eitaa logo
🇱🇧🇵🇸"کانال کمیل"
2.9هزار دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
2هزار ویدیو
205 فایل
شهیدان راه درست روانتخاب کردند خدا هم برایِ رسیدن به مقصداونا رو انتخاب کرد:))✨ . "اومدیم تا درکناره هم مبارزه به سبک شهدا رو یادبگیریم:(( . در صف لشکر علی منتظر اشاره ایم منتظر فدا شدن در حرم سه ساله ایم((❤️‍🩹 پشت خاکریز: @Sarbazharm
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
-ما‌گُم‌شُدِگانیم‌ک‌ِاَندَرخَم‌ِدُنیا . .🌱 تَنهاهُنَرِ‌ماست‌ک‌ِمَجنونِ‌حُسِینیم..!(: ..🥺♥️
💙 💍💙 💙💍💙💍 💍💙💍💙💍💙 💙💍💙💍💙💍💙💍 نگاهی به من انداخت. من هم با نگاهم التماسش کردم. لبخند زورکی زدو گفت: –والا یه وقتهایی از دست منم کاری پیش نمیره، بیشتر تصمیمات زندگی مارو پسر بزرگم می گیره، امروزم می خواستم بگم بیاد.ولی آرش نذاشت. اما چَشم، اگه واقعا کاری از دستم برمیومد و کاری به اختیار من بود، حتما. من خوشبختی بچه هام رو می خوام. اگه حمایت من کمکی می کنه، من که حرفی ندارم. مادر راحیل تکیه داد به پشتی مبل و گفت: –گاهی حتی یه حمایت کلامی از بزرگتر خانواده برای آدم دل گرمیه، به‌خصوص توی خانواده شوهر، اگرمادر شوهر هوای عروس رو داشته باشه، تو اون خونه تشنج کمتره. به هر حال شرط من اینه، بعد نگاهی به من انداخت و گفت: –اکه برادرتون تصمیم گیرنده بودند، خب باید اجازه می دادید میومدند تا با ایشون هم آشنا می شدیم و صحبت می کردیم. احساس کردم کمی با دلخوری حرف میزنه، واسه همین برای جبران حرف مادرم گفتم: –منظور مامان اینه که در مورد مسائل خونه و مسائلی که به مامان مربوط میشه و این چیزا تصمیم می گیرند. وگرنه در مورد زندگی من خودم تصمیم می گیرم. بعد نگاه پر از عجزم را به مادر دادم. مادردست هایش را در هم گره زدو گفت: –بله، درسته، حالا با پسر بزرگمم آشنا میشید. بعد لبخند محوی زدوادامه داد: من حیرون این شرطتون موندم. معمولا شرط خانواده‌ی دختر، مهریه ی بالاست یا سند باغ و ویلایی چیزی، اونوقت شرط شما حمایت مادر شوهره. به نظر من که آسونترین شرطه... و بعدش لبهایش به لبخند کش آمد. مامان راحیل هم لبخندی زدو گفت: –مهریه، مهر هر مردی نسبت به همسرش هست. پس زوجی که می خوان باهم زندگی کنند باید خودشون مهر روتعیین کنند. این مهربونی دل پاک شما رو می رسونه که میگید شرط من آسونه. به نظرم آمد مادر راحیل زن سیاست مداریه، حرفهایش من رو به فکر می برد...آرام به مادرم گفتم که اجازه بگیرد تا دوباره با راحیل حرف بزنم. مادر هم زیر لبی گفت: –شما که هر روز هم رو می بینید دیگه چه صحبتی؟ – لازمه، شما بگو، من بعدا براتون توضیح میدم مامان جان. مادر نگاهی به من انداخت که یعنی چقدر درد سرداری... بعد نگاهش را از من گرفت و به مادر راحیل دوخت و لبخند زدوگفت: –اگه اجازه بدید بچه ها با هم یه صحبتی بکنند. مادر راحیل لبخندی زدوگفت: –خواهش می کنم. بعد رو کرد به راحیل و گفت: –دخترم آقا آرش رو راهنمایی کن برید توی اتاق صحبت کنید. راحیل هم با همون وقار همیشگی گفت: –چشم. بعدبلند شدو راه افتاد. نزدیک من که رسید زیر لبی گفت: –بفرمایید. همانجور که بلند می شدم یک دستمال کاغذی برداشتم تا عرق پیشانیم را پاک کنم. ناغافل چشمم خورد به مادر، همچین محو راحیل شده بود که دهنش باز بود. لبخندی زدم و در دلم گفتم، مادر جان مطمئنم عاشقش میشی، صبر کن عروست بشه. وقتی وارد اتاق دونفره خودش و خواهرش شدم از دیدن تابلو شعرهایی که به دیوار بود تعجب کردم، به خصوص یکی از آنها که قاب خیلی قشنگی داشت. محو تابلوها بودم که صدای راحیل مرا به خودم آورد. –لطفا بفرمایید بنشینید. لبه ی یکی از تختها نشستم و گفتم: –شما هم شعر دوست دارید؟ ــ بله خیلی. با اشاره به تابلوها گفتم: –خط خودتونه؟ ــ نه. ــ پس کی نوشته؟ ــ یه آشنا. نگاهم را از تابلوها برداشتم و روی جزء جزء اتاقش چرخاندم. کاملا معلوم بود اینجا اتاق دختره. آنقدرکه همه چی با سلیقه و مرتب بود. دلم می خواست هدیه ای که به او داده بودم را هم یک جایی در اتاقش می دیدم، ولی نبود. نگاهش را روی خودم احساس کردم، نگاهم را سُر دادم در چشم هایش، حسابی غافلگیر شدو نگاهش را دزدید. ولی من دلم می خواست نگاهش کنم. همانجور که نگاهش به پایین بود گفت: –چی می خواستید بگید؟ سکوت کردم. وقتی سکوتم کمی طولانی شد سرش را بالا آوردو با تعجب نگاهم کردو گفت: – خوبید؟ همانجور که با لبخند نگاهش می کردم گفتم: –پیش شما همیشه خوبم. این بارسؤالی نگاهم می کرد، کمی فکر کردم و گفتم: – چیزی شده؟ نفسش را عمیق بیرون دادو گفت: –چیزی نشده فقط منتظرم ببینم چی می خواهید بگید. فکر کنم یادتون رفته واسه چی اینجا آمدیم. خنده ای کردم و گفتم: –آهان، راست می گید، نمی دونم چرا شما رو می بینم همه چی یادم میره. سرش را پایین انداخت و حرفی نزد. من هم آرام گفتم: –می خواستم ازتون یه سوالی بپرسم. جوابش هم برام مهمه. آرام گفت: –بپرسید. ــ شما برای چی نظرتون عوض شد. آخه جوابتون منفی بود قبلا. یعنی به خاطر اصرارهای من نظرتون عوض شده، یا دلتون برام سوخته، یا کم آوردید و حوصله ی... حرفم رو بریدوگفت: –این چه حرفیه، مگه یه عمر زندگی شوخی برداره که دلم بسوزه... ((نویسنده:لیلا فتحی پور🌝)) با اندکی ویرایش ✅ 💙 💍💙 💙💍💙💍 💍💙💍💙💍💙 💙💍💙💍💙💍💙
💙 💍💙 💙💍💙💍 💍💙💍💙💍💙 💙💍💙💍💙💍💙💍 –پس برای چی موافقت کردید؟ من که نه مثل شما بچه مذهبیم نه به اندازه شما به خدا نزدیکم... بعد نگاهم را پایین انداختم. گاهی فکر می کنم نکنه به خاطر همین مسائل نتونم خوشبختتون کنم و... نذاشت ادامه بدم و گفت: – خب یکی از دلایلش همینه دیگه. همین که مَنیَّت ندارید. ــ اونوقت یعنی چی؟ ــ یعنی این که خود خواهی ندارید، در این زمینه خیلی فروتن هستید. در برابر خدا خیلی خودتون رو کوچیک می کنید، غروری ندارید یا به قولی براش کلاس نمیذارید.  بین آدم ها غرورتون زیاده ولی پیش خدا...