میدونستی ی صلوات بفرستی لبخند روی لبای امام زمانت میاری
پس یه دونه صلوات بفرستیم واسه آقا امام زمان بذاریم شب اول محرم بدونه که ما به یادش هستیم در کنار امام حسین اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 😢❤️
➺ @sarbazeharamm
کانالکمیل | 💔🕊
ایدهینابمعنوی برای صدچندان شدن ثواب عزاداریها از خونه که میخوای بـریبرای عزاداری سرور وسالار شهیدان و یاران باوفایشان اولین قدمی که گذاشتی بیرون زیر لب بگو بـه نیابت از آقا امام زمانم خودِ حـضـرت فرموده که دعات مـیکنماز این بهتر میخوای؟عزاداریهایمحرمبهنیتتعجیلدرفرج
#پخشکنیدثوابجاریدارد ❤️🩹
نعم الرفیق ثم الطریق ...
رفاقتی از جنس شهادت ...💔
كانرَجُلاًيعيشُفيالدنيالكنّه
لميكنمنأهلِها ..
مردیبودکهدردنیازندگیمیکرد
امااهلِدنیانبود..
#رئیسی_عزیز
#حاج_قاسم
ٻسمـِࢪَبِالنّۅرِوالذی خَلقاڶمَہـد؎✨💛
🌸✨ طریقه خواندن نماز شب 🌙🌸
☺️خب رفقا ...
نماز شب در کل 11 رکعته😄🌱
✨🌸 اول باید 8 رکعت نماز 2 رکعتی مثل نماز صبح بخونیم ( یعنی 4 نماز 2 رکعتی ) به نیت نماز شب ،، یعنی ( 2 رکعت نماز شب میخوانم برای رضای خدا قربةً اِلَی الله )
🌺✨ در ادامه باید 2 رکعت نماز به نیت نماز شفع خوانده شود
در این نماز باید در رکعت اول بعد از سوره حمد ، سوره توحید ( قل هوالله ) و ناس
و در رکعت دوم بعد از سوره حمد ، سوره توحید و فلق خوانده شود
🍃✨ اخرین نماز ، یک نماز یک رکعتی به نام وتر است ( یک رکعت نماز وتر میخوانم برای رضای خدا قربةً اِلَی الله )
🌹✨ طریقه خواندن این نماز : ابتدا بعد از سوره حمد ، 3 بار سوره توحید ، سپس یک بار فلق و بعد آن هم یک بار سوره ناس خوانده شود
🌱✨ بعد به قنوت میرویم و میخوانیم :
ابتدا حاجات خود را از خداوند میخواهیم
🌙✨ سپس باید برای 40 مومن طلب آمرزش کنید( در مفاتیح نام این 40 مومن ذکر شده است ) یا میتوانید برای 40 نفر از اطرافیان خود استغفار کنید . به این صورت 👇🏻
اَللهُم اغفر ... فلانی
نکته : اگر نام بردن برایتان سخت است میتوانید فقط بگویید : ( اَللهُمَّ اغفِر لِلمومنینَ وَ المومنات وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمات )
🌱✨ سپس 70 مرتبه : اَستَغفِرُ اللّه رَبّی و اَتوبُ اِلَیه
🌸✨ بعد از آن 7 مرتبه ذکر : هٰذا مَقامُ العائِزِ بِکَ مِنَ النّار
🕊✨ سپس 300 مرتبه : اَلعَفو
☘✨ در پایان یک بار جمله : رَبِّ اغفِرلی وَارحَمنی و تُب عَلَیَّ اِنَّکَ اَنتَ التَّوابُ الغَفور الرَّحیم
سپس رکوع و سجود و تشهد و سلام
🛑تایم خوندن نماز شب از نیمه شب شرعی تا اذان صبح
‼️ هر چقدر به اذان صبح نزدیک تر باشید و نماز را بخوانید ثواب بیشتری دارد
‼️‼️‼️
اگر مقداری از نماز شب را خواندید و اذان صبح را گفتند می توانید بقیه نماز شب را هم به نیت اَداء بخوانید
‼️‼️
اگر تازه میخواهید شروع به خواندن نماز شب کنید یا وقت کم بود میتوانید فقط نماز شفع و وتر را بخوانید یا فقط وتر👇🏻
🌸❤️ التماس دعای مخصوص
✨دعا برای بابا مهدی (عج)فراموش نشه❗️🌺
#نمازشب_رفاقت
#اللَّھُـمَعجِّـلْلِوَلیِڪَألْـفَـرَج
ٻسمـِࢪَبِالنّۅرِوالذیخَلقاڶمَہـد؎....
