eitaa logo
🇱🇧🇵🇸"کانال کمیل"
2.9هزار دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
1.9هزار ویدیو
205 فایل
شهیدان راه درست روانتخاب کردند خدا هم برایِ رسیدن به مقصداونا رو انتخاب کرد:))✨ . "اومدیم تا درکناره هم مبارزه به سبک شهدا رو یادبگیریم:(( . در صف لشکر علی منتظر اشاره ایم منتظر فدا شدن در حرم سه ساله ایم((❤️‍🩹 پشت خاکریز: @Sarbazharm
مشاهده در ایتا
دانلود
الو سلام ؛ پاکستان  رو هم  ما زدیم.. "@Sarbazeharamm"  _کَِاَِنَِالَِ ̨ڪــمۭــٻۧــڸ
🇱🇧🇵🇸"کانال کمیل"
‏الو سلام ؛ پاکستان  رو هم  ما زدیم.. #پاسخ_سخت "@Sarbazeharamm"  _کَِاَِنَِالَِ ̨ڪــمۭــٻۧــڸ
انهدام دو مقر گروهک جیش الظلم در پاکستان با پهپاد و موشک دقایقی پیش دو مقر مهم گروهک تروریستی جیش الظلم( جیش العدل) در خاک پاکستان منهدم شد. این مقرها توسط موشک و پهپاد مورد اصابت قرار گرفته و منهدم شده است. ـ ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ  ִֶָ "@Sarbazeharamm"  _کَِاَِنَِالَِ ̨ڪــمۭــٻۧــڸ
سردار گنگ مون🤌🏼🕶 سلامتیش صــلوات
راست میگن سپاهی ها کارشون بخور و بخوابه ! تیر می خورند و آرام می خوابند 🙂❤️‍🩹  "@Sarbazeharamm"  _کَِاَِنَِالَِ ̨ڪــمۭــٻۧــڸ
🇱🇧🇵🇸"کانال کمیل"
_
‌ چگونه از تو بگویم به دیگری که بفهمد؟ برای اهلِ کلیسا اذان چه فایده دارد ؟!)
میدونم گنهکارم ولی  .  .  دل تنگم!
🇱🇧🇵🇸"کانال کمیل"
میدونم گنهکارم ولی  .  .  دل تنگم!
بی‌هیچ‌سوال‌وجوابی‌بغلم‌کن ؛ خسته‌ترازآنم‌که‌بگویم‌به‌چه‌علت .. :)
ٻسمـِ‌ࢪَبِ‌النّۅرِو‌الذی‌خَلق‌اڶمَہـد؎.... .قبل.از.خواب 😴 ‼ ✅حضرت‌رسول‌اڪرم‌فرمودند‌هر‌شب‌پیش‌از ‌خواب↯ ¹قرآن‌را‌ختمـ ڪنید «³بار‌سورھ‌توحید» ²پبامبران‌را‌شفیع‌خود‌گࢪدانید «¹بار=اللھم‌صل‌علۍ‌محمد‌وآل‌محمد‌ و‌عجل‌فرجھم،اللھم‌صل‌علۍ‌جمیع‌ الـانبیاء‌و‌المرسلین» ³مومنین‌‌را‌از‌خود‌راضۍ‌ڪنید «¹‌بار=اللھم‌اغفر‌للمومنین‌و‌المومنات» ⁴یڪ‌حج‌و‌یڪ‌عمرھ‌بہ‌جا‌آورید «¹‌بار=سبحان‌اللہ‌والحمدللہ‌ولـا‌الہ‌الـاالله‌ والله‌اڪبر» ⁵اقامہ‌هزار‌رڪعت‌نماز «³‌بار=یَفْعَل‌ُالله‌ُما‌یَشاء‌ُبِقُدْرَتِہِ،وَیَحْڪُم‌ُ ما‌یُرید‌ُبِعِزَّتِہِ» آیا‌حیف‌نیست‌هرشب‌بہ‌این‌سادگۍ‌از‌چنین خیر پربرکتی محروم شویم؟(:" ⊱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بـِسمِ‌رَبِ‌خـورشید💛🌤!‌‌‌シ سَلآم‌وعَرضِ‌اِرآدَات👀🖐🏼!•• •🌻🌙•
..‌👀✋🏻•• «یـٰا‌حَۍُ‌یـٰا‌قَیـُوم'🖤🗞'» ‹اۍ‌زِندِه‌وَ‌پـٰایَـنده..'📓🔗'› ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ـ ـ ـ ـ ــــــــــ✾ــــــــــ ـ ـ ـ ـ
همسنگری ها چند نفر به ما میدید؟ 3.1kبشیم تگ میزارم🚶 @Sobhan311 جهت ارسال تگ☝️
با تو ای صاحب زمان 🌱💚 نسبتی‌دیرینہ‌دارد ''قلـب‌من‌''.. چون‌ازآن‌روزی‌ڪہ‌یـٰادم‌هست‌، دراشغال‌تـوست(:❤'🔒!
