eitaa logo
با شهدا گم نمی شویم
3.1هزار دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
1.8هزار ویدیو
43 فایل
#شهدا امامزادگان عشقند كه مزارشان زيارتگاه اهل يقين است. آنها همچون ستارگانی هستند که می توان با آنها راه را پیدا کرد. ارتباط با مدیر کانال: @bonyan_marsoos ادمین تبادل: @basir114 ادمین تبلیغات: @K48MM80O59
مشاهده در ایتا
دانلود
مادرم همیشه برای محمدحسین بی‌قرار بود و گریه می‌کرد.از قضا روزی او را خوشحال ديدم در جواب کنجکاوی من گفت: دیشب محمدحسین را در خواب دیدم که به من گفت:مادر چرا ناراحتی. دور من می‌چرخید و می‌گفت:من سالم هستم، در کنار مولایم اباعبدالله (ع) هستم و برای شما دعا می‌کنم. از آن روز به بعد نه تنها مادرم برای محمدحسین گریه نمی‌کند بلکه با شنیدن نامش لبخند می‌زند و به او افتخار می‌کند. "شهید محمد حسین فهمیده" @Sedaye_Enghelab
خوابت هم عبادتــــ مےشود … اگر دغدغہ‌ات ڪار براے خدا باشد ، و سربازے براے مهدی فاطمه هدفِ زندگیت! شادی روح شهید والا مقام " حسن بزرگ‌پور" فاتحه و صلواتی هدیه کنیم. ان شاءالله دعاگو و شفیع ما در اخرت باشند. عاقبت همتون ختم بخیر وشهادت ان شاءالله @Sedaye_Enghelab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پیامبر اکرم (ص) میفرمایند: مَثَلُ أهلِ بَيتي فيكُم كَمَثَلِ سَفينهِ نوحٍ؛ مَن رَكِبَها نَجا، ومَن تَخَلَّفَ عَنها زُجَّ فِي النّارِ. اهل بيت من در ميان شما ، همچون كشتى نوح اند كه هر كه بدان سوار ، نجات يافت و هر كه از آن باز مانْد ، به آتش افكنده شد . عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج ۲ ص ۲۷ ح ۱۰ @Sedaye_Enghelab
چشماش مجروح شد ومنتقلش کردندتهران محسن بعدازمعاینه ی دکتر پرسید:آقای دکتر مجرای اشک چشمم سالمه؟ میتونم دوباره بااین چشم گریه کنم؟ دکترپرسید:براچی این سوال رومیپرسی پسرجون؟ محسن گفت:چشمی که براامام حسین(ع)گریه نکنه بدردمن نمیخوره "شهید محسن درودی" @Sedaye_Enghelab
به منافقين ثابت كنيم تا يك فرد از ما باقی است نخواهد گذاشت مزدورها و نوكرهای اجنبی و يزيدها و فرعون‏ها زمان يك قدم به اسلام عزيز و قرآن كوچك‏ترين لطمه‏ای وارد كنند "شهيد سيد عبدالله برقعی" @Sedaye_Enghelab
چه فکرها که نمی کردم. با خود می گفتم : کم مقامی که ندارد ، بالاخره فرمانده است. لابد به راحتی با کسی هم کلام نمی شود ، لابد با ما از زمین تا آسمان فرق دارد ، لابد... دیدمش. آمده بود خط مقدم آمرلی. دوربین به دست داشت منطقه را رصد می کرد.جا خوردم! مثل خودمان بود ؛ ساده ساده!!! دمپایی پلاستیکی ساده پا کرده بود ؛ مثل ما. چفیه سیاه و سفید ساده دور گردن داشت ؛ مثل ما. چه فکرهایی که نمی کردم ، چه چیزهایی که ندیدم! راوی : ابوعزرائیل @Sedaye_Enghelab
با شهدا گم نمی شویم
#بخش_شصت_ویک اقاهه لبخندی زد وگفت:اما هرکار کنی بازم به هم شباهت دارین...یک سوال ازت میپرسم اگه جوا
