eitaa logo
🇱🇧🇵🇸"کانال کمیل"
2.9هزار دنبال‌کننده
7.1هزار عکس
1.9هزار ویدیو
202 فایل
شهیدان راه درست روانتخاب کردند خدا هم برایِ رسیدن به مقصداونا رو انتخاب کرد:))✨ . "اومدیم تا درکناره هم مبارزه به سبک شهدا رو یادبگیریم:((😉🔥 . در صف لشکر علی منتظر اشاره ایم منتظر فدا شدن در حرم سه ساله ایم((❤️‍🩹 پشت خاکریز: @Sarbazharm
مشاهده در ایتا
دانلود
💙 💍💙 💙💍💙💍 💍💙💍💙💍💙 💙💍💙💍💙💍💙💍 تخت مادر شوهرم دونفره بود، با پرده ی سرمه ای رنگ و فرش هم رنگش، تقریبا همه چیز با هم ست شده بود. آرش عصبی لباس هایی که برایش آوردم را روی تخت گذاشت و خودش هم کنارشان نشست. گوشی‌اش زنگ خورد. چند دقیقه ای با دوستش سعید صحبت کرد. پشت به او جلوی آینه ایستاده بودم و موهایم را برس می کشیدم، ولی تمام حواسم پیش آرش بود و از آینه نگاهش می‌کردم. زنگ تلفنش من را یاد حرف های سوگند انداخت، برایم تعجب داشت که تا وقتی آرش پیش من است اصلا سرش در گوشی‌اش نمی‌رفت. فقط وقتی کسی زنگ میزد جواب می‌داد. من خودم گاهی گوشی‌ام را چک می کنم ولی او... دو تا چشم بَرّاق توی آینه من را از فکر بیرون آورد، کِی اینقدر  نزدیکم شده بود که من متوجه نشدم. درست پشت سرم ایستاده بود. دوباره با همان ژست دست توی جیب گفت: ــ ببخش که هر دفعه میای اینجا اعصابت به هم می ریزه. –مهم نیست. تو که تقصیری نداری. نگاهش گرم و مهربان بود.. دستهایش را از جیبش درآوردو موهایم را نوازش کرد. –می خواهی ببافمشون؟ لبخندی زدم و گفتم: –مگه بلدی؟ ــ نمی دونم یادم مونده یانه. بچه که بودم موهای مامانم بلند بود. البته خیلی کوتاهتر از موهای تو. بافتنشون برام سرگرمی بود. مامانم خودش بهم یاد داده بود. یه جورایی دیدن موهات و بافتنش برام نوستالژی داره. نشستم روی تخت و گفتم: –باشه بباف. مژگان بیدار شده بود وصدایش از سالن می‌آمد که با مادرشوهرم حرف می زد. چنددقیقه بعد تقه ای به در خوردو مژگان آرش را صدا کرد. من هراسون به آرش گفتم: – نیاد داخل... آرش خیلی خونسرد همونطور که سعی می کرد به بهترین شکل بافت موهایم را انجام بدهد گفت: –اتفاقا می خوام بیاد تو... ــ وای نه آرش، اینجوری زشته... بی تفاوت به حرف من بلند گفت: –مژگان خانم بیا داخل دستم بنده. مژگان بلافاصله در را باز کرد و با دیدن صحنه ی روبرویش یکه خورد و چند لحظه سکوت کرد. من هم که رنگ به رنگ می شدم. توی دلم برای آرش خط و نشان می کشیدم. با صدای ضعیفی سلام کردم. جواب کشدار همراه با تردیدی داد و دوباره به ما خیره شد. آرش با همان خونسردی گفت: –کاری داشتی؟ مژگان بالاخره به خودش آمدو لبخندی زدو رو به آرش گفت: – پس از این کارا هم بلدی؟ آرش با لبخند گفت: – آدم واسه همسرش بلدم نباشه یاد می گیره. بعد رو به من گفت پایینش رو با چی ببندم؟ دستم را دراز کردم و با خجالت گفتم: – بده به من، خودم می بندم. مژگان تابی به گردنش داد و گفت: – خوش به حال همسرتون...