#اعمال.قبل.از.خواب 😴 ‼
✅حضرترسولاڪرمفرمودندهرشبپیشاز
خواب↯
¹قرآنراختمـ ڪنید
«³بارسورھتوحید»
²پبامبرانراشفیعخودگࢪدانید
«¹بار=اللھمصلعلۍمحمدوآلمحمد
وعجلفرجھم،اللھمصلعلۍجمیع
الـانبیاءوالمرسلین»
³مومنینراازخودراضۍڪنید
«¹بار=اللھماغفرللمومنینوالمومنات»
⁴یڪحجویڪعمرھبہجاآورید
«¹بار=سبحاناللہوالحمدللہولـاالہالـاالله
واللهاڪبر»
⁵اقامہهزاررڪعتنماز
«³بار=یَفْعَلُاللهُمایَشاءُبِقُدْرَتِہِ،وَیَحْڪُمُ
مایُریدُبِعِزَّتِہِ»
آیاحیفنیستهرشببہاینسادگۍازچنین خیر پربرکتی محروم شویم؟(:"
⊱ #اعمال_شب_رفاقت
⊱ #اللَّھُـمَعجِّـلْلِوَلیِڪَألْـفَـرَج
#ذِکـرروزدوشَنـبِہ..👀✋🏻••
«یـٰاقاضۍالحـٰاجات'🖤🗞'»
‹اۍبَرآورَنـدِهحـٰاجاتھا..'🔗📓'›
ـ ـ ـ ـ ــــــــــ✾ــــــــــ ـ ـ ـ ـ
🖤شهید مدافعحرم رضا حاجی زاده
▪️آقارضا ارادت خاصی به #امام_حسین علیهالسلام و اهلبیت داشت. #محرم که میشد لباس سیاه میپوشید و در کارهای مسجد کمک میکرد.
▪️به نذری دادن خیلی اعتقاد داشت. در ماه محرم که در مسجد موسیبنجعفر علیهالسلام مراسم داشتیم، آقارضا یک شب بانی میشد و نذری میداد.
▪️میگفت:«برای #امام_حسین علیهالسلام هرچه هزینه کنیم کم است. همیشه آشرشته نذری میداد، حتی اگر هزینهاش زیاد میشد.»
🎙به روایت: مادر بزرگوار شهید
شهید رضا حاجی زاده🌷
🌷 شهید همت:
🌿 #کربلا در راهش، #شهید می خواهد، شکست می خواهد، کشته و محاصره کردن می خواهد. باید خودمان را برای سختی ها آماده کنیم.
#کلام_شهید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میآید ای دل منزل منزل
از دل صحرا کاروان دل
در فراز و در نشیب این جهان دریافتم
هرچه بالا رفت پایین آمد الا پرچمت!)
#آقای_اباعبدالله
.
روضهخوانت میشوم با روضه ی تک مصرعی
بر زمین بودی و بر جسم تو پیراهن نبود(:💔
#حسینجـآن
مولانا اباعبدالله امام صادق علیه السلام فرمودند:
إذا هل هلال محرم نشرت الملائكة ثوب الحسين عليه السلام و هو مخرق من ضرب السيوف و ملطخ بالدماء...
هنگامی که هلال ماه محرم آشکار می شود، فرشتگان جامه حسین -علیه السلام- را می گسترانند؛ در حالی که آن جامه به خاطر ضربه شمشیرها پاره پاره و به خون آغشته است.
|ثمرات الأعواد، هاشمی، ج۱، ص۳۷.
ماهمحرم رسید...
کوچهبهکوچه،شهروخیابونهاشده
نصبپرچموکتیبههایسیدالشهدا ..
همهیشهرامادهشدهجزایندلما
کههرثانیهاشیکعمرمیگذره:(
نکنهامسالهمجابمونم؟
نکنهجززائراتنباشم..
یعنیاربعینکربلاتومیبینمدیگهاره؟💔
دلتنگکربلا🖤
.
