موقع غسل، خیلی تلاش کردند تا دستش رو که به نشونه ی احترام رو سینه اش بود، به حالت عادی برگردونند و زیر بدنش، توی قبر قرار بدند؛ ولی نتونستند.
دوستاش می گفتند:
لحظه ی شهادت دستش رو به نشونه ی احترام به سینه اش گذاشته و گفته:
السلام علیک یا اباعبدالله ...
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
مهریه ما یک جلد کلام الله مجید بود و یک سکه طلا.
سکه را که بعد از عقد بخشیدم اما آن یک جلد قرآن را محمد بعد از ازدواج خرید و در صفحه اولش اینطور نوشت:
«امیدم به این است که این کتاب اساس حرکت مشترک ما باشد و نه چیز دیگر؛ که همه چیز فناپذیر است جز این کتاب.»
حالا هر چند وقت یکبار وقتی خستگی بر من غلبه می کند، این نوشته ها را می خوانم و آرام می گیرم.
🌷شهیدمحمدجهان آرا🌷
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
آمده بود مرخصی.
داشتیم درباره منطقه حرف میزدیم.
لابه لای صحبت گفتم :کاش میشد من هم به همراهت به جبهه بیایم....
حرف دلم را زده بودم...
لبخندی زد و پاسخی داد که قانعم کرد.
گفت:هیچ می دانی سیاهی چادر تو
از سرخی خون من
کوبنده تر است؟؟؟؟
همین که حجابت را رعایت کنی
مبارزه ات را انجام داده ای...
"خاطره از همسر شهید"
🌷شهیدمحمدرضا نظافت🌷
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
وصیت میکنم مقداردارایی ناچیزی که دارم غیرازثلث آن مابقی به همسرم سیده فاطمه موسوی برسدوازایشان تقاضادارم نهایت توان خودرابرای بهتر تربیت کردن تنهابازماندهام،یعنی دختر عزیزم سیده زهرا علمداربکاربگیرندو ازخداوندمنان برای ایشان ودخترم طلب توفیقات وافرالهی رادارم.
ازهمسر عزیزم تقاضا دارم این بندهی حقیرسراپاگناه رادرکوتاهی وقصورو تقصیرات موردعفووبخشش خودقرار دهد؛چرا اینکه خداوندعفوکنندگان رادوست دارد.همینطورازیادگارم میخواهم ازاینکه برای اوپدرخوبی نبودم مراببخشد،خداوندبه ایشان مقامات عالی ودنیوی واخروی عنایت فرماید،ازپدرومادرم نیز طلب عفوو بخشش مینمایم.همینطورازکلیه کسانی که به نحوی حقی گردن حقیر دارند بخاطرخداوند بخشندهی مهربان ازاین بندهی آلوده درگذرند
وصیت میکنم مرادرگلزار شهداساری دفن کنندوتنها امیدمن که همان دستمال سبزی است که همیشه درمجالس و محافل مذهبی همراه من بوده وبه اشک چشم دوستانم متبرک شده رابروی صورتم بگذارند و قبل از آن که مرا در قبربگذارند مداحی داخل قبرم برودو مصیبت جده غریبم فاطمه زهرا(س)و جدغریبم حسین(ع) رابخواندواز مستمعین گرامی میخواهم که اشک چشمشان راداخل قبرمن بریزندتادر ظلمت قبرنوری شودواین راباور کنیدکه ازاعماق قلبم میگویم من ازظلمت قبرو فشارقبرخیلی میترسم.
شمارابه حق پنج تن آل عبا تامیتوانید برایم دعا کنیدونماز شب اول قبربرایم بخوانیدوزمانی که زیرتابوت مراگرفتید وبسوی آرامگاه میبریدتامیتوانیدمهدی (عج) فاطمه(س) راصدابزنید.
کی واهمه داردزمکافات قیامت
آنکس که بوددرصف محشربه پناهت
🌷شهیدمجتبی علمدار🌷
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
گردان پشت میدون مین زمینگیر شد
چند نفر رفتن معبر باز کنن
١٤ساله بود
چند قدم دوید سمت میدان ... یکدفعه ایستاد!!
همه فکر کردند ترسیده!!!
یکی گفت: خب ! طفلک همش ١٤ سالشه!!!
پوتین هاشو داد به بچه ها و گفت:"تازه از گردان گرفتم ،حیفه! بیت الماله
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
نمازش رو همیشه شمرده شمرده و بادقت می خوندبهمون می گفت :
اشکال کار ما اینه که برای همه وقت می ذاریم، جز برای خدانمازمون رو سریع
می خونیم و فکر میکنیم زرنگی کردیم؛
اما یادمون می ره اونی که به وقت ها برکت می ده، فقط خود خداست
🌷شهید علیرضا کریمی🌷
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
پول ها و طلاهاش رو داد و خداحافظی کرد ، داشت از درب ستادپشتيبانی جنگ می رفت بيرون که مسئول ستاد گفت:
مادر رسيدتون رو نمی گيرين؟!