بعد رو به من گفت: –خیلی خوش شانسی ها راحیل جون... فقط با لبخند جوابش را دادم و او هم رو به آرش ادامه داد: –خواستم بگم اگه می خواهید برید اتاقت،من بیدار شدم. آرش اخمی کردو چیزی نگفت. من همانجور که دستم برای پیدا کردن کش مو داخل کیفم بود گفتم: – ممنون مژگان جان. بعد از این که در رو بست و رفت، نگاهی به آرش انداختم، با همان اخم اشاره ای به موهایم کرد. –خوب بافتم؟ اشاره کردم به ابروهایش. – فعلا که اونارو خوب بافتی...بازشون کن که اصلا بهت نمیاد. اخم هایش را باز کردولبخندی زد. –آخه بعضی وقتها رو مخه، گرچه می دونم بیشتر از من رو مخ توئه، چون من عادت دارم به این کارهاش... آهی کشیدم و گفتم: –فکر نکنم من بتونم عادت کنم. بلند شدلباسهایش رو از روی تخت برداشت و گفت: –بهت حق میدم. من میرم تو اتاقم لباس عوض کنم، چند دقیقه دیگه توام بیا. – نگفتی چطور بافتم؟ ــ خوبه، فقط کمی شل بافتی. دفعه بعد محکم تر بباف. همانطور که می رفت گفت: – حتما. گیره ی سنگ کاری شده مو را که امروز آرش همراه گیره های روسری برایم خریده بودرا به موهایم زدم. لباسم را مرتب کردم و وسایلم را برداشتم و پیش آرش رفتم. آرش با لباس هایی که پوشیده بود جذابتر شده بود. با دیدنم نگاه خریدارانه ای به من انداخت و نزدیکم شد. گفت: "اگر دل می بری جانا، روا باشد که دلداری میان دلبران، الحق،به دل بردن سزاواری" اخمی نمایشی کردم و گفتم: –میان دلبران؟ بلند خندیدوگفت: – دل داری دیگه، قربونت برم و صورتم را با دستهایش قاب کرد.. خیره شد به چشم هایم، همان لحظه بود که قدر وقت را بیشتر فهمیدم. "چطور می توانم حرف های سوگند را باور کنم، وقتی هیچ لحظه ای از زندگی‌ام شبیه این لحظات نبوده است." ((نویسنده:لیلا فتحی پور🌝)) با اندکی ویرایش ✅ 💙 💍💙 💙💍💙💍 💍💙💍💙💍💙 💙💍💙💍💙💍💙
💙 💍💙 💙💍💙💍 💍💙💍💙💍💙 💙💍💙💍💙💍💙💍 با شنیدن صدای اذان زیر گوشم زمزمه کرد خدارو شکر که تو هستی... بعد نگاهی به بازویم انداخت و گفت: – بلوز آستین بلند نداری؟ جلوی کیارش اینجوری؟ شام میاد اینجاها. لبخندی زدم و قند توی دلم آب شد برای غیرتش، آرش و این حرف ها... پس راسته که میگن عشق باعث میشه رگ غیرت آقایون برجسته بشه... از کیفم ساق دستم را آوردم و گفتم: – اینا آستین هامه... با تعجب نگاهی به ساقها انداخت و گفت: – سر آستینهاش رنگ روسریته... ــ آره، مدلشه. ــ چقدر جالب... ــ من میرم وضو بگیرم. ــ منم برم یه سجاده از مامان برات بگیرم.. هر دو از اتاق بیرون رفتیم. مژگان با دیدن ما، رو به آرش گفت: – چه عجب...خوب شد من از اتاق آمدم بیرونا... مژگان سارافون قهوه ای پوشیده بود با ساپورت هم رنگش... آرش با لبخند گفت: – لطفا از این به بعد توی اتاق مامان استراحت کن. لحظه ی آخر که می خواستم در را ببندم شنیدم که مژگان با خنده گفت: – بالشت تو بوی ادکلن میده، بوش رو دوست دارم، خواب آوره. در را بستم و از حرفش شوکه شدم. دلم نمی خواست حساس باشم ولی این حسادت بد جور سرکش شده بود. با آب سرد وضو گرفتم تا آرام شوم. از سرویس بیرون آمدم و به طرف آشپزخانه رفتم. مادر آرش می خواست سالاد درست کند. جلو رفتم و گفتم: – مامان جان بذارید سالاد رو من درست کنم، الان نماز می خونم و میام. ــ دستت درد نکنه راحیل جان خودم درست می کنم. مژگان اشاره ای به موهایم کرد و رو به مادر آرش گفت: –مامان آرش بافته ها... مادر آرش لبخندی زدو گفت: –بچه‌ام یاد بچگیاش افتاده، نگاه چقدرهم شل بافته، اون موقع ها هم موهای من رو همین طور می بافت. مژگان معترضانه گفت: –وا مامان! پس چرا کیارش از این کارها بلد نیست؟ ــ کیارش از همون بچگی هم با آرش فرق داشت، اصلا توخونه بند نمیشدکه بخواد چیزیم یاد بگیره. وارد اتاق که شدم دیدم آرش سجاده را برایم پهن کرده و خودش هم پایین تخت نشسته و غرق فکر است. تشکر کردم و سجاده‌ام را جوری میزان کردم که پشت به او نباشم. بعد از خواندن نماز، کنارش نشستم. –راحیل. ــ جانم. ــ برام دعا می کنی. ــ برای چی؟ ــ برای این که خوب باشم. ــ تو خوبی آرش جان. پوزخندی زدو گفت: –اگه من خوبم پس تو چی هستی؟ نمی دانم این بغض، از کجا پیدایش شد. قورتش دادم و گفتم: – نمی دونم چی هستم، کاش میشد بنده باشم. آهی کشیدو گفت: ــ باز تو رفتی رو منبر عشقم؟ خوب بودن با بنده بودن چه فرقی داره؟ لبخند زدم وگفتم: –بدون منبر رفتن نمیشه زندگی کرد آرش. یاد‌آوری مهم ترین اصل زندگیه. میدونی آرزوم چیه؟ –نه –توام گاهی بری رو منبر. –ولی من از منبر رفتن و این حرفها خوشم نمیاد. مکثی کردم و گفتم: –به نظرم همه میرن رو منبر ولی هر کسی با روش خودش. فقط اسم منبر رو حذف می‌کنند، یه اسم با کلاس روش میذارن. مثلا همین چند دقیقه‌‌ی پیش مگه به من تذکر ندادی که آستینم کوتاهه؟ کوتاه خندید. –شاید دارم نذرم رو ادا می‌کنم. پرسیدم: –چه نذری؟ کمی مِن و مِن کردو گفت: –نمی‌خواستم مجانی بهت بگما، ولی میگم. با خدا عهد کردم اگر ما به هم رسیدیم، مسائلی که برای تو مهمه برای من هم مهم باشه. –چه نذر عجیبی! –فکر کردی فقط خودت مهریه‌ی عجیب تعیین می‌کنی. حالا جواب سؤالم رو بده. –آخه تو میگی خوب... به نظرم خوب بودن راحته. مثلا یه آدم میتونه خوب باشه. مهربون باشه. مؤدب باشه، به فقرا کمک کنه. ولی بنده بودن سخته چون هر کاری میکنی باید برای خدا باشه نه برای نشون دادن خودت به دیگران. حتی گاهی این بنده بودن ممکنه در ظاهر به ضررت باشه. بعد با همان بغض ادامه دادم: –من که خودم این وسط حیرونم نه اینم، نه اون... نگاهی به من انداخت و متوجه‌ی بغضم شد. دستم را در دستش گرفت و گفت: –گاهی خودت رو خیلی اذیت می کنی. ــ نه بابا، چه اذیتی...فعلا که دارم از زندگیم لذت می‌برم. بلند شد و دستم را هم با خودش کشید. –خب خانم از رو منبر تشریف بیارید پایین تا بریم. از حرفش خنده ام گرفت و او ادامه داد: –حالا که فکر می‌کنم می‌بینم رو منبر رفتن بدم نیستا چشمکی زدم و گفتم: –پس اون بالا می‌بینمت. نوچ نوچی کردو گفت: – میشه یه بارم از این زبونا جلوی مامانم بریزی، اون دفعه می گفت: –شانس آوردی راحیل زیاد زبون نداره... –خوب شد گفتی پس یادم باشه از این به بعد جلو مامانت زیاد حرف نزنم... ((نویسنده:لیلا فتحی پور🌝)) با اندکی ویرایش ✅ 💙 💍💙 💙💍💙💍 💍💙💍💙💍💙 💙💍💙💍💙💍💙