همینطور که علی از کارش وهارون و..میگفت بیسیمی که همراهش بود به صدا درامد,علی صحبت کرد وبعد امد طرف من وگفت پاشو عزیزم ,باید بریم اپارتمان هارون ،من تورا میرسانم ومیرم دنبال کاراین داعشیهای خبیث،یک شام خوشمزه درست کن تا بعد از,نیمه شب باهم بخوریم بازهم خدا راشکر کردم که دارمش.. علی من را رساند به اپارتمان وزمانی که داشتیم میامدیم به طرف اپارتمان ,هرجا داعشی میدید یک بوق براش میزد واونها هم اظهار ارادت میکردند ,علی اینجوری میخواست بهم نشون بدهد که چطوری توعمق داعش نفوذ کرده.....خوشحال بودم از اینکه میتونم خدمتی به اسلام کنم ودرحقیقت منم مثل علی یک رزمنده ام وسرفراز ازاین حس وحال.. دوروز از رفتن طارق میگذره فقط متوجه شدیم از کمین داعشیا جون سالم به در بردن واز موصل بیرون رفتند ,بازم جای شکرش باقیست. سراز سجده برداشتم وداشتم جانمازم را تا میکردم که صدای علی از داخل هال اومد. هانیه..کجایی خانم.. رفتم داخل هال ,بی صدا اشاره کرد به گوشی دستش,همون که هیچ کس جزابوصالح وطارق شمارش را نداشتند. فهمیدم چی میگه گوشی را از دستش قاپیدم وبدو رفتم طرف اتاق خواب،در رابستم ودکمه اتصال رافشاردادم الو.. ازاونطرف خط صدای طارق که توگوشی پیچید انگار تمام دنیا را بهم داده بودند. من:الو طارق ,کجایین؟؟چرا اینقد دیر زنگ زدی؟سالمی?عمادکجاست؟رفتین پیش خاله؟ طارق:سلام عروس خانم,بابا صبر کن یه نفس بگیر تیربار سوالاتت را روی من نشانه رفتی؟؟خخخ من:ببخشید اخه خیلی منتظرتماست بودم. طارق:تقصیر شوهرته...گوشیش خاموش بود.. من :اخه علی نبود پیش داعش خوش میگذروند ,تازه اومده خونه طارق:حدس میزدم,اره عزیزم ما رسیدیم الانم پیش خاله درجوار حرم امام حسین ع جاخوش کردیم. تودلم بهش غبطه خوردم.وگفتم:خوش به حالتون سلام من هم به اقا برسونید واز قول من بگید. بغضم شکست ودیگه نتونستم چیزی بگم ,طارق که انگار اونم داشت گریه میکرد ,خواست حال وهوام راعوض کند گفت:صبر کن..به گوش باش میخوام غافلگیرت کنم,یه نفرهست میخواد باهات حرف بزنه ,یکباره .خدای من درست میشنیدم صدای عماد بود که گفت: س س سلما.. از خوشحالی نمیدونستم چکارکنم که طارق گوشی را گرفت وگفت:بلبلمون فعلا فقط همین یک کلمه را میتونه بگه....هرچی خاله وبچه های خاله باهاش حرف زدن نتونست چیزی بگه,فقط وقتی پرسیدن پیش کی بودی گفت سلما.. اشک از چهار گوشه ی چشمام میریخت ,میخواستم با خاله هم حرف بزنم که تلفن قطع شد,علی هم که اومده بود داخل اتاق گفت:نگران نشو این شماره تایم دار هست بیشتر ازیک تایم مشخص نمیشه صحبت کرد,برای امنیتش اینجوریه...حالا خداراشکر که سالم رسیدند. همونطور که چادرنماز سرم بود دوباره به سجده شکر افتادم... نمیدونم اینده ی مجهولم چی میشه وبه کجا میرسه اما یک حس درونیم میگه تحمل کن به جاهای خوب خوبش هم میرسیم ... یک ماهی از ازدواج من وعلی ومستقر شدنمان در اپارتمان هارون میگذره...یک ماهی سرشار ازعشق..مملو ازمحبت..یک ماهی که من یا تنها بودم ودرعالم کتابهای پزشکی وکتاب تورات غرق بودم یا کنارعلی مشق عشق میکردم. الان تا حدودی دستم امده که هانیه چطوربوده,درسهایی که خوانده,مباحث اساسیش را یادگرفتم وتوبحث اعتقادی هم با افکار واعتقادات یهودیان ,خصوصا یهودیهای صهیون یه پا کارشناس شدم وبه قول علی الان میتونم یک کنیسه پراز خاخام را درس بدهم. نزدیک دوماه هست که موصل کاملا به دست داعش اسیره,البته اولش مردم موصل گول خوردند