پيرزن لبخندی زد و گفت: من برای دادن شوهر و دو تا پسرم از کسي رسيد نگرفتم ، اينا که ديگه چيزی نيست...
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
پندار ما این است که ما مانده ایم و شهدا رفته اند، اما حقیقت آن است که زمان ما را با خود برده است و شهدا مانده اند.
"شهید آوینی"
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
صدای انفجار آمد و سنگر رفت هوا. اسمش حسینی بود،تازه رفته بود دبیرستان.هرچه صدایش زدیم جواب نداد.رفتیم جلو،سرش پراز ترکش شده بود و به زیبایی عروج کرده بود.جیب هایش را خالی کردیم.داخل جیبش کاغذ جالبی پیدا کردیم.نوشته بود:
گناهان هفته
شنبه: احساس غرور از گل زدن به طرف مقابل.
یک شنبه: زود تمام کردن نماز شب.
دوشنبه: فراموش کردن سجده شکر.
سه شنبه: شب بدون وضو خوابیدن.
چهار شنبه: درجمع با صدای بلندخندیدن.
پنج شنبه: پیش دستی کردن فرمانده در سلام.
جمعه: تمام نکردن صلوات های مخصوص جمعه.
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
شهدا امامزادگان عشقند كه مزارشان زيارتگاه اهل يقين است. آنها همچون ستارگانی هستند که می توان با آنها راه را پیدا کرد.
کانال #با_شهدا_گم_نمی_شویم فرصتی برای زندگی با خاطرات و پیامهای شهدا
لینک عضویت:
http://eitaa.com/joinchat/3611820064C9d7f4c9a36
تازه از جبهه برگشته بود.نشست پای سفره، تلویزیون سخنرانی امام رو پخش می کرد.
ناگهان قاشق رو انداخت و ایستاد!
گفتم: " چی شد؟ "
گفت: "نشنیدید.امام گفت جوون ها به جبهه برن!"
گفتم: " حداقل غذاتو تموم کن! "
گفت: " نه، نبایدحرف امام زمین بمونه! "
برگشت جبهه ...
خاطره ای از
🌷شهید محمدمهدی علیمحمدی🌷
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
سال ٦٠ در اُشنويه مسئول پايگاه بودم.
بسيجى سيزده ساله اى داشتيم به نام فاطمى كه نماز شبش ترک نمى شد.شبى او را كشيدم كنار وگفتم:
"شما هنوز به سن بلوغ نرسيده اى، نمازهاى پنج گانه هم بر شما واجب نيست،چه رسد به نمازشب كه مستحب است. "
گفت: " مى دانم برادر جابر، منتها اين براى كسى است كه بالاخره مكلف مى شود، من عمرم به دنيا نيست! رفتنى هستم و نمى خواهم لذت عبادت را نچشيده بروم! "
چند روز بعد در درگيرى با نيروهاى دشمن شهيد شد ...
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
گرگها خوب بدانند ، در این ایل غریب
گر پدر مرد ، تفنگ پدری هست هنوز
گر چه مردان قبیله همگی کشته شدند
توی گهواره چوبی پسری هست هنوز
ای اهل حرم، میر و علمدار نیامد ...🖤
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
شهادت نزد قاسم ها از عسل شیرین تر است.🌹
شهادتت مبارک یار علی...
«شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی»
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
یک بار هم نشد حرمت موی سفید ما را بشکند یا بی سوادی ما را به رخمان بکشد. هر وقت وارد اتاق می شدم، نیم خیز هم که شده، از جاش بلند می شد. اگر بیست بار هم می رفتم و می آمدم، بلند می شد. می گفتم: علی جان، مگه من غریبه هستم؟ چرا به خودت زحمت می دی؟ می گفت: « احترام به والدین، دستور خداست».
یک روز که خانه نبودم، از جبهه آمده بود. دیده بود یک مشت لباس نشسته گوشه ی حیاطه، همه را شسته بود و انداخته بود روی بند. وقتی رسیدم، بهش گفتم: الهی بمیرم برات مادر، تو با یک دست، چطوری این همه لباس رو شستی؟ گفت: « اگه دو دست هم نداشتم، باز وجدانم قبول نمی کرد من اینجا باشم و شما، زحمتِ شستنِ لباس ها را بکشی! »
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
عراقی ها گشته و پیداش کرده بودند. آورده بودنش جلوی دوربین برای مصاحبه. قد و قواره اش، صورت بدون مویش، صدای بچه گانه اش . . . همه چیز جور بود. همان طور که عراقی ها می خواستند.