💙 💍💙 💙💍💙💍 💍💙💍💙💍💙 💙💍💙💍💙💍💙💍 سر میز شام دوباره تصادفی کیارش روبه‌روی من نشسته بود و غذا خوردن را برایم سخت کرده بود. یعنی معنی برج زهرمار را قشنگ در آن لحظه ها متوجه شدم. نمی دانم کیارش چرا اینقدر تلخ بود... با گره‌ ای که به ابروهایش داده بود رو به آرش گفت: –یه مهمونی میخوام بدم، بچه هارو دعوت کنم. تو و خانمتم باید باشید. لباسهای درست و حسابی بپوشیدا. می‌دانستم منظورش من هستم. ولی منظورش را درک نکردم.مادر شوهرم با استرس پرسید: –کجا می‌گیری پسرم؟ –همینجا، شامم از بیرون میارن. دوباره مادر آرش پرسید: –چند نفرن؟ –نگران نباش مادر من، سرجمع بیست سی نفرن. دونفرم میان کارهارو انجام میدن. شما اصلا نمیخواد خودت رو اذیت کنی. مژگان گفت: –کیارش اینجا کوچیکه ها. کیارش نگاهی به سالن انداخت و گفت: –پس شاید خونه‌ی خودمون گرفتیم. آرش گفت: –چه کاریه آخه داداش، عروسی دعوتشون می‌کنیم دیگه. کیارش با خشمی که سعی در کنترلش داشت گفت: –اونا از این جور عروسی‌های مسخره  نمیان. مگه قرار نشد کنسل بشه؟ همین جشن کوچیک رو میگیرم، بعدم میگم به جای جشن عروسیتون میرید سفرخارجه. چقدر نظر دوستانش برایش مهم است. از دروغ بزرگی که گفت لبهایم به لبخند کش آمد و به آرش نگاه کردم. کیارش که متوجه‌ی خنده‌ی من شد، با تاکید رو به آرش گفت: –توجیهش کن، چطوری باید لباس بپوشه ها. آرش حرفی نزد و خودش را مشغول غذایش کرد. من هم زیر نگاههای خشمگین کیارش با چه فلاکتی شامم را خوردم. شام که چه عرض کنم بگو شوکَران(یک نوع زهر)، البته من که سقراط نیستم ولی کیارش خیلی شبیه قضاتی بود که حکم شوکران سقراط را تأیید کردند. چقدر طرز لباس پوشیدن من برایش مهم شده بود. از حرف‌هایش حس بدی پیدا کردم. بعد از این که برای جمع کردن میز کمک کردم. به سالن آمدم و کنار مژگان نشستم. آقایان نبودند. نگاه سوالی‌ام را به مژگان انداختم که گفت: رفتن تراس حرف بزنن. دلم شور زد.پرسیدم: –در مورد چی حرف بزنن؟ شانه ای بالا انداخت و گفت: – چه می دونم. لابد در مورد مهمونی. با تردید گفتم: – یه سوال بپرسم؟ ــ چی؟ ــ آقا کیارش منظورشون چی بود، از این که به آرش گفت لباس درست و حسابی بپوشیم؟ مژگان اشاره‌ای به چادرم کردو گفت: –منظورش به تو بود. یعنی اینجوری چادرچاقچوری نباشی. پرسیدم: –اون از من بدش میاد؟ ــ نه، فقط با ازدواجتون مخالف بود و به خاطر آرش کوتاه آمد. ــ یعنی تو خونتونم با تو اینقدر عصبانیه؟ یا میاد اینجا منو می‌بینه اینجوری میشه؟ تلخندی زدو گفت: – نه اینجوری که نیست، ولی مثل آرشم  اینقدر مهربون و شوخ نیست. زیادم اهل حرف نیست. باور کن میایم اینجا خیلی حرف می زنه،  تو خونه که تا من باهاش حرف نزنم، چیزی نمیگه. کلا با آرش خیلی راحته و زیاد باهاش حرف می زنه و دردو دل می‌کنه. خواستم بگویم خودت هم کلا با آرش راحتی...ولی نگفتم، زمزمه وار گفتم: –همه با آرش راحتن. با لبخند گفت: از بس مهربونه. در دلم گفتم: –اونم از شانس منه که با همه مهربونه. کمی با مژگان در مورد تغذیه حرف زدیم که مادر آرش با ظرف میوه آمدو کنارمان نشست و گفت: –کیارش گفته هفته‌ی دیگه جشن رو می‌گیریم. میخواد یه مسافرتی بره، وقتی برگرده همه رو دعوت میکنه. راحیل جان تو چی می‌پوشی؟ کجا آرایشگاه میری؟ با چشم‌های از حدقه در آمده پرسیدم: –مگه مهمونی نیست؟ آرایشگاه برای چی؟ مژگان گفت: –چرا، ولی مهمونی بزن و بکوبیه. با دهان باز گفتم: –اگه دوستهاشون با خانواده میان و بزن و بکوبم دارید، پس خانما کجا میرن؟ مژگان و مادر شوهرم نگاهی به هم انداختند و خندیدند. –عزیزم، هر کس پیش شوهر خودش میشینه دیگه. کجا میخوان برن. گیج به مژگان نگاه کردم. آرش و کیارش جلسه‌شان تمام شد و تشریف آوردند. اخم های آرش در هم بود. با تعجب نگاهش کردم. کنارم نشست و سیبی از جا میوه‌ای برداشت و با حرص شروع به پوست کندن کردو گفت: –چرا این جوری نگاهم می کنی؟ با ابروهایم به اخمش اشاره کردم و گفتم: چی شده؟ آرام گفت: – هیچی بابا کیارش واسه یه هفته می خواد بره ترکیه. –همین؟ –نه، خیلی چیزها هست که باید در موردش حرف بزنیم. اگه منظورت پارتیه که برادر گرامیتون میخوان بگیرن، در جریانم. باتعجب گفت: –پارتی؟ زمزمه وار گفتم: –یواش تر... آرام گفت: اون مهمونی که هیچی، فعلا به اون فکر نمی‌کنم. ــ وا! پس واسه چی ناراحتی، خوبه که بره ترکیه، برامون سوغاتیم میاره. یه جوری نگاهم کرد که احساس کردم خبر خوبی نمی خواهد بگوید. تکه‌ای از سیب را سر چاقو جلویم گرفت و گفت: –دل خجسته‌ای داری‌ها، فکر کن کیارش برای تو سوغاتی بیاره. دستش را پس زدم و گفتم: –اولا که بعد از غذا میوه نمیخورم. ثانیا اشکال نداره فقط برای تو هم سوغاتی بیاره من راضیم... ((نویسنده:لیلا فتحی پور🌝)) با اندکی ویرایش ✅ 💙 💍💙 💙💍💙💍 💍💙💍💙💍💙 💙💍💙💍💙💍💙
³پارت تقدیم نگاهتون🌷
نام زیبا کم نداری، مرتضی، حیدر، علی نوکرانت حضرتِ مولا صدایت می‌کنند‌‌ :)
⎚| ‹ ✨😂😂 › جاهل چیست؟ جایی که هِل در آن نگه داری میشود.😂😂😂 منتظر ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌سوالای بعدیتون هستم😂🖐🏻 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ┈────•⊹ ⸼࣪ 💚⊹ ⸼࣪ •────┈ ◗‌ ◖ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
گندم می‌ریخت روی قبر شهدا برای کبوتر‌ها... گلزار پُر شده‌ بود از کبوتر و گنجشک گفت: عادت کردم برای این‌ها گندم بیاورم خوشحالم که به مخلوقات خدا روزی می‌رسانم خدا را به اندازه همین که توفیق داد شکم این‌ها را سیر کنم،راضی‌ام
ٻسمـِ‌ࢪَبِالنّۅرِو‌الذی خَلق‌اڶمَہـد؎✨💛 🌸✨ طریقه خواندن نماز شب 🌙🌸 ☺️خب رفقا ... نماز شب در کل 11 رکعته😄🌱 ✨🌸 اول باید 8 رکعت نماز 2 رکعتی مثل نماز صبح بخونیم ( یعنی 4 نماز 2 رکعتی ) به نیت نماز شب  ،، یعنی ( 2 رکعت نماز شب میخوانم برای رضای خدا قربةً اِلَی الله ) 🌺✨ در ادامه باید 2 رکعت نماز به نیت نماز شفع خوانده شود در این نماز باید در رکعت اول بعد از سوره حمد ، سوره توحید ( قل هوالله ) و ناس و در رکعت دوم بعد از سوره حمد ، سوره توحید و فلق خوانده شود 🍃✨ اخرین نماز ، یک نماز یک رکعتی به نام وتر است  ( یک