به نظرم این مهم ترین اصل هست برای پاک بودن که شما دارید. همین باعث میشه شاید از کسی که یه عمر فکر می کنه بنده مخلص خداست جلو بزنید. فقط باید بخواهید. حدیثی هم از حضرت علی (علیه‌السلام)داریم که می فرمایند: خود پسندی دشمن عقل است. ببخشید که رک می گم، وقتی با این همه غروری که دارید، اینقدر خودتون رو پیش خدا کوچیک می کنید، یعنی شما خیلی خوبید، یعنی من به گَرد پای شما هم نمی رسم. یعنی این منم، که باید از شما خیلی چیزها رو یاد بگیرم. از حرف هایی که میزد متعجب شدم و فقط تونستم بگم: –ممنون از تعریفتون. خب اگه اینجوریه چرا همون بار اول جوابتون منفی بود. ــ خب چند تا دلیل داره، یکیشم اینه که تو این مدت بهتر شناختمتون. لبخند کجی بهش زدم و گفتم: –خب چند تا از اون یکی دلیلاتونم بگید دیگه... سرش را پایین انداخت و گفت: –نمی تونم بگم، شخصین. سکوت کردم و به حرف هایش فکر می کردم که پرسید: – از حرفم ناراحت شدید؟ با محبت نگاهش کردم و گفتم: –نه، ولی مطمئنم بعدا دلیل شخصیا تونم بهم می گید. لبخندی زدو گفت: – تا تقدیر چی باشه. بلند شدم و رفتم روبه روی تابلو شعری که به دیوار بود، ایستادم. نوشته بود:  من غلام قمرم غیرقمر هیچ مگو... چرخیدم طرفش وچشم هایش را شکار کردم. آنقدر ناگهانی بود که برای چند لحظه نتوانستم گره‌ی نگاهمان را از هم باز کنم، قلبم ضربان گرفت، راحیل واقعا دوست داشتنی بود. سعی کردم خودم را بی تفاوت نشان بدهم تا معذب نباشد. برای همین گفتم: –  شعر قشنگیه...من خیلی این شعر رو دوست دارم. باسر تایید کردو من ادامه دادم: –واقعاگاهی آدم به جز عشق نمی خواد حرف دیگه ای بشنوه. این‌بار چیزی نگفت، سعی کردم موضوع را عوض کنم، سر جایم نشستم و گفتم: –راستی نظرتون در مورد مهریه چیه؟ نگاهش را از دستهایش گرفت وبه یقه‌ی لباسم دوخت و گفت: –حالا زوده در مورد مهریه حرف زدن. ــ با اصرار گفتم: – می خوام نظرتون رو بدونم... آخه مادرتون گفتن ما خودمون باید تعیینش کنیم. حتما چیزی تو ذهنتون هست، یا مادرتون تو جریانن که گفتن دیگه، درسته؟ ــ بله، ولی آخه هنوز که چیزی معلوم نیست. ــ نفوس بد نزنید. انشاالله که حله. من دلم روشنه. لبخند محوی زدوگفت: – نظرخودتون چیه؟ شانه ای بالا انداختم و گفتم: –هر چی شما بگید و من در توانم باشه قبول می کنم. راستش من فقط همین ماشین زیر پام رو دارم که مال خودمه با پس اندازی که تو بانکه. پس اندازم رو که گذاشتم برای خرج عروسیم واجاره یه خونه. ماشین رو می تونم برای مهریه به اسمتون کنم. البته یه سرمایه خیلی کوچیک هم تو شرکتی که کار می کنم دارم که... با تعجب نگاهم کردو نذاشت ادامه بدم و گفت: –واقعا همه ی دارییتون همینیه که گفتید؟ یک لحظه رنگم پرید، احساس کردم فکر می کرده من خیلی پولدار هستم و حالا توی ذوقش خورده است.  –بله. ولی سرمایه ای که تو شرکت دارم سودش خوبه، اگه افزایشش بدم تا سال دیگه می تونم یه شرکت بزنم و وضعم بهتر میشه. شما نگران نباشید، من می تونم در حدهمین زندگی که تو خونه مادرتون دارید رو براتون مهیا کنم. مظلومانه نگاهم کردو گفت: – اینم یه دلیل دیگه برای خوب بودن شما. با تعجب گفتم: – چی؟ ــ صداقت. به آرومی گفتم: – خب الانم نگم بعدا که می فهمید. اینجوری حداقل متوجه میشید که در چه حدی باید ازم توقع داشته باشید. ــ با سر حرفم رو تایید کردو گفت: – حرفتون درسته. ولی هستن آدم هایی که موقع خواستگاری یا آشنایی جوری حرف می زنند که فقط اون موقع کارشون راه بیفته دیگه به فکر بعدش نیستند. ــ درسته، به نظر من کسایی این کارو می کنن که اختلاف طبقاتی خیلی فاحشی با خانواده دختر دارن و میخوان با دروغ و ظاهر سازی نشون بدن که سطح مالی بالایی دارن، تا نظر دختر روجلب کنند. که البته کارشون اشتباهه. بعد لبخندی زدم و گفتم: – با این حرفها و رد گم کردن نمی تونید از زیر سؤالم فرار کنید. نگاهش رو به دیوار پشت سرم دادو گفت: – نمی خواستم الان بگم ولی حالا که دارم فکر می کنم می بینم الان بگم بهتره، که شما هم در موردش فکر کنیدوببینید می تونید قبول کنید. البته منظورم مهریه نیست. شروط ضمن عقد رو می‌خوام بگم... ((نویسنده:لیلا فتحی پور🌝)) با اندکی ویرایش ✅ 💙 💍💙 💙💍💙💍 💍💙💍💙💍💙 💙💍💙💍💙💍💙
²پارت تقدیم نگاهتون🌷
- خلیج عربی! + جدی می‌فرمایید؟ پَ ما این حدیث پیامبر درباره رو از تو کتب حدیثی خودتون، از کجا آوردیم :)) 🗣 محمدمهدی‌مصلحی𓂆 🇮🇷
ٻسمـِ‌ࢪَبِ‌النّۅرِو‌الذی‌خَلق‌اڶمَہـد؎.... .قبل.از.خواب 😴 ‼ ✅حضرت‌رسول‌اڪرم‌فرمودند‌هر‌شب‌پیش‌از ‌خواب↯ ¹قرآن‌را‌ختمـ ڪنید «³بار‌سورھ‌توحید» ²پبامبران‌را‌شفیع‌خود‌گࢪدانید «¹بار=اللھم‌صل‌علۍ‌محمد‌وآل‌محمد‌ و‌عجل‌فرجھم،اللھم‌صل‌علۍ‌جمیع‌ الـانبیاء‌و‌المرسلین» ³مومنین‌‌را‌از‌خود‌راضۍ‌ڪنید «¹‌بار=اللھم‌اغفر‌للمومنین‌و‌المومنات» ⁴یڪ‌حج‌و‌یڪ‌عمرھ‌بہ‌جا‌آورید «¹‌بار=سبحان‌اللہ‌والحمدللہ‌ولـا‌الہ‌الـاالله‌ والله‌اڪبر» ⁵اقامہ‌هزار‌رڪعت‌نماز «³‌بار=یَفْعَل‌ُالله‌ُما‌یَشاء‌ُبِقُدْرَتِہِ،وَیَحْڪُم‌ُ ما‌یُرید‌ُبِعِزَّتِہِ» آیا‌حیف‌نیست‌هرشب‌بہ‌این‌سادگۍ‌از‌چنین خیر پربرکتی محروم شویم؟(:" ⊱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
..‌👀✋🏻•• «اللّھُم‌صَل‌عَلۍ‌مُحمد‌وَ‌آل‌مُحمد🔗📓» ‹خدایـٰا‌درود‌فِرسـت‌بَر‌محمد‌و‌خاندان‌او🖤› ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ـ ـ ـ ـ ــــــــــ✾ــــــــــ ـ ـ ـ ـ
یه‌سلامم‌بدیم‌خدمت‌آقاجانمون؛ اَلسَلام‌ُعَلَیك‌یاصاحِب‌اَلعَصروَالزَمان..(: 💚 السَّلامُ‌علیک‌یابقیَّةَ‌اللّٰہ یااباصالحَ‌المَهدی‌یاخلیفةَالرَّحمن ویاشریکَ‌القرآن ایُّهاالاِمامَ‌الاِنسُ‌والجّانّ‌سیِّدی ومَولایالاَمان‌الاَمان . . . 🌱
دعـاے فـرج بہ عشـق آقـا صاحب‌الزمان :)...   ▿ ـ ـ ـ ـ ـ ــــــ « ❊ » ـــــ ـ ـ ـ ـ ـ  ִֶָ
ببین چه بلایی سرش درآوردن که استوری فارسی میزاره😃🥲
هروقت‌بعد‌از‌گُناه ...! خداانقدر‌زنده‌نِگَهِت‌داشت کہ‌وضو‌بگیرے‌ وایستے‌جلوشو‌نماز‌بخونے یعنے‌پذیرفتتت خُدا‌از‌تو‌نا‌اُمید‌نیست🙃🌱 پس‌خدا‌رو‌بخاطر‌این‌لیاقت‌شڪرڪن! ـ ـ ـ ـ ـ ــــــ « ❊ » ـــــ ـ ـ ـ ـ ـ  ִֶָ
گمنامے! تنها‌براۍ"شهدا"‌نیست میتونے زنده‌باشے‌وسرباز‌‌حضرت‌زهرا‌ باشے اما‌یہ‌شرط‌داره! باید‌فقط‌براۍ‌خداکار‌کنے نہ‌خلق‌خدا وچه‌قشنگ‌است‌گمنامی... ـ ـ ـ ـ ـ ــــــ « ❊ » ـــــ ـ ـ ـ ـ ـ  ִֶָ .