میگفتاصلـامیدونۍچیہ؟
همہجـٰاۍڪربلـٰاقشنگہهـٰا
هرڪۍبایہجاییشخـاطرـہدارـہ
وحـالشباهـٰاشخـوبمیشـہ
ببینمتوباڪجاشخـاطرـہدارۍ؟
چندلحـظـہنگاشڪردموگفتم :
ڪربلـٰانرفتم :)❤️🩹
#دلبر_عراقی
.
💙
💍💙
💙💍💙💍
💍💙💍💙💍💙
💙💍💙💍💙💍💙💍
#از_سیم_خاردار_نفست_عبور_کن
#قسمت۱۷۹
سارا تا فهمید می خواهم به خانهی سوگند بروم، گفت که او هم میخواهد بیاید.
در قطار، سارا صندلی مقابلم نشسته بودو با همان انگشتر کذاییش ور می رفت و غرق فکر بود. از اعترافاتش ناراحت شده بودم. او هم غرورش شکسته بود. ولی خب خودش هم بی تقصیر نبود. این آرشم هم که با همه راحت بوده.
قطار در ایستگاه توقف کرد. بی اختیار بلند شدم. سارا نگاهم کرد و گفت:
ــ ایستگاه بعدیه راحیل، حواست کجاست؟
دوباره خواستم بنشینم که صدای جیغی را شنیدم.
ــ خانم لهم کردی چیکار می کنی؟ خواب بودم.
هاج و واج به دختری که جایم را اِشغال کرده بود نگاه کردم.
"چطوری تو این چند ثانیه جای من نشست و خوابشم برد."
وقتی بُهت و حیرت مرا دید خودش را زد به بی خبری و سرش را به شیشه چسباند و چشم هایش را بست. دهانش را هم کمی باز کرد. مثل کسایی که غرق خواب هستند.
سارا وقتی این صحنه را دید پقی زد زیر خنده و گفت:
ــ بیا جای من بشین.
هنوز بُهت زده بودم. سارا خواست از جایش بلند شود که به طرفش رفتم و گفتم:
ــ تکون نخور، یه ایستگاه بیشتر نیست، وایسادم دیگه.
دوباره برگشتم و به دخترک نگاه کردم. هنوز در همان حال بود. وقتی دقت کردم تکانهای مردمک چشمش از روی پلکش نشان میداد خواب نیست.
" چه خواب مصنوعی قشنگی"
دلم برایش سوخت از این که اینقدر راحت و فوری می توانست خودش را به خواب بزند.
وقتی رسیدیم خانهی سوگند، از دیدن سارا شاخ درآورد و زیر گوشم گفت:
ــ این اینجا چیکار می کنه؟
با تعجب گفتم:
ــ خواست بیاد دیگه.
سوگند پشت چرخ خیاطیاش نشست و مشغول شد.
من هم نخ و سوزن آوردم و سراغ لباسهای کوک نشده رفتم. رفتارهای سوگند برایم عجیب بود. قبلا خیلی مهمان نوازتر یود. سارا بیکار به این طرف و آن طرف دید میزد.
سوگند با لبخند مصنوعی گفت:
ــ میخوای یه کاری بدم دستت حوصله ات سر نره؟
مامان بزرگش لبی به دندان گرفت.
ــ مهمونه مادر، چیکارش داری؟
سوگند با کنایه گفت:
ــ آخه مامان بزرگ، سارا نمی تونه بیکار بشینه، گفتم حوصلش سر نره.
بعد چند تا لباس جلویش ریخت.
– تمیزکاری این هارو انجام میدی تا من بیام عزیزم؟ سارا چشم دوخت به لباسها و بی میل گردنی کج کرد.
سوگند بلند شد و همانطور که از اتاق بیرون میرفت به من اشاره کرد که دنبالش بروم.
همین که رسیدم پشت در، فوری دستم را گرفت. از پله های فرش شده به طبقهی بالا رفتیم.
طبقهی بالا یک اتاق تقریبا دوازده متری بود که با یک فرش لاکی رنگ پوشیده شده بود. وارد اتاق شدیم.
در اتاق را بست و خیلی جدی پرسید:
ــ اینو واسه چی دنبال خودت راه انداختی؟
ــ سارا رو میگی؟
ــ مگه به جز اون کس دیگه ام هست؟
ــ خودش خواست بیاد، منم گفتم بیا دیگه.