رکعت نماز وتر میخوانم برای رضای خدا قربةً اِلَی الله ) 🌹✨ طریقه خواندن این نماز : ابتدا بعد از سوره حمد ، 3 بار سوره توحید ، سپس یک بار  فلق و بعد آن هم یک بار سوره ناس خوانده شود 🌱✨ بعد به قنوت میرویم و میخوانیم : ابتدا حاجات خود را از خداوند میخواهیم 🌙✨ سپس  باید برای 40 مومن طلب آمرزش کنید( در مفاتیح نام این 40 مومن ذکر شده است ) یا میتوانید برای 40 نفر از اطرافیان خود استغفار کنید . به این صورت 👇🏻 اَللهُم اغفر ... فلانی نکته : اگر نام بردن برایتان سخت است میتوانید فقط بگویید : ( اَللهُمَّ اغفِر لِلمومنینَ وَ المومنات وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمات ) 🌱✨ سپس 70 مرتبه : اَستَغفِرُ اللّه رَبّی و اَتوبُ اِلَیه 🌸✨ بعد از آن 7 مرتبه ذکر : هٰذا مَقامُ العائِزِ بِکَ مِنَ النّار 🕊✨ سپس 300 مرتبه : اَلعَفو ☘✨ در پایان  یک بار جمله : رَبِّ اغفِرلی وَارحَمنی و تُب عَلَیَّ اِنَّکَ اَنتَ التَّوابُ الغَفور الرَّحیم سپس رکوع و سجود و تشهد و سلام 🛑تایم خوندن نماز شب از نیمه شب شرعی تا اذان صبح ‼️ هر چقدر به اذان صبح نزدیک تر باشید و نماز را بخوانید ثواب بیشتری دارد ‼️‼️‼️ اگر مقداری از نماز شب را خواندید و اذان صبح را گفتند می توانید بقیه نماز شب را هم به نیت اَداء بخوانید ‼️‼️ اگر تازه میخواهید شروع به خواندن نماز شب کنید یا وقت کم بود میتوانید فقط نماز شفع و وتر را بخوانید یا فقط وتر👇🏻 🌸❤️ التماس دعای مخصوص ✨دعا برای بابا مهدی (عج)فراموش نشه❗️🌺
ٻسمـِ‌ࢪَبِ‌النّۅرِو‌الذی‌خَلق‌اڶمَہـد؎.... .قبل.از.خواب 😴 ‼ ✅حضرت‌رسول‌اڪرم‌فرمودند‌هر‌شب‌پیش‌از ‌خواب↯ ¹قرآن‌را‌ختمـ ڪنید «³بار‌سورھ‌توحید» ²پبامبران‌را‌شفیع‌خود‌گࢪدانید «¹بار=اللھم‌صل‌علۍ‌محمد‌وآل‌محمد‌ و‌عجل‌فرجھم،اللھم‌صل‌علۍ‌جمیع‌ الـانبیاء‌و‌المرسلین» ³مومنین‌‌را‌از‌خود‌راضۍ‌ڪنید «¹‌بار=اللھم‌اغفر‌للمومنین‌و‌المومنات» ⁴یڪ‌حج‌و‌یڪ‌عمرھ‌بہ‌جا‌آورید «¹‌بار=سبحان‌اللہ‌والحمدللہ‌ولـا‌الہ‌الـاالله‌ والله‌اڪبر» ⁵اقامہ‌هزار‌رڪعت‌نماز «³‌بار=یَفْعَل‌ُالله‌ُما‌یَشاء‌ُبِقُدْرَتِہِ،وَیَحْڪُم‌ُ ما‌یُرید‌ُبِعِزَّتِہِ» آیا‌حیف‌نیست‌هرشب‌بہ‌این‌سادگۍ‌از‌چنین خیر پربرکتی محروم شویم؟(:" ⊱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم‌اللھ‌ِ الذی‌خَلقَ‌الحُسَیۡن؏ !
..‌👀✋🏻•• «یـٰا‌حَۍُ‌یـٰا‌قَیـُوم'🖤🗞'» ‹اۍ‌زِندِه‌وَ‌پـٰایَـنده..'📓🔗'› ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ـ ـ ـ ـ ــــــــــ✾ــــــــــ ـ ـ ـ ـ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هرکه‌باآلِ‌علی‌درافتاد ؛ ور‌افتاد :)🕶 ➺ @sarbazeharamm کانال‌کمیل | 💔🕊
داشتند‌به‌‌سوی‌‌جهنم‌‌میبردنش! قطع‌‌امید‌کرده‌‌بود‌.. ناگهان‌‌به‌‌دلش‌‌افتاد‌‌که‌‌او‌یک‌بار‌برای‌‌حسین گریه‌‌کرده‌‌بود‌..! ‌ناخودآگاه‌‌به‌‌زبان‌‌آورد‌"یااباعبدالله" دست‌‌هایش‌‌راول‌‌کردند‌مات‌‌ماند‌وگفت! -کسی‌‌جوابم‌‌را‌نداد‌چرا‌رفتید؟؟ +اگر‌بخشیده‌‌نشده‌‌بودی‌‌نمیتوانستی‌‌ بگویی‌اباعبدالله!💔(: .
