eitaa logo
صدای انقلاب
59 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
1.7هزار ویدیو
34 فایل
کانال سیاسی، بصیرتی، اجتماعی... #صدای_انقلاب با ما در اخبار و تحلیلات سیاسی، به روز باشید... 🔊 @Sedaaye_Enghelab ✏ارتباط با مدیر و تبادل⬇⬇⬇ @ghaademoon ✊ نحن قادمون
مشاهده در ایتا
دانلود
📌 هنوز جای تاوَل‌ها روی مچ دستم باقی است!😭 ✍️خاطره‌ای عجیب از راویِ کتاب (این خاطره، در ویرایشِ جدید به شکل رایگان تنظیم و به کتاب اضافه شده است) 📗 كتاب سه دقيقه در قيامت، چاپ و با ياری خدا، با اقبال مردم روبه رو شد. استقبال مردم از اين كتاب خيلی خوب بود و افراد بسياری خبر مي‌دادند كه اين كتاب تأثير فراوانی روی آنها داشته است. بارها در جلسات و يا در برخورد با برخي دوستان، اين كتاب به من هديه داده مي‌شد! آنها من را كه راوي كتاب بودم نمي‌شناختند و من از اينكه اين كتاب در زندگي معنوي مردم موثر بوده بسيار خوشحال بودم. يك روز صبح، طبق روال هميشه از مسير بزرگراه به سوي محل كار ميرفتم . يك خانم خيلي بدحجاب كنار بزرگراه ايستاده و منتظر تاكسي بود. از دور او را ديدم كه دست تكان ميداد، بزرگراه خلوت و هوا مساعد نبود، براي همين توقف كردم و اين خانم سوار شد. بی‌مقدمه سلام كرد و گفت: مي‌خواهم بروم بيمارستان... من پزشك بيمارستان هستم. امروز صبح ماشينم روشن نشد. شما مسيرتان كجاست؟ گفتم: محل كار من نزديك همان بيمارستان است. شما را مي‌رسانم. آن روز تعدادي كتاب سه دقيقه در قيامت روي صندلي عقب بود. اين خانم يكي از كتاب‌ها را برداشت و مشغول خواندن شد. بعد گفت: ببخشيد اجازه نگرفتم، ميتونم اين كتاب را بخوانم؟ گفتم: كتاب را برداريد. هديه براي شماست. به شرطي كه بخوانيد. تشكر كرد و دقايقي بعد، در مقابل درب بيمارستان توقف كردم. خيلي تشكر كرد و پياده شد . من هم همينطور مراقب اطراف بودم كه همكاران من، مرا در اين وضعيت نبينند! كافي بود اين خانم را با اين تيپ و قيافه در ماشين من ببينند و... چند ماه گذشت و من هم اين ماجرا را فراموش كردم. تا اينكه يك روز عصر، وقتي ساعت كاري تمام شد، طبق روال هميشه، سوار ماشين شدم و از درب اصلي اداره بيرون آمدم. همين كه خواستم وارد خيابان اصلي شوم، ديدم يك خانم چادري از پياده رو وارد خيابان شد و دست تكان داد! توقف كردم. ايشان را نشناختم، ولي ظاهرًا او خوب مرا مي‌شناخت! شيشه را پايين كشيدم. جلوتر آمد و سلام كرد وگفت: مرا شناختيد؟خانم جواني بود. سرم را پايين گرفتم و گفتم: شرمنده، خير. گفت: خانم دكتري هستم كه چند ماه پيش، يك روز صبح لطف كرديد و مرا به بيمارستان رسانديد. چند دقيقه‌اي با شما كار دارم. گفتم: بله، حال شما خوبه؟ رسم ادب نبود، از طرفي شايد خيلي هم خوب نبود كه يك خانم غريبه، آن هم در جلوي اداره وارد ماشين شود. ماشين را پارك كردم و پياده شدم و در كنار پياده‌رو، درحالي كه سرم پايين بود به سخنانش گوش كردم. گفت: اول از همه بايد سؤال كنم كه شما راوي كتاب سه دقيقه هستيد؟ همان كتابي كه آن روز به من هديه داديد؟ درسته؟ مي‌خواستم جواب ندهم ولي خيلي اصرار كرد. گفتم: بله بفرماييد، در خدمتم. گفت: خداروشكر، خيلي جست‌وجو كردم. از مطالب كتاب و از مسيري كه آن روز آمديد، حدس زدم كه شما اينجا كار مي‌كنيد. از همکارانتان پيگيري کردم، الان هم يكي دو ساعته توي خيابان ايستاده و منتظر شما هستم. گفتم: با من چه كار داريد؟ گفت: اين كتاب، روال زندگي‌ام را به هم ريخت. خيلي مرا در موضوع معاد به فكر فرو برد. اينكه يك روزي اين دوران جواني من هم تمام خواهد شد و من هم پير مي‌شوم و خواهم رفت. جواب خداوند را چه بدهم؟! درسته که مسائل ديني رو رعايت نمي‌كردم، اما در يك خانواده معتقد بزرگ شده‌ام. يك هفته بعد از خواندن اين كتاب، خيلي در تنهايي خودم فكر كردم. تصميم جدي گرفتم كه توبه كامل كنم. من نمي‌توانم گناهانم را بگويم، اما واقعاً تصميم گرفتم كه تمام كارهاي گذشته‌ام را ترك كنم. درست همان روز كه تصميم گرفتم، تصادف وحشتناكي صورت گرفت و من مرگ را به چشم خود ديدم! من كاملاً مشاهده كردم كه روح از بدنم خارج شد، اما مثل شما، ملك الموت مهربان و بهشت و زيبايي‌ها را نديدم! دو ملك مرا گرفتند تا به سوي عذاب ببرند، هيچ‌كس با من مهربان نبود. من آتش را ديدم. حتي دستبندي به من زدند كه شعله‌ور بود. اما يكباره داد زدم: من كه امروز توبه كردم. من واقعاً نيت كردم كه كارهاي گذشته را تكرار نكنم. يكي از دو مأموري كه در كنارم بود گفت: بله، از شما قبول مي‌كنيم، شما واقعاً توبه كردي و خدا توبه‌پذير است. تمام كارهاي زشت شما پاك شده، اما را چه مي‌كني؟ گفتم: من با تمام بدي‌ها خيلي مراقب بودم كه حق كسي را در زندگي‌ام وارد نكنم. حتي در محل كار، بيشتر مي‌ماندم تا مشكلي نباشد. تمام بيماران از من راضي هستند و... آن فرشته گفت: بله، درست مي‌گويي، اما هزار و صد نفر از هستند كه به آنها در زمينه حق الناس بدهكار هستي! وقتي تعجب مرا ديد،ادامه داد... ادامه در پست بعد👇 🖍 @zanjanenghelab