اخمی کرد و گفت:
ــ چی شده؟ دوباره باهم جی جی باجی شدید؟
ــ من که مشکلی نداشتم، خودش محل نمی داد، امروزم آمد حرفهایی زد تو مایه های حرفهای سودابه. منم گفتم بی خیال.
غرید:
ــ گفتی بی خیال؟ راحیل اون با سودابه دستشون تو یه کاسس.
–رو چه حسابی میگی؟
–چون با هم دیدمشون. الانم فهمیده من متوجهی ارتباطش با سودابه شدم، زودتر آمده بهت اونا رو گفته.
با عصبانیت حرفش را بریدم وگفتم:
ــ دلیل نمیشه. لطفا تهمت نزن. خودش برام توضیح داد. تو خیلی دیگه بد بینی...
عاجزانه گفت:
– باشه من بد بینم، اصلا کل عالم عاشق دل خستهی شوهر تو شدند. فقط راحیل این آخرین دیدار و رفت و آمدت با سارا باشه ها، مثل قبل باهم سر سنگین باشید. بهم قول بده.
میدانستم که سوگند اشتباه میکند. این بد بینیاش هم لطمهای بود که نامزدی قبلیاش نصیبش کرده بود.
ــ سوگند جان، من که نمی تونم صبح تا شب ببینم کدوم دختر آرش رو دوست داشته یا بهش احساس داشته، یا ممکنه بهش احساس پیدا کنه.
نمی تونم رابطه ام رو با همه قطع کنم چون یه زمانی با آرش رفتن چه می دونم یه قبرستونی...
نمی تونم همه رو محاکمه کنم که... اصلا می خوای آرش رو بندازم تو قفس نذارم کسی بهش نگاه کنه؟ هر کسی خودش باید عاقل باشه.
آرام تر شد و رفت نشست روی کاناپهی کنار پنجره و گفت:
ــ راحیل می ترسم، از خراب شدن زندگیت می ترسم. این حرفها رو هم از نگرانی میگم. نمی خوام بلایی که سر من آمد، سر توام بیاد.
ــ شرایط تو با من زمین تا آسمون فرق میکنه، آرش مثل نامزد تو نیست سوگند، تو چرا همه رو یه جور می بینی؟
دستش را گرفتم.
ــ می دونم نگرانی عزیزم. من کلا اونقدر درگیرم که اگه بخوامم نمی تونم زیاد واسه رفیق وقت بذارم. تنها رفیقم تویی که باهات میرم و میام...
بعد لبخندی زدم و ادامه دادم.
–ولی باشه، سعی می کنم فقط با تو رفت و آمد کنم.
چشم غره ای رفت وگفت:
ــ بیا بریم راحیل اینقدرحرصم نده...
((نویسنده:لیلا فتحی پور🌝))
با اندکی ویرایش ✅
💙
💍💙
💙💍💙💍
💍💙💍💙💍💙
💙💍💙💍💙💍💙
💙
💍💙
💙💍💙💍
💍💙💍💙💍💙
💙💍💙💍💙💍💙💍
#از_سیم_خاردار_نفست_عبور_کن
#قسمت۱۸۰
در مسیر برگشت سارا کنارم در قطار نشسته بود.
–راحیل جان من چندتا ایستگاه دیگه باید خط عوض کنم، کم کم برم جلوی در وایسم ، شلوغه می ترسم جا بمونم. تو کجا میری؟
ــ به سلامت عزیزم منم میرم خونه.
ــ چطور آرش نیومد دنبالت؟
با شنیدن اسم آرش از دهانش انگار با پتک به سرم زدند. کمی مکث کردم و گفتم:
ــ وقتی تو با منی لزومی نداره بیاد.
بی قید گفت:
–نه بابا من با آرش راحتم، خودت رو اذیت نکن.
پوزخندی زدم.
ــ بله می دونم. شما که کلا راحتید. میشه یه توصیهی دوستانه بهت بکنم؟
صورتش را مچاله کرد و گفت:
ــ ول کن راحیل بابا حوصله داریا...من گفتم یعنی اگه آرش آمد منم به سعید می گفتم میومد با هم می رفتیم بیرون، خوش می گذروندیم.
ــ سعید رو دوست داری؟
باتعجب نگاهم کرد و گفت:
ــ ای بابا، مگه آدم با هرکس حرف میزنه دوسش داره؟
شانه ای بالا انداختم.