رفقا کانال تلگرامی طرفدارای آقای پزشکیان این متن رو منتشر کرده به نظرتون حق بوده یا ن؟!
خب دلار سال ۹۲ ، 《سه هزار تومن》 بود سال ۹۶ شد 《۱۱ هزار و پونصد》 ((یعنی ۲۸۰ درصد افزایش قیمت داشتیم)) بعد همین دلار سال ۱۴۰۰ شد 《۲۷ هزار تومن》 (( یعنی ۸۰۰ درصد افزایش قمیت )) °خداوکیلی این کجا قابلِ مقایسه هس با دولت رئیسی؟! .......... °چرا میاید میگید ما رای نمیدیم چ فرقی داره به کی رای بدیم؟! .......... °چرا میگید مگه شما نگفتید رئیسی کشور درست می کنه پس چرا الان اینجوری وضع کشور شده؟! .......... °چرا میگید دولت روحانی بهتر بوده؟! °اگه پزشکیان ادامه دهنده دولت روحانی باشه خوش به حالمونه؟! .......... { حالا بریم سراغ دولت شهید رئیسی}👇🏻👇🏻 آقای رئیسی سال ۱۴۰۰ با ۲۷ هزار تومن کشور و ۵۹٪ تورم ،۴۵۰ هزار میلیارد تومن کسری بودجه (( که یادگاری دولتِ روحانی بوده😏)) و رشد اقتصادیِ منفی کشور رو تحویل گرف کع دلار نهایت میشه ۶۰ هزار تومن که ۱۲۰ ، یا ۱۳۰ درصد ماهم نمیایم بگیم خوبه ولی این اصلا قابلِ مقایسه با دولت قبلی نیس. {{حالا با تمام این شرایط بخشی از خدمات شهید رئیسی رو ببینیم}} ⭕یارانه بعد ۱۰ سال از ۴۵ تومن شد ۴۰۰ هزار تومن ⭕حقوق کارگران و کارمندان: ۲۰ ، ۳۰درصد افزایش قیمت داشته ⭕وام فرزندآوری برا هر بچه شد ۴۰ میلیون ⭕هزینه درمان کودکان زیر۷ سال رایگان شد ⭕تورم ۵۹ درصد ،کاهشی شد ⭕رشد اقتصادی منفی، شد ۴ درصد ⭕۸ هزار کارخونه تعطیل و نیمه تعطیل فعال شد ⭕بیکاری از ۹ درصد شد ۷ درصد ⭕آب رسانی سیستان ⭕مث بعضیا نبود بگه من تازه خودم صبح جمعه فهمیدم 😏🙄 ⭕شهید رئیسی فقط کار کردن شب و روز کار کرد °°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°° ¹واقعا به نظرت فرقی نداره فرقِ تفکر روحانی و شهید رئیسی؟! ²واقعا برا من و تو هیچ تاثیری نداره رئیس جمهور کی باشع؟! ³اینکه یکی تفکرش شبیه روحانی باشه از امثال اون باشه یا یکی تفکرش مثلِ شهید رئیسی باشه؟! .............................................. آره درسته واقعیتش اینه ما خودمون انتخاب می کنیم! پس بیاید انتخابِ درستی داشته باشیم به امثال پزشکیان و پورمحمدی رای ندیم
برای چی میگید آقای جلیلی رئیس جمهور بشن ففط برای اینکه دوست شهید رئیسی بودن؟؟ ن😶 ¹یک به خاطره سخنرانی هایِ اخیرِ رهبری نزدیکترین سخنرانی آقا که تو خرداد ماه یعنی کمتر از یک‌ماه قبل انجام دادن میگن: " نگاه کنید ببینید چه کسی به ملاکهای انقلاب نزدیک‌تر است و توانایی کار در جهت ملاکهای انقلاب را دارد؛ اینها را اگر ملاحظه کنید، شاید بتوانید مثلاً یک انتخاب خوبی داشته باشید. " این حرف چند هفته قبل آقا کاملا مصداقش به آقای جلیلی میخوره. ملاک‌های انقلاب رو بیشتر از همه میشناسه و بعدش آقا نمیگه مث بولدوزر کار کنه، میگه در جهت ملاک‌های انقلاب کار کنه. ²به خاطره حرفاشون و برنامه هاشون ، سابقشون ³اینکه کشور رو دست آمریکا نمیدن به خاطره افراد معتبری هم کع می شناسیم گفتن بهتره به جلیلی رای بدیم مثل استاد شجاعی حاج آقا پناهیان و ....