🇱🇧🇵🇸"کانال کمیل"
_
گر دخترکی پیش پدر ناز کند گره ی کربلا ی همه را باز کند ❤️‍🩹😭
و چقدر زیباست فرش های حرمت نشستن روی انها(:💔
{💙🐳} • • میگویند است... ڪسے نمیبیند 😕 پـے وے میرویم... حالا چه فرق دارد پـے وے دختر یا پسر... مگر اینجا همه چیز نیست...؟ چت میڪنیم و راحت از همه چیز حرف میزنیم... مگر اینجا همه چیز نیست...؟ عڪس هایش بر روے پروفایل را ذخیره میڪنیم... مگر اینجا همه چیز نیست...؟ آرے ... 📛 درست است اینجا همه چیز مجازیست فقط یڪ سوال؟ 😊 خدایمان هم مجازیست؟ ❌ ڪتاب قرآن چطور؟ آن هم در این فضا مجازیست...؟ 😕 💚 ألم یعلم بأن الله یرےٰ... 💚 آیا او ندانست که خدا می‌بیند؟ سوره علق ایه۱۴ ... حریم هاے مجازے را ڪه برداریم آرام آرام حریم هاے حقیقے هم برداشته میشود... حریم ڪه برداشته شود رنگ و بوے پاڪ میشود... 😔 و اینگونه... آرام آرام ارزش هایت تغییر میڪند... "@Sarbazeharamm" _کَِاَِنَِالَِ ̨ڪــمۭــٻۧــڸ
بطرۍوقتۍپُره‌و‌میخواۍخالۍکنۍ خَمِش‌میکنۍدیگہ!🚶🏻‍♂ دلِ‌آدمَم‌همینطوره؛بعضۍوقت‌هااز غم، حرف‌وطعنہ‌دیگران‌پُرمیشہ. خدامیگہ‌مامیدونیم‌واطلاع‌داریم دلت‌مۍگیره‌بہ‌خاطرحرف‌هایۍکہ میزنند . . 💔 پس‌سرت‌روبہ‌سجده‌بگذاروخدا "روتسبیح‌کن"🖤📿 [ - شیخ‌رجبعلی‌خیاط🎙]
هر چه خوبان دارند، آقا جان ما یک جا دارند😍❤️‍🩹 "@Sarbazeharamm" _کَِاَِنَِالَِ ̨ڪــمۭــٻۧــڸ
‌‌میدونۍ‌بدترین‌جاۍ‌زندگۍ‌ڪجاست؟ اونجا‌کہ‌بہ‌خاطر‌یہ‌فیلم،نمازتو‌سریع‌میخونۍ یا‌اصلا‌نمیخونۍتابہ‌اون‌فیلم‌برسۍ!💔 فقط،فڪر‌نمیکنۍ‌رو‌زقیامت‌‌اونۍ‌کہ ‌بہ‌دادت‌میرسہ‌نمازه‌،نہ‌‌دیدن‌فیلم🙂•• یا نمازشوثانیہ‌هاۍآخرمیخونہ آنقدرتندمیخونہ‌کہ‌نصف‌کلمات‌هم‌ دُرُست‌ادانمیکنہ بعدانتظارداره‌رحمت‌ الهی مثل‌سیل‌سرازیربشہ‌توزندگیش اینوبدون‌تانمازت‌درست‌نشہ هیچےتوزندگیت‌درست‌نمیشہ.