🌷سید با ارتش به سربازی اعزام شد. دوران آموزشی‌اش را تهران بود. آن دوران مصادف بود با ماه مبارک رمضان تقریباً سید تمام شب‌ها را از فرمانده اجازه می‌گرفت و می‌رفت مراسمات حاج منصور در مسجد ارک. خوشحال بود و می‌گفت: الحمدلله سی شب ماه مبارک رمضان رفتم از فضای معنوی مسجد ارک استفاده کردم. روی دو تا نکته خیلی تاکید داشت. اخلاص و نمازشب، می گفت من الحمدلله تو سربازی نماز شبم قضا نشد!!
همیشه به رفقاش می‌گفت: جنگ نرم مثل خمپاره ۶۰ نه صدا داره نه سوت فقط وقتی متوجه میشی که دیگه رفیقت نه مسجد میاد نه هیئت! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
✨چیزی‌ را که‌ فردای‌ قیامت‌ به‌ آن‌ رسیدگی‌ می‌کنند نماز است.پس‌ سعی‌ کنید تا حد توان‌تان‌ نمازهایتان‌ را سروقت‌ بخوانید‌.✅ -شهیدسیدمجتبی‌علمدار "@Sarbazeharamm"  _کَِاَِنَِالَِ ̨ڪــمۭــٻۧــڸ
میگن‌‌رفیق‌اونہ‌‌ڪہ‌تورومۍخندونہ . . . امـٰارفیـق‌‌تراونہ‌ڪہ ؛ پــٰا؎‌گریہ‌‌هـٰات‌‌میشینہ . ‌ . آقاجان ! مـٰا‌پیش شماخیلۍ‌گریہ‌ڪردیم‌ !💔
مثلا‌الان‌کربلات‌بودم‌ کنار‌گنبد‌طلات‌بودم ، چی میشد‌آقا ؟😔
گفتیم‌:شہادت‌:) گفتن:محالہ‌دخترو‌چہ‌بہ‌شہادت.. ندونستن‌خداۍ‌ما‌خداۍمَحالاتِ . . .
نماز خوندن دانشجو های دانشگاه UCLA و حمایتشون از مردم فلسطین این دانشگاه جز ۲۰ دانشگاه برتر جهانه ۱۶ دارنده نوبل از اینجا بودن!!
وشھادت‌پایان‌ڪسانیست‌ڪہ‌.. دࢪاین‌ࢪوزگاࢪگوششان‌غباࢪدنیا‌نگࢪفتہ‌باشد! وصدا؎آسمان‌ࢪابشنوند! وشھادت‌حیاتِ‌عِندَࢪَبِّ‌است..!
فرق بسیار زیادی است بین کسی که کم می آورد با کسی که کوتاه می آید.
دلتنگی...! عجب‌واژه‌زیباییست‌برای‌‌شرح‌حال‌من((:
شهادت امام جعفر صادق علیه السلام تسلیت باد
تو را به خاطر جد مطهرت برگرد قسم به چادر خاکی مادرت برگرد... به لحظه ای که سلام علی جواب نداشت به آن شبی که نگاه حسین خواب نداشت... تو را به غربت آن دست های بسته قسم به کعبه تکیه بزن در هوای خوش عهدی به گوش مردم دنیا بگو:أَنا المَهدی...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا