eitaa logo
🇱🇧🇵🇸"کانال کمیل"
2.9هزار دنبال‌کننده
7.1هزار عکس
1.9هزار ویدیو
202 فایل
شهیدان راه درست روانتخاب کردند خدا هم برایِ رسیدن به مقصداونا رو انتخاب کرد:))✨ . "اومدیم تا درکناره هم مبارزه به سبک شهدا رو یادبگیریم:((😉🔥 . در صف لشکر علی منتظر اشاره ایم منتظر فدا شدن در حرم سه ساله ایم((❤️‍🩹 پشت خاکریز: @Sarbazharm
مشاهده در ایتا
دانلود
🇱🇧🇵🇸"کانال کمیل"
الان از بچه ۲ ساله هم بپرسی میگع می خوام دکتر شم😂😐
بعد جالب اینجاس هدفه دیه ای بغیر از دکتر بودن ندارن و اینجا یه درصدی هس کع می تونه دکتر شه
حالا الان این طرحی کع اومده و از دهم نهایی یا همون امتحاناتشون کشوری هس با اینکع از خیلی لحاظ مزخرفه ولی مثلا میبینی یکی دهم تا دوازدهمش نمره هاش خیلی خوب بوده ۱۸ تا ۲۰ مخصوصا ۱۹ تا ۲۰ خوبه بعد طرف میبینی کنکورش ۱۲ یا ۱۳ هزار شده ها و این واسه تجربی اصلا میشه گف امکان نداره قبول شی ولی چون نمرات مدرسش خوب بوده دانشگاه شهرستان قبول شده دانشگاهش هم فک کنم خیلی بد نبوده تازه واسه دوران کنکور ماها نمره خیلی مهم تر میشه
🇱🇧🇵🇸"کانال کمیل"
حالا الان این طرحی کع اومده و از دهم نهایی یا همون امتحاناتشون کشوری هس با اینکع از خیلی لحاظ مزخرف
و خب واسه تجربی همون با زیست مشکلی نداشته باشی بعدش هم فیزیک و شیمی بقیش انشاءالله حله ولی پشتکار باید داشته باشید
و حالا رشته انسانی رو بگیم😉
کتابایِ بچه های انسانی از بچه های ریاضی و تجربی بیشتره
تخصصی هاشون هم خیلی بیشتره
کتابایِ تخصصی رشته انسانی علوم فنون ریاضی دینی عربی جامع شناسی اقتصاد منطق تاریخ فک کنم‌همینا بود کتابای تخصصی شون هم جغرافیا زبان دفاعی تفکر نگارش فارسی
و خب الان میگن کع کاره بچه هایِ انسانی از بچه های تجربی و ریاضی سخت تره
چون تجربی و ریاضی ت سرکلاس یادبگیری حله باید بری خونه تمرین و تکرار کنی و معادله های مختلف حل کنی
ولی انسانی بغیر از بعضی از کتاباش هرچی هم یاد بگیری سرکلاس باید بری خونه حفظ کنی و باید اون همه کتاب رو حفظ کنی🤦🏻‍♀️
و خب بچه های انسانی مسائل دیه ای هم بغیر از درس بلدن و میشه گف اطلاعاتشون از تجربی و ریاضی بیشتره
🇱🇧🇵🇸"کانال کمیل"
و خب بچه های انسانی مسائل دیه ای هم بغیر از درس بلدن و میشه گف اطلاعاتشون از تجربی و ریاضی بیشتره
یکی بود می گف بچه های انسانی نخبه هستن چون بچه های ریاضی و تجربی کل سال همش درس میخونن عاخرسرم مسئله رو یکم بپچونی میمونن ولی بچه های انسانی مث بچه های ریاضی و تجربی نمی خونن ولی مسئله روهم بپیچونی جواب میدن😂🤦🏻‍♀️
ولی خب واقعا هررشته ای سختی های خودش رو داره:/
ولی انسانی تنوع شغلی بسیار بالایی دارع
🇱🇧🇵🇸"کانال کمیل"
ولی انسانی تنوع شغلی بسیار بالایی دارع