ازش پرسیدند: قبل از این که بیایی جنگ، چه کار می کردی؟ گفت: " درس می خوندم. "
گفتند: کی تو را به زور فرستاده به جبهه؟
گفت: " چی دارید می گید؟!! قبول نمی کردند بیام جبهه؛ خودم به زور اومدم؛ با گریه و التماس. "
گفتند: اگه صدام آزادت کنه، چه کار می کنی؟
گفت: " ما رهبر داریم؛ هر چی رهبرمون بگه. "
فقط همین دو تا سوال را پرسیدند که یه نفر گفت: کات!
با جواب هایش نقشه ی عراقی ها رو به آب داد . . .
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
🥀🏴
انتقام شهید حججی...حذف داعش بود؛
و انتقام سردار سلیمانی...فتح قدس خواهد بود
ان شاءالله✌️🏻✊🏻
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
ما عوام الناس بعد چند روز یادمون میره...
برای قلب رهبرمون صدقه کنار بذارید
@Sedaye_Enghelab
رسم شده بود توی شیراز که علما و پیش نمازهای معروف، می آمدند تشییع شهدا. و حتی تلقین می خواندند برایشان.
بعد از عملیات بیت المقدس و فتح خرمشهر هم، شهید آوردند شهر؛ و همین مراسم برقرار بود . . . حاج آقا طوبایی، پیش نماز مسجدِ کوشک عباس علی شیراز هم آمده بود. حاج آقا موقع تلقین دادن، وقتی رسید به نام حضرت حجت، حالش منقلب شد، ضعف کرد و سست شد. حتی خودش نمی توانست بیاید بالا و کشیدنش بیرون! پرسیدند: " چی شد حاج آقا؟ " گفت: " به اسم آقا که رسیدم، شهید به احترام سرش را خم کرد روی سینه! حس کردم، امام زمان (عج) اینجاست و او احترام می گذارد. "
شما بودید، حالی به حالی نمی شدید؟
رسم عاشقی است دیگر، به هوایِ معشوق که بروی، به هوایت می آید . . .
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
ما که رفتیم؛
مادر پیری دارم و یک زن و سه بچه ی قد و نیم قد،
از دار دنیا چیزی ندارم جز یک پیام:
" قیامت یقه تان را می گیرم، اگر ولی فقیه را تنها بگذارید "
وصیتش فقط همین بود . . .
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
چهارده سالش بیشتر نبود. واسه اعزام به جبهه باید والدینش رضایت نامه می دادند.
پدرش چند سال پیش به رحمت خدا رفته بود.
رضایت نامه رو گذاشت جلوی مادرش.
" چه امضا بکنی، چه امضا نکنی من می رم!
اما اگه امضا نکنی من خیالم راحت نیست؛ شاید هم جنازه ام پیدا نشه! "
تو دل مادر آشوبی به پا شد، رضایت نامه رو امضا کرد ...
پسر از شدت شوق، سر به سر مادرش گذاشت ودست مادر رو بوسید وگفت:
" جنازه ام رو که آوردند، یه وقت خودت را گم نکنی؛ بی هوش نشی ها.
چادرت رو هم محکم بگیر! "
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
شب عملیات با سید داشتم حرف می زدم.
یهو رفت کنار؛ رو به صحرا، پلاک شو در آورد انداخت تو صحرا!
داد زدم: "سید چیکار می کنی؟ الان شهید می شی، بعد جنازت بر نمی گرده؟! "
گفت: " دارم شهوت شهادت رو تو خودم می خشکونم. "
من که تعجب کردم، گفتم: " شهوت شهادت دیگه چه صیغه ایه؟ "
گفت: " الان داشتم فکر می کردم می رم شهید می شم. بعد برام یه مجلس خوب می گیرن!
خوشحال شدم.
ولی من دارم واسه خدا می رم میدون. اینا که به خاطر خدا نیست.
برای همین دارم شهوت شهادت رو می کُشم ... "
... هنوز هم جنازه ی سید بر نگشت
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
از بس گفته بودند: " بچه است؛ زخمی بشه آه و ناله می كنه و عمليات رو لو می ده. "
شايد هم حق داشتند.
نه اروند با كسی شوخی داشت، نه عراقی ها.
اگه عمليات لو می رفت، غواصها - كه فقط يه چاقو داشتند - قتل عام می شدند.
فرمانده كه بغضش رو ديد و اشتياقش رو، موافقت كرد.
بغض كرده بود.
توی گل و لای كنار اروند، تو ساحل فاو دراز كشيده بود.
جفت پاهاش زودتر از خودش رفته بودند.
يا كوسه برده بود يا خمپاره ...
دهانش رو هم پر از گِل كرده بود كه عمليات رو لو نده
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab