eitaa logo
『سردِاران‌بـےادعــٰا』
2هزار دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
1.4هزار ویدیو
8 فایل
-بِنام نامی اللّٰھ- ٺاسیس⇦¹⁴⁰⁰.².⁴ •• -خدِایــا!ماࢪا‌ ازکسانۍقراࢪدھ کہ‌ شیوھ ھشان آࢪام‌ گࢪفٺن‌ بہ‌ دࢪگاھ‌ٺوستـــ...! •• -پشٺ‌جبھہ‌‌‌: @Sardaranbieddao #اوَلیـــن‌ڪانـٰـال‌رسـ‌مـی‌سࢪداࢪاݩ‌بـےادعا🎬 بمونی توے‌ اکیپمون قشنگترھ!
مشاهده در ایتا
دانلود
‏وقتی چند تا اسیر فلسطینی با قاشق زیر زندون صهیونیستها راه فرار باز می‌کنن؛ احتمالا حزب الله لبنان تا حالا زیر سرزمین‌های اشغالی حدود ده پونزده تا ایستگاه مترو احداث کرده! •••┈☆ ✿☆ ════╮ @sardaranbieddea ╰════ ☆ ✿☆┈•••
💥 *۵ داستان از شهید حسین یوسف الهی* 🔹 *شهید محمد حسین یوسف الهی، فرمانده واحد اطلاعات عملیات لشگر ۴۱ ثارالله کرمان بود و حاج قاسم وصیت کرده بود که در کنار او دفن شود.* 1⃣ همرزم شهید: حسین به من گفته بود در کنار اروند بمان و درجه جذر و مدّ آب که روی میله ثبت می‌شود را بنویس. بعد هم خودش برای مأموریّت دیگری حرکت کرد. نیمه های شب خوابم برد. آن هم فقط 25 دقیقه. بعداً برای این فاصله زمانی، از پیش خودم عددهایی را نوشتم تا کسی کسی متوجه خوابیدن من نشود. وقتی حسین و دوستش برگشتند، بی مقدّمه به من خیره شد و گفت: "تو شهید نمی‌شوی". با تعجّب به او نگاه کردم! مکثی کرد و باز به من گفت: چرا آن 25 دقیقه را از پیش خودت نوشتی؟ اگر می‌نوشتی که خوابم برد، بهتر از دروغ نوشتن بود. خدا گواه است که در آن شب و در آن جا، هیچ کس جز خدا همراه من نبود!!! او از کجا میدانست!؟ 2⃣مادر شهید: با مجروح شدن پسرم محمّدحسین برای ملاقاتش به بیمارستان رفته بودم؛ نمی دانستم در کدام اتاق بستری است. در حال عبور از سالن بودم که یک دفعه صدایم کرد: مادر! بیا اینجا. وارد اتاق شدم. خودش بود؛ محمّدحسین من! امّا به خاطر مجروح شدن، هر دو چشمش را بسته بودند! بعد از کمی صحبت گفتم: مادر! چطور مرا دیدی؟! مگر چشمانت بسته نبود؟ امّا هر چه اصرار کردم، بحث را عوض کرد! 3⃣برادر شهید: برای پنجمین بار که مجروح و شیمیایی شد سال 62 بود. او را به بیمارستان شهید لبّافی نژاد تهران آوردند. من و برادر دیگرم با اتوبوس راهی تهران شدیم.از کرمان. ساعت 10:00 شب به بیمارستان رسیدیم. با اِصرار وارد ساختمان بیمارستان شدیم. نمی‌دانستیم کجا برویم. جوانی جلو آمد و گفت: شما برادران محمّدحسین یوسف الهی هستید؟ با تعجّب گفتیم: بله! جوان ادامه داد: حسین گفته: برادران من الآن وارد بیمارستان شدند. برو آنها را بیاور اینجا! وارد اتاق که شدیم، دیدیم بدن حسین تمام سوخته ولی می‌تواند صحبت کند. اوّلین سؤال ما این بود: از کجا میدانستی که ما آمدیم؟ لبخندی زد و گفت: چیزی نپرسید؛ من از همان لحظه که از کرمان راه افتادید، شما را می دیدم! محمّدحسین حتّی رنگ ماشین و ساعت حرکت و... را گفت! 4⃣همرزم شهید: دو تا از بچّه های واحد شناسایی از ما جدا شدند. آنهم با لباس غوّاصی در آبها فرو رفتند. هر چه معطّل شدیم باز نگشتند. به ناچار قبل از روشن شدن هوا به مقرّ برگشتیم. محمّدحسین که مسؤول اطّلاعات لشکر41 ثارالله کرمان بود، موضوع را با شهید حاج قاسم سلیمانی- فرمانده لشکر ـ در میان گذاشت. حاج قاسم گفت: باید به قرارگاه خبر بدهم. اگر اسیر شده باشند، حتماً دشمن از عملیّات ما با خبر می‌شود. امّا حسین گفت: تا فردا صبر کنید. من امشب تکلیف این دو نفر را مشخّص می‌کنم. صبح روز بعد حسین را دیدم. خوشحال بود. گفتم: چه شده؟ به قرارگاه خبر دادید؟ گفت: نه. پرسیدم: چرا؟! حسین مکثی کرد و گفت: دیشب هر دوی آنها را دیدم. هم اکبر موسایی پور هم حسین صادقی را. با خوشحالی گفتم: الآن کجا هستند؟ گفت: در خواب آنها را دیدم. اکبر جلو بود و حسین پشت سرش. چهره اکبر نور بود! خیلی نورانی بود. می دانی چرا؟ اکبر اگر درون آب هم بود، نماز شبش ترک نمی‌شد. در ثانی اکبر نامزد هم داشت. او تکلیفش را که نصف دینش بود انجام داده بود، امّا صادقی مجرّد بود. اکبر در خواب گفت: که ناراحت نباشید؛ عراقی ها ما را نگرفته اند، ما بر می‌گردیم. پرسیدم: چه طور؟!  گفت: شهید شده اند. جنازه های شان را امشب آب می آورد لب ساحل. من به حرف حسین مطمئنّ بودم. شب نزدیک ساحل ماندم. آخر شب نگهبان ساحل از کمی جلوتر تماس گرفت و گفت: یک چیزی روی آب پیداست. وقتی رفتم، دیدم پیکر شهید صادقی به کنار ساحل آمده! بعد هم پیکر اکبر پیدا شد! 5⃣همرزم شهید: زمستان سال 64 بود. با بچّه های واحد اطّلاعات در سنگر بودیم. حسین وارد سنگر شد و بعد از کلّی خنده و شوخی گفت: در این عملیّات یک راکت شیمیایی به سنگر شما اصابت می کند. بعد با دست اشاره کرد و گفت: شما چند نفر شهید می شوید. من هم شیمیایی می شوم. حسین به همه اشاره کرد به جز من!  چند روز بعد تمام شهودهای حسین، در عملیّات والفجر 8 محقّق شد! از این ماجراها در سینه بچّه های اطّلاعات لشکر ثارالله بسیار نهفته است. خداداندچه رابطه ای بین شهیدقاسم سلیمانی وشهیدیوسف الهی بوده که شهید حاج قاسم سلیمانی وصیت کرد مرا پیش شهید يوسف الهی دفن کنید.... یاد کنیم شهدا را با ذکر صلوات •••┈☆ ✿☆ ════╮ @sardaranbieddea ╰════ ☆ ✿☆┈•••
5.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بمیرید بمیرید..... محسن چاوشی لحظات بیادماندنی 🇮🇷 ای با شهدا •••┈☆ ✿☆ ════╮ @sardaranbieddea ╰════ ☆ ✿☆┈•••
18 شهریور - سالروز شهادت شهید احمد شاه مسعود (قهرمان ملی افغانستان): ما برای آزادی می رزمیم برای من زیستن در زیر چتر بردگی پست ترین نوع زندگی است. •••┈☆ ✿☆ ════╮ @sardaranbieddea ╰════ ☆ ✿☆┈•••
اگر چهار مرتبه بگویے بیچاره‌ام و عادت ڪنے، اوضاع خیلے بی‌ریخت می‌شود؛ همیشه بگویید :‌ بلڪه بتوانے دلت را هم با زبانت هم‌ راه ڪنی حاج‌اسماعیل‌دولابی✨ •••┈☆ ✿☆ ════╮ @sardaranbieddea ╰════ ☆ ✿☆┈•••
