اڣسـڔاݩ جݩــگ ݩـــڔݦ
🌷کتاب سه دقیقه در قیامت🌷 🌸قسمت بیست و نهم🌸 ******* از نشانه های ظهور سوال کردم،از اینکه اسرائیل و آ
🌷کتاب سه دقیقه در قیامت🌷
🌸قسمت سی ام🌸
***
به جوانی که پشت میز بود گفتم: دستم خالی است نمیشود کاری کنی که من برگردم؟
نمیشود از مادرمان حضرت زهرا بخواهی مرا شفاعت کنند،شاید اجازه دهند تا برگردم و حق الناس را جبران کنم یا کارهای خطای گذشته را اصلاح کنم. جوابش منفی بود. اصرار کردم. لحظاتی بعد جوان پشت میز نگاهی به من کرد و گفت: به خاطر اشک های این کودکان یتیم و به خاطر دعاهای همسر و دختری که در راه داری و دعای پدر و مادر،حضرت زهرا شمارا شفاعت نمود تا برگردی.
به محض اینکه به من گفته شد برگرد،یک بار دیدم که زیر پای من خالی شد.. تلویزیون های سیاه و سفید قدیمی وقتی خاموش می شود حالت خاصی داشت،چند لحظه طول می کشید تا تصویر محو شود. مثل همان حالت پیش آمد، به یکباره رها شدم کمتر از یک لحظه دیدم روی تخت بیمارستان خوابیده و تیم پزشکی مشغول زدن شوک برقی به من هستند. دستگاه شوک چند بار به بدن من زدند تا به قول خودشان بیمار احیا شد.
روح به جسم برگشته بود،حالت خاصی داشتم. هم خوشحال بودم که دوباره مهلت یافتم و هم ناراحت که از آن وادی نور دوباره به این دنیای فانی برگشتم. پزشکان کار خود را تمام کرده بودن،در مراحل پایانی عمل بود که من سه دقیقه دچار ایست قلبی شده بودم و بعد هم با ایجاد شک مرا احیا کردند.
در تمام لحظات، شاهد کارهای ایشان بودم. مرا به ریکاوری انتقال داده و پس از ساعتی اثر بیهوشی رفت و درد و رنج ها دوباره به بدن برگشت. حالم بهتر شده بود، توانستم چشم راستم را باز کنم اما نمیخواستم حتی برای لحظهای از آن لحظات زیبا دور شوم.
من در این ساعات تمام خاطراتی که از آن سفر معنوی را داشتم را با خودم مرور میکردم. چقدر سخت بود، چه شرایط سختی را طی کردم و بهشت برزخی را با تمام نعمت هایش دیدم. افراد گرفتار را دیدم. من تا چند قدمی بهشت رفتم. مادرم حضرت زهرا با کمی فاصله مشاهده کردم و مشاهده کردم که مادر ما در دنیا و آخرت چه مقامی دارد.
حالا برای من تحمل دنیا واقعا سخت بود. دقایقی بعد دو خانم پرستار وارد سالن شدند. آنها میخواستند تخت چرخدار مرا با آسانسور منتقل کنند. همین که از دور آمدند از مشاهده چهره یکی از آن ها واقعا وحشت کردم من او را مانند یک گرگ می دیدم که به من نزدیک میشد. مرا به بخش منتقل کردند برادر و برخی از دوستانم بالای سرم بودند.
یکی دو نفر از بستگان میخواستم به دیدنم بیایند.. آنها از منزل خارج شده و به سمت بیمارستان در حال در راه بودند. به خوبی اینها را متوجه شدم،اما یک باره از دیدن چهره باطنی آنها وحشت زده شدم. بدنم لرزید و به همراهان گفتم: تماس بگیر و بگو فلانی برگرده تحمل هیچکس را ندارم. احساس میکردم که باطن بیشتر افراد برایم نمایان است، باطن اعمال و رفتار.
به غذایی که برای آوردن نگاه نمیکردم میترسیدم باطن غذا را ببینم. دوست نداشتم هیچ کس را نگاه کنم برخی از دوستان آمده بودند تا من تنها نباشم،اما وجود آنها مرا بیشتر تنها میکرد. بعد از آن تلاش کردم تا رویم را به سمت دیوار برگردانم. میخواستم هیچ کس نبینم.
***
🍀ادامه دارد....منتظر باشید😍
#سه_دقیقه_در_قیامت
3⃣0⃣
┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈
🌴 @hozeh_somayeh_toy
11.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#گزارش
🔴 به مناسبت هفته آسیب های اجتماعی و اعتیاد🚬
#کلیپ
🔻موضوع : #اعتیاد_و_ضررهای_آن
🔺مشخصات تنظیم کننده
▪نام و نام خانوادگی: اسما عبدالملکی
▪نام مدرسه: یادگار امام(ره)
▪نام مشاور مدرسه: سرکار خانم فاطمه گودینی
▪نام استان: همدان
▪نام شهرستان: تویسرکان
♦️ باز نشر از طرف:
#حوزه_مقاومت_بسیج_شهیده_سمیه_س
┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈
🌴 @hozeh_somayeh_toy
اڣسـڔاݩ جݩــگ ݩـــڔݦ
🌷کتاب سه دقیقه در قیامت🌷 🌸قسمت بیست و نهم🌸 ******* از نشانه های ظهور سوال کردم،از اینکه اسرائیل و آ
🌷کتاب سه دقیقه در قیامت🌷
🌸قسمت سی ام🌸
*******
به جوانی که پشت میز بود گفتم: دستم خالی است نمیشود کاری کنی که من برگردم؟
نمیشود از مادرمان حضرت زهرا بخواهی مرا شفاعت کنند،شاید اجازه دهند تا برگردم و حق الناس را جبران کنم یا کارهای خطای گذشته را اصلاح کنم. جوابش منفی بود. اصرار کردم. لحظاتی بعد جوان پشت میز نگاهی به من کرد و گفت: به خاطر اشک های این کودکان یتیم و به خاطر دعاهای همسر و دختری که در راه داری و دعای پدر و مادر،حضرت زهرا شمارا شفاعت نمود تا برگردی.