وفکرمیکردند باامدن داعش موصل بهشت برین میشه براشون اما الان اگر چهره ی تک تک طرفداران وسینه چاکان داعش را ببینی از چهره شان ندامت وپریشانی را میخوانی،روستاهای اطراف موصل گاهی دست داعشن وگاهی دست حشد الشعبی عراق اما اون چیزی که الان بیشتراز همیشه روحیه ی داعشیها را داغون کرده ,وجود مبارز شجاع وجسوری که باسپاه شهادت طلبش درمقابل داعش قدکشیده وبه گفته ی علی هرجا که پا میگذاریم ,داعشیها حرف این مرد خدا را میزنند. مردی که شجاعتش را درمکتب مولاعلی ع فراگرفته وشهادت طلبی اش را از امام حسین ع اموخته و نگاهبانی حریم الله را از عباس بن علی ع درس گرفته،مردی که بردن نامش لرزه براندام داعشیان که سهل است لرزه براندام شیطان بزرگ وفرزند حرام زاده اش یعنی امریکا واسراییل میاندازد...مردی به صلابت کوه که دراینجا بانام ژنرال قاسم سلیمانی شناخته میشود. دیروز که حرف این مرد بزرگ شد وتعریف هایی که شنیدم,سخت دلباخته ی دیدن ودرک محضرش شدم,علی عکسی از حاج قاسم رااز اینترنت گرفت و بهم نشان داد,به خدا قسم برق مهربانی چشمانش مرا یاد مهربانی اهل بیت ع انداخت. علی به من قول داده ,اگر اوضاع بروفق مراد باشد ,بعدازاتمام مأموریتمان مرا به ایران ببرد تا از نزدیک محضرحاج قاسم را درک کنم. درهمین افکاربودم که در ورودی بازشد وصدای,علی را میشنیدم که انگار حامل خبرمهمی است:هانیه. @Sedaye_Enghelab
با شهدا گم نمی شویم
#بخش_شصت_ودو همینطور که علی از کارش وهارون و..میگفت بیسیمی که همراهش بود به صدا درامد,علی صحبت کرد
من:سلام اقاهارون گل چی شده ؟سر اوردی؟؟ علی:سلام هانیه جان،جای بابات خالی که ببینه زحمتهاش به ثمر نشستند . من باخوشحالی ساختگی گفتم:جددددی ؟؟بگو جان هانیه،یعنی راهی شدیم؟وبعد انگار که یادم اومد بابام فوت کرده حالت بغض توصدام دادم گفتم:کاش پدرم بود واین روز رامیدید کاش بود وباما میمومد.. علی:اره عزیزم،امروز تماس گرفتند که یک سری ازمایشات انجام دهیم وبراشون بفرستیم ویک هفته دیگه هم راهی سفر هستیم وچشمکی بهم زد واشاره کردکه قلم وکاغذ روی اوپن را بیارم. اخه این چندوقته عادت کرده بودیم ,حرفهایی راکه نمیشه گفت را روی کاغذ برای هم مینوشتیم . درحینی که کاغذ وقلم را دستش میدادم ,مدام از شنیدن این خبر اظهار خوشحالی میکردم وطوری نشان میدادم که انگار اسراییل کعبه ی ارزوهای من بوده والان من مثل عاشقی که بوی وصال معشوق شنیده سراز پا نمیشناسه. علی برام نوشت،فیصل را راهی کردم... اخه تواین مدت خیلی پیگیر کارفیصل بودم,بچه بود دلم نمیامد تومیان جنگ بدون مادر واقوام بمونه,به علی پیشنهاددادم که یه جوری,فیصل را بیاره وراهیش کنیم تا بره پیش عماد وباهم بزرگ بشن اما علی مخالف بود میگفت درسته اقوام فیصل همه سعودی ووهابی هستند اما ما مثل داعشیا نیستیم که بچه های مردم را به دزدیم برای تعلیم کارهای خودمان...فیصل اگر بخواد هدایت بشه وراه بهشت که همون شیعه ی امیرالمومنین ع است را پیداکند,توهمون بزرگی هم میتونه تحقیق کنه وبه حقیقت برسه.علی معتقدبود که فیصل باید بره پیش اقوامش.... ذهنم تواین مدت درگیر فیصل هم بود الان خداراشکر کردم وبرای علی نوشتم,به کجا راهیش کردی؟ علی برام نوشت:آدم ابوعدنان را که برای سربه نیست کردن ناریه اومده بود پیدا کردم وفیصل را باهاش راهی عربستان کردیم تا به عشیره اش بپیوندد,حالا اینده اش چی بشه؟؟خدامیدونه..... بازهم خدا راشکر کردم که فیصل ازاین ورطه ی جنگ وخون ,بیرون رفت. بعداز نهار به اتاق خواب رفتیم ,اخه کلی سوال ذهنم را درگیر کرده بود که باید جواب میگرفتم. من:علی.....یه سوال علی:جانم ,عزیزدلم تو ده تا بپرس...کیه که جواب بده خخخخ دیگه تواین مدت به شوخیهای علی عادت کرده بودم وبارها خداراشکر کردم برای این موهبتی که بهم ارزانی داشته. من:اولا ,ازمایش چی چی هست؟اصلا برای چی هست؟ علی:ازمایش کلی از گروه خونی وحتی دی ان ای ,برای چی گفتن بگیریم رانمیدونم اما احتمال زیاد پای مسایل امنیتی دربین هست وصدالبته میخوان مطمین بشن که مریضی واگیرداری ,ایدزی و...نداریم که بهشون منتقل کنیم... من:علی....اسراییل چرا پیشرفت داعش براش مهمه که شرط پذیرفتن هارون را ,دادن اطلاعات کلیدی موصل ودرنهایت فتح موصل قرارداده؟ علی:آهان این شد دوتاسوال که به اندازه ی,صدتاسوال جواب داره.... باید یاد بگیری یه یهودی صهیون اطلاعاتش را راحت دراختیار کسی قرارنمیده که.... خندم گرفت وگفتم:اما یه شیعه ی مولاعلی ع برای خدمت به همرزمش جانش رامیده ,اطلاعات که سهله.... زد زیرخنده وگفت:عجب زبلی هااا,یه قهوه اعلا دم کن وبیار تا برات توضیح بدهم. ومن با حسی سرشاراز,عشق ومملواز محبت به سمت اشپزخانه رفتم. ادامه دارد @Sedaye_Enghelab
با شهدا گم نمی شویم
#بخش_شصت_وسه من:سلام اقاهارون گل چی شده ؟سر اوردی؟؟ علی:سلام هانیه جان،جای بابات خالی که ببینه زحمت
وقتی که به این قسمت داستان رسیدم,دلم گرفت,یاد مردی ازتبار باران کردم که دیگردربین ما نیست,اشکم ریخت ,هنوز باورم نیست که سرداردلم پرواز نموده وامروزبیشتر دلم هوای سردارم راکرده...شعری را که سرودم وهنگام تشییع جنازه ی سردار میخواندیم را خدمتتان عرضه میدارم. اگر دلتان شکست واشکتان جاری شد,برای من نه،برای ظهورمولا دعاکنید: ای اهل وطن میروعلمدار نیامد(علمدارنیامد) سرباز وطن،آن یل وسالارنیامد(علمدارنیامد) سردار دلم,رفته به پیکارنیامد(علمدارنیامد) آن دشمن اهریمن خونخوار نیامد(علمدارنیامد) سلمان نبی،مالک مثلی،مقدادعلی(علمدارنیامد) سرباز حرم ,میثم تمار نیامد(علمدارنیامد) در راه علی،جان رافداکرد(علمدارنیامد) ای شیعه بزن برسینه وبرسر،عمارنیامد(علمدارنیامد) چشمان جهان،محو خریدار نگاهش(علمدارنیامد) سرباز حرم,رفته به بازارنیامد(علمدارنیامد) آن دشمن تکفیری وداعش کجا رفت؟(علمدارنیامد) مختار زمان،منتقم کرار نیامد(علمدارنیامد) شد کشته به دست عفریته ی بدکار(علمدارنیامد) سرباز حرم,میروعلمدار نیامد(علمدارنیامد) التماس دعا @Sedaye_Enghelab
با شهدا گم نمی شویم
#بخش_شصت_وسه من:سلام اقاهارون گل چی شده ؟سر اوردی؟؟ علی:سلام هانیه جان،جای بابات خالی که ببینه زحمت