دشمـن‌ھرروز‌ازیڪ‌رنگـی‌میترسـد❗️ یڪ روزازلباس‌سبـز‌سپـاه یڪ روزازلباس‌خاکـی‌بسیج یڪ روزازسرخـی‌خـون‌شھید یڪ روزا‌زجوھر‌آبـی‌انگشتمـان ولــــــے ازسیاھـیِ‌چـادر‌تـو‌ھررو‌زبـه‌خود‌میلرزد✨🖇 "تُ‌"هم‌باچـادرت‌سربـآز‌حجابی •••┈☆ ✿☆ ════╮ @sardaranbieddea ╰════ ☆ ✿☆┈•••
❁﷽❁ در صحـن حرم حیرٺ ما دیدنے اسٺ در وقٺ سـلام این صدا دیدنے اسٺ دیدیـم بـ‌هشـٺ مےوزد از حرمٺ آرے ڪربلا دیدنے اسٺ
🌿حضرت رسول اکرم (ص) فرمودند: 🍀قبر هر روز ۵ مرتبه انسان را صدا میزند، ۱- من خانه فقر هستم با خودتان گنج بیاورید ۲- من خانه ترس هستم با خودتان أنیس بیاورید ۳- من خانه مارها و عقرب ها هستم با خودتان پادزهر بیاورید ۴- من خانه تاریکی ها هستم با خودتان روشنایی بیاورید ۵- خانه ریگ ها و خاک ها هستم با خودتان فرش بیاورید گنج : لا اله إلا الله انیس : تلاوت قرآن پادزهر : صدقه ، خیرات چراغ : نماز نماز‍‍شب فرش : عمل صالح ✨اللهم صل علی محمد وال محمد و عجل فرجهم✨ •••┈☆ ✿☆ ════╮ @sardaranbieddea ╰════ ☆ ✿☆┈•••
خیره شده بود به آسمان حسابی رفته بود توی لاک خودش، بهش گفتم: «چی شده محمد؟» انگار که بغض کرده باشه، گفت: «بالاخره نفهمیدم ارباً اربا یعنی چی؟ میگن آدم مثل گوشت کوبیده میشه یا باید بعد از عملیات کربلای ۵ برم کتاب بخونم یا همین جا توی خط مقدم بهش برسم» توی بهشت زهرا که می‌خواستند دفنش کنند، دیدمش؛ جواب سؤالش رو گرفته بود با گلوله توپی که خورده بود به سنگرش، "ارباً اربا" شده بود مثل مولایش حسین (علیه‌السلام). 🌷شهید سیدمحمد شکری🌷 •••┈☆ ✿☆ ════╮ @sardaranbieddea ╰════ ☆ ✿☆┈•••
کوچه های دلت را به نام کن بدان در پس کوچه های دنیا وقتی گم می شوی نمےگذارد!! با معرفتند رفیقشان باشی می کنند •••┈☆ ✿☆ ════╮ @sardaranbieddea ╰════ ☆ ✿☆┈••
هرلحظہ بگو‌ میان قُنوتتـــــ بہ صد نیـــاز عَجّل علے ظُهـــــورڪَ یا فارسَ الحجـــــاز هر دم بگو بہ اشڪ روان رو بہ آسمـــــان عَجّل علے ظُهـــــورڪَ یا صاحِبــ الزمان ┄✦۞✦༻‌﷽‌༺‌‌‌✦۞✦┄ 💐 ﺍَﻟﻠّﻬُﻢَّ ﺍﺭْﺯُﻗْﻨﻰ ﺷَﻔﺎﻋَﺔَﺍﻟْﺤُﺴَﻴْﻦِ ﻳَﻮْﻡَﺍﻟْﻮُﺭُﻭﺩِ 💐 🌹ألـلَّـھُمَ ؏َـجــِّلْ لِوَلــیِـڪْ ألفـرَج🌹 🌸التماس دعا🌸. •••┈☆ ✿☆ ════╮ @sardaranbieddea ╰════ ☆ ✿☆┈•••
●حسیـن ایرلو بچه تهران بود از آن داش مشتی هــا... شده بود فرمانده تحریب لشکر المهدی(عج)... ●می گفت دوست دارم جوری شهید بشم که یک وجـبم از من هم نمـونه... گلوله مستقیم تانک خورد به سینه اش، تکه تکه شد.... ●بعد از حسیــن، کاکا علے شـد فرمانده تخریـب... دیدم همیشــه یک لباس منـدرس و کهنه به تن دارد. گفتـم کاکا علے این چـیه پوشیدے زشتـه! گفـت: لباس شهیـد ایرلوِ! گفتم: حسین هیکلش دو برابر تو بود؟ گفت:دادم خیاط بـرام اندازش کـرده. روی آسـتین جاے یک پارگے بود. گفـتم: این چـیه، چرا این را ندوختـی؟ گفت: جاےترکـشیه که به بازوے ایرلو رفته. هر وقت خسـته میشـم. دلم مےگـیره سرم رو مےگذارم رو این پارگےآروم میشم! (کاکاعلی) 📎سمت: فرمانده گردان تخریب لشکر 33 المهدی(ﻋﺞ)🌷 •••┈☆ ✿☆ ════╮ @sardaranbieddea ╰════ ☆ ✿☆┈•••