و خب اونایی هم کع می خوان برن پلیس شن و سپاه از رشته انسانی انگاری بیشتر می گیرن:/
و خب همین بود دیه امیدوارم مفید بوده باشه براتون اگع هم سوال دیه دارین بپرسین
ب یاد همگی
«مَنِ بی‌آبرو که داد زدم؛ خواستم بشنوی صدایم را مَنِ سر به هوا حواسم نیست؛ چقدر داشتی هوایم را»
گفتند؛ خدا را چگونه میبینی؟ گفت؛ آنگونه که همیشه میتواند مچم را بگیرد اما دستم را میگیرد:))))
شَھیدْحُجَجۍمیـگفْٺ: یِہ‌وقٺٰـایۍ‌دِل‌ڪَندن‌أز، یِہ‌سِـࢪےچیـزٰاۍِ"خـوب" بٰاعِـث‌میشہ... چیـزٰاۍِ"بِهتَرے" بِدَسـٺ بیٰاریمْ.. بـَࢪاے‌ِࢪسیـدَن بِہ مَھـدےِ‌زهـࢪا"عج" أز‌چـۍ‌دِل‌ڪَندیمْ💔🖐🏻؟!
💙 💍💙 💙💍💙💍 💍💙💍💙💍💙 💙💍💙💍💙💍💙💍 البته اینایی که میخوام بگم حرفهای مامانمه. در حقیقت شرط های ایشونه. اول این که حق طلاق با من باشه. دوم این که اگه خدای نکرده طلاقی اتفاق افتاد. هر چی اموال توی مدتی که ازدواج کردیم به دست آوردید. به طور مساوی بینمون تقسیم بشه و اگه بچه ای وسط بود حضانتش با من باشه. سوم این که اگه اختلافی بینمون پیش آمد که نتونستیم خودمون حلش کنیم، به خانواده هامون نگیم، به کسی بگیم که هر دومون قبولش داشته باشیم. با تعجب نگاهش می کردم یک لحظه ته دلم خالی شد، دهانم خشک شد. مانده بودم چه بگویم، اصلا توقع همچین حرفهایی را نداشتم. حرف هایش تیز بودند شاید هم محض امتحان من این حرفها را می زند. حالا این حق طلاق را کجای دلم بگذارم. اینجوری که فردا تا بگویم بالای چشمت ابروست می گوید طلاق می خواهم که... صدایش مرا از غرق شدن در حرفهای تلخش نجات داد. – فکراتون رو بکنید اگه می تونید قبول کنید قرار خواستگاری می ذاریم اگه نه که... نگاهم را از بُهت خارج کردم وگفتم: – مورد اول رو نمیشه یه تجدید نظری بکنید؟ انگار فهمیده بود چه فکری کردم وگفت: –نگران نباشید، طلاق در اسلام منفورترین حلال هست. کسی که اهل زندگی باشه دنبال طلاق نیست. طلاق مال وقتیه که دیگه هیچ راهی وجود نداره. خدا به انسان عقل داده وقتی خوب فکر کنه می تونه مشکلاتش رو حل کنه یا از کسی کمک بگیره. مگر این که طرف مقابل نخواد. از حرفش نفس راحتی کشیدم و در دلم از این که اسلام موافق طلاق نیست خدارو شکرکردم وگفتم: – نگرانی من همون مورد اول بود، وگرنه من هر چی دارم متعلق به شماست بانو. خجالت زده گفت: – البته من خودم شخصا اولش موافق این شرط و شروط نبودم ولی وقتی مامانم آمدن شما رو قبول نمی کرد دیگه مجبور شدم شرایطش رو قبول کنم. ــ شاید ایشونم حق داشته باشند، بالاخره هر مادری برای آینده‌ی بچش نگرانه. افکار و نگرش مادرتون برام جالبه. خیلی دور اندیش هستند در عین حال که آدم فکر می کنه همه چیز رو ساده می گیرند. لبخندی زدو گفت: –زود شناختینش، چون واقعا همین طوره. حالا تا ببینیم خدا چی می خواد. اگه حرف دیگه ای ندارید بریم. اینایی که گفتید همش شروط ضمن عقده که... پس مهریه چی؟ ــ اجازه بدید مهریه رو بعدا بهتون بگم. با شیطنت گفتم: – اینجوری که من شب خوابم نمیبره، همش فکرو خیال می کنم که الان چی می خواهید بگید. یه وقت یه کیلو بال مگس و این چیزا نباشه بدبخت بشم. چون می دونم احتمالا سکه و این چیزا نیست درسته؟ ــ نه نیست. ــ نمیشه الان بگید؟ ــ باور کنید اصلا چیزی نیست که سخت باشه. اصلا نگران نباشید. فعلا که چیزی مشخص نیست. در چشم هایش نگاه کردم و نگاهش طوفانی در دلم راه انداخت. به اجبار سرم را پایین انداختم و گفتم: –می خواستم یه سوالی ازتون بپرسم که جوابش برام مهمه. ولی با این مدل حرف زدنای شما، می دونم که صریح جوابم رو نمی دید. بهتره بمونه بعدا می پرسم. وقتی سکوتش را دیدم بلند شدم و گفتم: –بریم؟ بلند شدو زیر لبی گفت: – بریم. وارد سالن که شدم از خنده های مامان فهمیدم حسابی با مادر زن آینده ام گرم گرفته. ولی وقتی نزدیک شدم دیدم خواهر راحیل چیزی برای مادرم تعریف می کند و با هم می خندند. وقتی سر جایم نشستم، حرفشان را تمام کردند. شاید هم قطع کردند، خواهر راحیل گفت: –الان براتون از اون دم نوشا میارم. موقع بلند شدن مادر با خنده گفت: – خرما هم بیار. بعد هرسه زیر خنده زدند. انگار راحیل هم در جریان بود چون او هم خندید. در افکارم غرق بودم که مامان پرسید: آرش جان رفتی تو اتاق چی شد که اینقدر تو فکری؟ ــ هیچی خوبم. بعد زیر گوشم گفت: – پاشو بریم دیگه...زشته _چشم در راه که می‌آمدیم از مادر پرسیدم: –با خواهر راحیل چی می گفتید می خندیدید؟ مادر لبخندی زدو گفت: –خیلی دختر خون گرمیه، برام خاطره تعریف می کرد. ــ یعنی تو این نیم ساعت اونقدر با هم عیاق شدید؟ ــ آره بابا، خانواده خوبین، گفتم الان اینا چادر چاق چورین اصلا با آدم حرف نمیزنند. ولی پیش تو اون خواهرش معذب بود. تو که رفتی شروع کرد به حرف زدن. مادرشم زن فهمیده اییه. ــ آره. بعد برای مامان شرط و شروط های راحیل را گفتم. مادر هم مثل من هنگ کرده بودو زیاد خوشش نیامد. ــ راستی مامان قرار خواستگاری رو گذاشتی؟ ــ نه، حرفی که نزدم. تو شرطش رو قبول کردی؟ با تکون دادن سرم جواب مثبت دادم. ــ نمی دونم چرا احساس می کنم دارن زرنگ بازی درمیارن. اخمی کردم و گفتم: – راحیل همچین دختری نیست. ــ به نظرت داداشت موافق این ازدواجه؟ ــ تو جریانه. باتعجب گفت: –کی بهش گفتی؟ ــ همون موقع که رفتید شمال. ــ خب، چی گفت؟ –گفت: بی خیال این دختر بشم. معلومه دختر فهمیده اییه، ولی به دردت نمی خوره مادر آهی کشید... ((نویسنده:لیلا فتحی پور🌝)) با اندکی ویرایش ✅ 💙 💍💙 💙💍💙💍 💍💙💍💙💍💙 💙💍💙💍💙💍💙