به من و همسرم برای درست فکر کردن داده.
لبخندی زدم و گفتم:
–چقدر جالبه دیدگاهتون.
ــ به نظر من خدا مثل جورچین، زندگی همه ی آدم هارو چیده، فقط این پازل تیکه هاش به مرور زمان جلو راهمون قرار گرفته میشه. این دیگه اختیار خود ماست که درست انتخاب کنیم و هرکدوم روسرجاش بذاریم، تا به اون تصویر که هدف اصلی هستش برسیم.
گاهی که انتخاب اشتباه می کنیم شاید سالها طول بکشه متوجه بشیم کجای پازل زندگیمون اشتباه چیدیم.
با شنیدن صدای اذان گفت:
–ببخشید، سرتون رو درد آوردم.
ــ شما ببخشید حالتون خوب نبود من به حرف گرفتمتون.
همانطور که بلند میشد تا به طرف سرویس بره و وضو بگیره گفت:
–اتفاقا حالم خیلی بهتر شد.
چشم چرخاندم ریحانه نبود. در اتاقش شیشه به دست خوابیده بود، پتو را، رویش انداختم و به آشپزخانه رفتم. وضو گرفتم. بعد به سعیده پیام دادم تا بیاید دنبالم.
بعد از نمازم ظرف ها را شستم. سوپی که کمیل برایم ریخته بود. در قابلمه برگرداندم. این دودلی و استرس ها جلوی اشتهایم را گرفته بود.
کارم که تموم شد آماده شدم و نشستم روی صندلی و گوشیام رادستم گرفتم تا اگر سعیده تک زد متوجه بشوم.
کمیل ازاتاقش بیرون امدوبادیدن من پرسید؟ می خواهید برید؟
ــ بله، کارم تموم شد. خدارو شکر، شماهم بهترید. ریحانه هم خوابه. فقط آخر شب، وقتی خواستید بخوابید، هم خودتون دوباره از اون دم نوشه بخورید هم توی شیشه ی ریحانه بریزید با عسل.
نگاه قدرشناسانه ای کرد و همانطور که به طرف آشپزخانه می رفت گفت:
– بعضی آدم ها مثل فرشته ها هستند. فکر می کنند وظیفشون فقط مهربونی کردنه، شما یکی از اون فرشته هایید.
با خجالت گفتم:
ــ من به خاطر خودم این کارو می کنم چون ریحانه رو دوست دارم، محبت بهش برام لذت داره.
ــ به خاطر همه چیز ممنونم. میرم سوئیچ رو بیارم...
((نویسنده:لیلا فتحی پور🌝))
با اندکی ویرایش ✅
💙
💍💙
💙💍💙💍
💍💙💍💙💍💙
💙💍💙💍💙💍💙