یابن الحسن :
آمده جانها ز هجرانت به لب
بی قراریم از فراقت روز و شب
تو بیا تا دل شود غرقِ طرب
در نخستین جمعه ی ماهِ رجب
┏━━━━━━━━🇮🇷┓
@sardaranbieddea
┗🕊━━━━━━━━┛
『سردِارانبـےادعــٰا』
یابن الحسن : آمده جانها ز هجرانت به لب بی قراریم از فراقت روز و شب تو بیا تا دل شود غرقِ طرب در ن
پسر حُسَیْنٌ♥️ ...
دیوارِ کعبه منتظِرِ تکیه دادَنَت ...
#یا_صاحبنا
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
........⭐️➰⭐️
ای شهـدا ؛
از چشمانـتان ،
از امتداد نگاه روشنتان ،
میتوان یافت ، مسیر "شهادت " را
#فرمانده_جوان_حزبالله
#جهـاد_عماد_مغنیه
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
┏━━━━━━━━🇮🇷┓
@sardaranbieddea
┗🕊━━━━━━━━┛
بچـهها!
شــــهدا خوب تمرین کردند،
ولایت پذیریِ امـام مهدی 'عج' رو
در رکاب آسیـد روحالله خمینــــی؛
ما هم بایــــــد تمرین کنیم
ولایت پذیریِ امام مهـدی 'عج' رو
در رکاب حضــــرت آقا..!
|حاجحسینیکتا|
•🕊⃟🌸
🇮🇷|𝒔𝒂𝒓𝒅𝒂𝒓𝒂𝒏𝒃𝒊𝒆𝒅𝒅𝒆𝒂
『سردِارانبـےادعــٰا』
🎥اهدای انگشتر سردار دلها به محمد کاسبی 🔹فرزندان شهید سلیمانی ضمن عیادت از «محمد کاسبی» انگشتر حاج
دعای شفا برای هنرپیشه عزیز کشورمان جناب استاد(محمد کاسبی❤️)
بچه هایی که با چشم گریان دلتنگ پدری هستن که خودش رو فدای قانون و امنیت کشورش کرد،همان قانونی که دست و بالش رو برای دفاع از خود بسته بود
به امید اصلاح قانون به کار گیری سلاح
#فرزندان شهید رنجبر
┏━━━━━━━━🇮🇷┓
@sardaranbieddea
┗🕊━━━━━━━━┛
『سردِارانبـےادعــٰا』
قسمت هفتاد و یکم🌱 «تنها میان داعش» » فقط اومده بودم از حال شما باخبر بشم. نمیشه خاکریزها رو خالی گ
قسمت هفتادو دوم🌱
«تنها میان داعش»
او میگفت و من تازه می فهمیدم چرا دل عباس طوری لرزیده بود که برای ما
نارنجک آورده و از چشمان خسته و بیخوابش خون میبارید.
از خیال اینکه عباس با چه دلی ما را تنها با یک
نارنجک رها کرد و به معرکه برگشت، طوری سوختم که
دیگر ترس اسارت در دلم خاکستر شد و اینها همه پیش
غم حیدر هیچ بود. اگر هنوز زنده بود، از تصور اسارت
ناموسش بیش از بلایی که عدنان به سرش میآورد،
عذاب میکشید و اگر شهید شده بود، دلش حتی در بهشت
از غصه حال و روز ما در آتش بود! با سرانگشتان لرزانم
نارنجک را در دستم لمس کردم و از جای خالی انگشتان
حیدر در دستانم آتش گرفتم که دوباره صدای گریه یوسف
از اتاق بلند شد. نگاهم به قوطی شیر خشک افتاد که شاید تنها یکبار دیگر میتوانست یوسف را سیر کند. به سرعت
قوطی را برداشتم تا به اتاق ببرم و نمیدانستم با این
نارنجک چه کنم که کسی به در حیاط زد. حس کردم
عباس برگشته، نارنجک و قوطی شیر خشک را لب ایوان
گذاشتم و به شوق دیدار دوباره عباس، شالم را از روی
نرده ایوان برداشتم. همانطور که به سمت در میدویدم،
سرم را پوشاندم و به سرعت در را گشودم که چهره خاکی
رزمنده ای آینه نگاهم را گرفت. خشکم زد و لبهای او
بیشتر به خشکی میزد که به سختی پرسید :»حاجی
خونه اس؟« گریه یوسف را از پشت سر میشنیدم و میدیدم چشمان این رزمنده در برابر بارش اشکهایش
مقاومت میکند که مستقیم نگاهش کردم و بی پرده
پرسیدم :»چی شده؟« از صراحت سوالم، مقاومتش شکست و به لکنت افتاد
『سردِارانبـےادعــٰا』
بچه هایی که با چشم گریان دلتنگ پدری هستن که خودش رو فدای قانون و امنیت کشورش کرد،همان قانونی که دست
برای صحنههای خود ساخته گوهر عشقی زمین و زمان جر دادن! برای مظلومیت پلیس شهید روزه سکوت گرفتن.
پوریا فاضل
سیمرغ بلورین بهترین بازیگر مرد میرسد به #ابراهیم، آنجا که لابلای کمیل از دیدگان محو شد
سیمرغ بلورین بهترین قصه و داستان میرسد به #مصطفای_چمران، آنجا که سرنوشت خویش را به سمت بهشت عاشقانه نوشت
سیمرغ بلورین بهترین مقاومت میرسد به #صیاد آنجا که درون مرصاد تنگه را بست و مردانه ایستاد
سیمرغ بهترین نوازنده میرسد به #حاج_حسین_خرازی، آنجا که با یک دست، زیباترین سمفونی غیرت را نواخت
«عجب جشنواره ای بود جشنواره جنگ»
┏━━━━━━━━🇮🇷┓
@sardaranbieddea
┗🕊━━━━━━━━┛