می‌گفت‌ڪھ،حیـآ‌وعفـت‌یعنی... مـوقع‌صحبت‌کردن‌بـآنـآمحـرم سـرسنگیـن‌بـآشیم!حتی‌درفضـآی‌مجـآزی خـدآنـآظروشـآهـد‌بـرنیت‌هـآست....ツ حـوآست‌بـآشه رفیق...🙂
💫اعمال لیلة الرغائب ▫️اولین شب جمعه ماه رجب : روزه + نماز ⊱ "@Sarbazeharamm" _کَِاَِنَِالَِ ̨ڪــمۭــٻۧــڸ
🇱🇧🇵🇸"کانال کمیل"
💫اعمال لیلة الرغائب #ماه_رجب ▫️اولین شب جمعه ماه رجب : روزه + نماز ⊱ #مناسبت ⊱ #اللَّھُـمَ‌‌‌‌عجِّـل
رفقا فردا لیله الرغائب هست اونایی که میتونن حتما روزه بگیرن به قدری روزه گرفتن فردا ثواب داره که ثواب ۷۰ سال روزه گرفتن رو فرشته ها براتون مینویسن😍🌱 راستی آرزوهای قشنگ قشنگ تون رو نگهدارین واسه فردا😉 چون درهای رحمت خدا برروی همه بازه🤩☘
🕊عاشقانه وقت نماز است🕊 ✨اذان می گویند✨ نمازت سرد نشه رفیق❤️‍🩹 التماس دعای فرج یا علی🖐🏻
🔴اسم رمز؛ برای کاپشن صورتی 🚀 برای یک لحظه لبخند  روی لبان کاپشن صورتی با گوشواره های قلبی "@Sarbazeharamm" _کَِاَِنَِالَِ ̨ڪــمۭــٻۧــڸ
👀  شاه دزد ☠️  رئیس دزدها خود شخص شاه بود! 🤔 به نظر شما این ثروت و جواهرات را از کجا آورده‌اند؟
💙 ❄💙 💙❄💙❄ ❄💙❄💙❄💙 💙❄💙❄💙❄💙❄ که مریم پشت سر شهاب ریخت؛ مهیا باور کرد که شهابش، همسرش، رفته است... اشک هایش تند تند گونه های سردش را میپوشاندند. سرگیجه گرفته بود؛ چشمانش را محکم بست، تا شاید کمی از سرگیجه اش کم شود. اما فایده ای نداشت. حالش بدتر شده بود. چشمانش سیاهی می رفتند. دیگر تعادلی نداشت و نتوانست روی پا بماند. بر روی زمین افتاد و فقط فریاد مریم را شنید. چشمانش کم کم بسته شدند و آخرین تصویر ی که دید، مریم بود که در را باز کرد و سریع به سمتش آمد. مریم به محسن خیره شده بود، که سعی در آرام کردنش میکرد. اما این طور دلش آرام نمی گرفت. ناخودآگاه چشمانش به پنجره ی برادرش کشیده شد، که با دیدن مهیا که اصلا حال مساعدی نداشت بلند گفت: ــ یا حسین_ع! سریع دستانش را از دست های محسن بیرون کشید و به طرف اتاق شهاب دوید. بقیه با دیدن مریم پشت سرش دویدند. مریم پله هارا سریع بالا رفت در اتاق را باز کرد، با دیدن مهیا که روی زمین بیهوش شده بود؛ جیغی زد و به طرفش دوید. سر مهیا را روی پاهایش گذاشت. ــ مهیا... مهیا جواب بده... مهیا... محمد آقا به طرف مریم آمد و با نگرانی گفت: ــ زنگ زدیم آمبولانس داره میاد! ــ بابا بدنش سرده، رنگش سفید شده؛ نکنه اتفاقی براش افتاده باشه... از دوری شهاب دق میکنه! و دوباره سر مهیا را در آغوش گرفت. .... شهاب نگاهش را به بیرون دوخت. دلش عجیب برای مهیا تنگ شده بود. در همین یک ساعت دوریش طاقت فرسا بود. دلشوره ی عجیبی داشت. از وقتی که حرکت کرده بودند؛ تا الان دلشوره داشت. چند بار هم به آرش گفته بود. که آرش به او گفت رسیدیم سوریه با خانواده اش تماس بگیرد؛ شاید آرام شود. با صدای آرش به خودش آمد. ــ کجایی پسر دو ساعته دارم باهات حرف میزنم. شهاب دستی به صورتش کشید. ــ شرمنده آرش! دلشوره عجیبی دارم اصلا نمیتونم به چیز دیگه ای فکر کنم یا خودمو مشغول کنم. ــ نگران نباش! رسیدیم سوریه هم زنگ بزن از نگرانی دربیار خانوادتو... هم دلشورت آروم میگیره! شهاب ان شاء الله گفت. و دوباره نگاهش را به بیرون دوخت... مهیا آرام چشمانش را باز کرد. سردرد شدیدی داشت. ناخوداگاه آهی کشید. که مریم سریع به سمتش آمد. ــ مهیا جان بیدار شدی؟! مهیا با صدای گرفته ای، گفت: ــ من کجام؟! ــ بیمارستانیم عزیزم! مهیا چشمانش را روی هم فشار داد و سعی کرد یادش بیاید چه اتفاقی برایش افتاده است. در بین یادآوری هایش؛ رفتن شهاب چند بار در ذهنش تکرارشد. چشمانش را باز کرد و و نگاهش را به پنجره دوخت و اجازه داد، اشک هایش بریزند. احساس سوزشی در دلش می کرد. رفتن شهاب او را بدجور از پا درآورده بود. در باز شد محمد آقا وارد شد. ــ رفتند بابا؟! محمد آقا سری تکان داد و گفت: ــ آره مریم جان به زور فرستادمشون که برند خونه... مهیا به سمتشان برگشت و گنگ نگاهشان کرد. محمد آقا به طرف مهیا امد. ــ خوبی دخترم؟! ــ خوبم ممنون! کیارو فرستادید...؟! ــ پدر و مادرت خیلی نگران بودن! با کلی اصرار قبول کردن که برن خونه... محسن رفت برسونتشون! مهیا چشمانش را از درد روی هم فشار داد. صدای تلفن محمد آقا در اتاق پیچید محمد آقا با نگرانی گفت: ــ شهابه! مهیا سریع چشماش رو باز کرد. ــ نزارید بفهمه بیمارستانم! ــ آخه دخترم... حقشه بدونه! ــ نه نه! نگران میشه! ندونه بهتره... ــ باشه دخترم تو استراحت کن، من بیرون باش صحبت میکنم. میگم که خوابی... مهیا لبخند تلخی زد و تشکری کرد. محمد آقا از اتاق بیرون رفت. مهیا نگاهی به سرم دستش انداخت که دستش را کبود کرده بود بعد از چند دقیقه در زده شد. محمدآقا وارد اتاق شد. و مریم را صدا کرد مهیا به طرف در رفت. ــ جانم بابا؟! ــ شهاب فهمید! ــ چیو فهمید؟! ــ اینکه مهیا بیمارستانه! مریم با نگرانی گفت: ــ چطور...؟! ــ داشتیم صحبت میکردیم که یکی از دکترارو پیج کردند. شک کرد. قسمم داد؛ منم نتونستم دروغ بگم . ــ وای خدای من حالا چی شد! ــ پشت خطه؛ میخواد با مهیا حرف بزنه! و گوشی را به سمت مریم گرفت. ــ من میرم پایین کار دارم؛ زود برمیگردم. مریم سری تکان داد و به سمت مهیا رفت. 🌝نویسنده : فاطمه امیری🌝 💙 ❄💙 💙❄💙❄ ❄💙❄💙❄💙 💙❄💙❄💙❄💙❄