گفتن رای خودشون جلیلی هستبه قول استاد شجاعی رئیس جمهور باید تمدنی فکر بکنه مثلِ شهید رئیسی و آقای جلیلیرئیس جمهور باید عاشق مردم باشه توجه به فقرا و نیازمندان داشته باشه توجه به پیشرفت کشور داشته باشه عزت این کشور رو بخواد ؛ و واقعا ما اینا رو از آقای جلیلی دیدیم ⁶حالا ممکنه اشتباه هم بکنه ولی عیبی نداره باید این نیت و این کار رو باید داشته باشه ⁷ رئیس جمهور نباید همه چی رو نابود کنه همه چی رو وصل کنه به رضایت غرب چون اونجور خائن و خطر ساز هسما فکر این هستیم کع انشاءالله دولتی هم بیاد کع به ظهور امام زمان کمک بیشتری کنه بعد به قول استاد شجاعی آقای جلیلی یه شخصیتی دارن همه جناح ها ، خودی و غیر خودی ازش تعریف می کنن همه میگن این پاک ترین آدمی هس کع در بین ما قرار داره ¹⁰الان ببینید غربی ها راجبه ایشون چی میگن؟! حاج همت میگن هرجا رو دشمن داره میزنه ، اونجا خودیه
°•~🕊 یه‌عزیزی‌میگفت : از‌'خدا‌'نترسید ، آدم‌از‌چیزی‌بترسه دیگه‌نمیتونه‌عاشقش‌بشه از‌‌'دور‌شدن‌از‌خدا‌'بترسید تا‌نزدیکش‌بشید،تا‌عاشقش‌بشید ! @sarbazeharamm کانال‌کمیل | 💔🕊
• نمازتان را اول وقت بخوانید و هر روز قرآن بخوانید که خیلی مهم است -شهیداحمدمَشلَب🌱
هدایت شده از کانال حسین دارابی
دوستان اگه علاقمندید زیرساخت‌های هسته‌ای ایران مثل آب سنگین اراک نابود بشه به پزشکیان رأی بدید
هدایت شده از کانال حسین دارابی
دوستان اگه علاقمندید خونه های نیمه کاره مسکن ملی تکمیل نشه و بهتون تحویل داده نشه به پزشکیان رای بدبد
هدایت شده از کانال حسین دارابی
اگه میخواید رئیس جمهورتون با ماشین آخرین مدل بیاد کارخونتون بهتون سر بزنه، به پزشکیان رأی بدید
هدایت شده از کانال حسین دارابی
دوستان اگه علاقه دارید پروژه های مسکن ملی به فراموشی سپرده بشه و قیمت مسکن چندین برابر بشه و وزیر مسکن بخنده و افتخار کنه که هیچ مسکنی نساخته، به پزشکیان رأی بدید
هدایت شده از کانال حسین دارابی
دوستان اگه علاقه مندید روند سخت وام گرفتن از بانک ها با چند تا ضامن دوباره برقرار بشه به پزشکیان رأی بدید.
هدایت شده از کانال حسین دارابی
اگه دوست دارید صبح جمعه ایشون بفهمه بنزین شده ۲۵تومن و بهذشه کلی ناآرامی در کشور بوجود بیاد، بهش رأی بدید | عضوشوید 👇 http://eitaa.com/joinchat/443940864Cf192df24f0
هدایت شده از کانال حسین دارابی
تو کانالاتون به جای هشتگ "پزشکیان" از هشتگ استفاده کنید اسراف نشه😁
هدایت شده از کانال حسین دارابی
اگه علاقه دارید مملکت معطل این بشه که ترامپ رئیس جمهور آمریکا میشه یا بایدن، به پزشکیان رأی بدید
هدایت شده از کانال حسین دارابی
اگه میخواید هم چرخ صنعت هسته‌ای، هم چرخ کارخونه‌ها، هم دنیا دور سرتون بچرخه به حسن پزشکیان رأی بدید.
هدایت شده از کانال حسین دارابی
اگه علاقه مندید صف طولانی دریافت مرغ و روغن رو دوباره ببینید به پزشکیان رأی بدید