به محض اینکه به من گفته شد برگرد،یک بار دیدم که زیر پای من خالی شد.. تلویزیون های سیاه و سفید قدیمی وقتی خاموش می شود حالت خاصی داشت،چند لحظه طول می کشید تا تصویر محو شود. مثل همان حالت پیش آمد، به یکباره رها شدم کمتر از یک لحظه دیدم روی تخت بیمارستان خوابیده و تیم پزشکی مشغول زدن شوک برقی به من هستند. دستگاه شوک چند بار به بدن من زدند تا به قول خودشان بیمار احیا شد.
روح به جسم برگشته بود،حالت خاصی داشتم. هم خوشحال بودم که دوباره مهلت یافتم و هم ناراحت که از آن وادی نور دوباره به این دنیای فانی برگشتم. پزشکان کار خود را تمام کرده بودن،در مراحل پایانی عمل بود که من سه دقیقه دچار ایست قلبی شده بودم و بعد هم با ایجاد شک مرا احیا کردند.
در تمام لحظات، شاهد کارهای ایشان بودم. مرا به ریکاوری انتقال داده و پس از ساعتی اثر بیهوشی رفت و درد و رنج ها دوباره به بدن برگشت. حالم بهتر شده بود، توانستم چشم راستم را باز کنم اما نمیخواستم حتی برای لحظهای از آن لحظات زیبا دور شوم.
من در این ساعات تمام خاطراتی که از آن سفر معنوی را داشتم را با خودم مرور میکردم. چقدر سخت بود، چه شرایط سختی را طی کردم و بهشت برزخی را با تمام نعمت هایش دیدم. افراد گرفتار را دیدم. من تا چند قدمی بهشت رفتم. مادرم حضرت زهرا با کمی فاصله مشاهده کردم و مشاهده کردم که مادر ما در دنیا و آخرت چه مقامی دارد.
حالا برای من تحمل دنیا واقعا سخت بود. دقایقی بعد دو خانم پرستار وارد سالن شدند. آنها میخواستند تخت چرخدار مرا با آسانسور منتقل کنند. همین که از دور آمدند از مشاهده چهره یکی از آن ها واقعا وحشت کردم من او را مانند یک گرگ می دیدم که به من نزدیک میشد. مرا به بخش منتقل کردند برادر و برخی از دوستانم بالای سرم بودند.
یکی دو نفر از بستگان میخواستم به دیدنم بیایند.. آنها از منزل خارج شده و به سمت بیمارستان در حال در راه بودند. به خوبی اینها را متوجه شدم،اما یک باره از دیدن چهره باطنی آنها وحشت زده شدم. بدنم لرزید و به همراهان گفتم: تماس بگیر و بگو فلانی برگرده تحمل هیچکس را ندارم. احساس میکردم که باطن بیشتر افراد برایم نمایان است، باطن اعمال و رفتار.
به غذایی که برای آوردن نگاه نمیکردم میترسیدم باطن غذا را ببینم. دوست نداشتم هیچ کس را نگاه کنم برخی از دوستان آمده بودند تا من تنها نباشم،اما وجود آنها مرا بیشتر تنها میکرد. بعد از آن تلاش کردم تا رویم را به سمت دیوار برگردانم. میخواستم هیچ کس نبینم.
*******
🍀ادامه دارد....منتظر باشید😍
#سه_دقیقه_در_قیامت
3⃣0⃣
┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈
🌴 @hozeh_somayeh_toy
۳۱۳ روز از شهادت #سردآردلهآ گذشت...
ما بی تو خستهایم.. :)
سردار....
پ.ن: شوخی شوخی داره میشه یکسال
#ما_بی_تو_خسته_ایم
#تو_بی_ما_چگونه_ای
┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈
🌴 @hozeh_somayeh_toy
اللّهم اِنّا لانَعلَمُ مِنْهُ اِلّا خَیْرا♥️
رهبرم!
ای تمامِ وصیت سردارم..!
۳۱۳ روز گذشت؛
از آن سحرگاهی که مالک اشترت را ناجوانمردانه در خاک میهمان و نه از راه زمین، بلکه آسمان پرپر کردند.
سوگند به قطره قطره اشک هایت،
انتقام خون علمدارت را خواهیم گرفت.✊
#سردار_دلها
┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈
🌴 @hozeh_somayeh_toy
5.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دلمبراےلبخندتتنگاست.
خیلـــــــــےامتنگاست...😔
#سرداردلها💔🕊
┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈
🌴 @hozeh_somayeh_toy
30.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #بدون_تعارف
پای درس #پدر_موشکی_ایران
🔸 گفتگوی صمیمانه با خانواده شهید حسن طهرانی مقدم، دانشمند شهیدی که برای امنیت مثال زدنی امروز کشورمان، یک ایران مدیون اوست.
┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈
🌴 @hozeh_somayeh_toy
فرمانده است دیگر
دلتنگ سربازش می شود ...
#شهدارایادکنیمباذکرصلوات✨
#شهید_تهرانی_مقدم❤️
#پدر_موشکی_ایران
┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈
🌴 @hozeh_somayeh_toy