–نه، خب، ولی تو باهاش فقط حرف نمیزنی همش تو گشت وگذارید که...
ــ وا، راحیل؟ خب دوستیم دیگه. هر کسی نیاز داره به تفریح.
بی مقدمه گفتم:
ــ سارا باهاش ازدواج کن یا باهرکس دیگه ای که فکر میکنی...
حرفم را برید.
– میخوای برم التماسش کنم بیاد من رو بگیره؟
من و منی کردم و گفتم:
ــ توام جای اون بودی پیشقدم نمیشدی.
ــ اونوقت چرا؟
ــ ناراحت نشیا سارا... از بس که توی دسترسی...مردها از این که بیش از حد بهشون توجه بشه در باطن خوششون نمیاد.
اعتراض آمیز گفت:
– توجه چیه؟ من فقط اوقات بیکاریم رو بااون یا بچه های دیگه میریم بیرون.
ــ اوقات بیکاریت رو هزار تا کار دیگه ام می تونی انجام بدی، مگه بقیه اوقات بیکاری ندارند؟ من توی دانشگاهم می دیدم تو همیشه سر دسته ی هماهنگی گروه دوستهات بودی. چرا تو اینقدر واسشون وقت میزاری؟ پس خانوادهات چی؟ خودت چی؟ آدم ها گاهی به تنهایی هم احتیاج دارند..
نمی خوام بگم نباش یا نرو چون به خودت مربوطه.
ولی اگه ازدواج کنی این هیجاناتت رو برای شوهرت میذاری و لذت بیشتری می بری.
سارا این قانونه، هر چیزی که کمیاب و کمه برای انسا نها باارزش تره و برای به دست آوردنش تلاش بیشتری می کنند و گاهی حاضرند به خاطرش خودشون رو به هر سختی بندازند. کم باش سارا جان.
آهی کشید و گفت:
ــ راحیل، پسرهای الان اینطوری نیستند، تو باهاشون نبودی نمی دونی. کم باشی میرن دنبال یکی دیگه.
ــ خب برن، اونی که بخواد بره اول، آخر میره، پس به زور نگهش ندار، چون اگه آخر بره بیشتر صدمه می بینی بذار اول بره. تو کاری رو که درسته انجام بده، مسئول رفتن و موندن آدمها نباش.
بعد از چند دقیقه سکوت گفت:
– من دیگه میرم. به حرفهات فکر می کنم.
بلند شد که برود، قطار ترمز بدی کرد و سارا خورد به دختر بچه ای که وسط قطار بود. دختر بچه خورد به خانمی که کنارش ایستاده بود و گریه کرد.
خانم که انگار مادرش بود بااخم غلیظی برگشت به سارا گفت:
– مگه کوری، حواست کجاست؟ سارا می خواست عذر خواهی کند ولی وقتی برخورد زن را دید با فریاد گفت:
–قطار، بد ترمز کرد به من چه؟ تو اصلا لیاقت عذر خواهی نداری و فوری با باز شدن در قطارپیاده شد.
زن غرغر کنان دخترش را بغل کرد و نوازشش کرد. از جایم بلند شدم و از او خواستم تا جای من بنشیند، بعد از تعارف نشست و گفت:
–دختره اصلا شعور نداشت دیدی چیکارکرد؟
موهای دختر بچه را ناز کردم. بعد برای مادرش توضیح دادم که سارا دوستم بود و می خواسته عذر خواهی کند. ولی به خاطر عصبانی بودنش سارا هم ناراحت شده و صدایش را بلند کرده است.
خانومه با پشیمانی شروع کرد به تعریف که بچه دار نمیشده و دخترش رو خدا بعداز ده سال رازو نیاز و دوا و درمان بهشان داده، همین موضوع باعث حساسیتش نسبت به دخترش شده است.
حرفهایش من را به فکر برد، پس آدم ها روی چیزهایی که سخت بدست میآورند حساس هستند.
دوباره به دخترک نگاه کردم، آرام شده بود و خودش را به مادرش چسبانده بود.
این مدل چسبیدن به مادرش مرا یاد ریحانه انداخت. چقدر دلم برایش تنگ شده بود. خیلی دلم می خواست بروم ببینمش...
((نویسنده:لیلا فتحی پور🌝))
با اندکی ویرایش ✅
💙
💍💙
💙💍💙💍
💍💙💍💙💍💙
💙💍💙💍💙💍💙