علی قهوه رامزمزه کردوگفت:ببین سلماجانم,قبل ازاینکه جواب سوالت رابدهم باید یک موضوعی را برات باز کنم,یعنی دانستن این چیزا یک پیشنیازه نه برای تو بلکه برای همه ی بچه شیعه ها لازمه که بدونن ,اخه داخل قران ما ,برای مسلمانها دودشمن بیان شده که باید ازشون برحذرباشیم وباهاشون مبارزه کنیم ,یکی شیطان یعنی همون ابلیس است ویکی هم قوم یهود....حالا برای اینکه ما بتوانیم با دشمنمون طوری مبارزه کنیم که برانها پیروز بشیم,باید خوب دشمنمون رابشناسیم,حالا من یه کم اطلاعاتت میدهم تا دشمن اسلام که همون قوم یهود ودرحال حاضر یهود صهیونیست است ,بشناسی... داخل تورات یهودیا(البته تورات تحریف شده شان)اومده که در اخرالزمان یک قوم برگزیده گرد هم میان وتمام دنیا را زیرسیطره ی خودشان میگیرند ودنیا رابهشت میکنند واین خناثان فکر میکنن قوم برگزیده,یهود هستش وازخیلی خیلی سال پیش دنبال یک مکان که ازهمه لحاظ خوب باشد برای قوم برگزیده بودند وچه مکانی بهتر ازبیت المقدس که درقدیم معبد سلیمان هم اونجا واقع شده بود وجایی هست درخاورمیانه که به تمام کشورهای اسلامی کمابیش ,دسترسی دارد وهمانطور که میدونی یهود دشمنی دیرینه ای با مسلمانها داره,قدمت این دشمنی از زمان تولد حضرت محمد ص شروع شده وتا ظهور مهدی عج که نواده ی پیامبر خاتم است ادامه دارد. یهودیا سرزمین مورد نظرشان یعنی همون ارض موعود را پیداکردند ودرابتدا با حیله ونیرنگ وبعدش با زور وجنگ وکشت وکشتار زیاد فلسطینیان,بیت المقدس وبرخی مناطق اطرافش را از آن خودشون میکنن ،یهودیهای متعصب را از اطراف دنیا از هرجا که فکرش رابکنی ,جمع میکنند,اعتقادات صهیون را به خوردشان میدهند وبا عزت واحترام به سرزمینهایی که اشغال کردند گسیل میدهند.....آه که اینها چه موجودات تنفرانگیزی هستند خدا اجر دل حضرت موسی ع را بدهد که چی از دست این قوم یعجوج ومأجوج میکشیده خخخخخ خندم گرفت از این همدردی علی با حضرت موسی ,اما داستان خیلی برام جالب بود وگفتم:زود بقیه اش رابگو علی جان.... علی:بله جانم برات بگه سلما خانم،بله اسراییل میشه خانه ی عنکبوت وهرچه یهودی بدذات هست دور هم جمع میشوند وبه خیال خودشون ,میخوان برای کل دنیا تصمیم بگیرند اما اول باید مملکتشان را گسترش بدهند ،پس شعار (از نیل تا فرات)را سرمیدهند ,یعنی ارض مقدس باید از نیل تا فرات گسترش یابد برای همین اولین اقدامشان این است کشور شام یا همون سوریه را تحت سیطره ی خودشون بگیرن وبعداز اونم به عراق برسند,برای همین منظور ,داعش را علم میکنند,این را بدان بوجود اورنده ی اصلی داعش وهسته ی شکل گیری داعش فقط وفقط اسراییل هست وصدالبته که از طرف ابلیسان دنیا حمایت فوق العاده هم میشود ,با بوجود اوردن داعش چندین هدف داشتند ،اولا اسلامی را که داعش به دنیا معرفی میکند مثل توپ صدامیدهد چون دین نوظهوریست که میکشد ومیبرد وغارت میکند واینجا به دوهدف اصلی میرسد یکی اینکه اسلام هراسی را دردنیا بوجود میاورد ومردم دنیا از اسم اسلام هم میترسند وسمت این دین مقدس نمیایند ودومین هدفش اینه که مسلمانهای واقعی راکه همون شیعیان هستند به دست مسلمانهای وهابی وتندرو میکشه وهدفهای زیرکانه وخبیثانه ی دیگه ای هم دارند که هروقت وارد اسراییل شدی ,مطمینم خودت کشفشان میکنی.... سرم از حرفهای علی,سوت کشید,از این دشمنی کینه توزانه ی یهود با مسلمانان,از اینهمه جنایت...از توهم قوم برگزیده و... من:علی دشمنی یهود با مسلمانها که قران هم گفته سرچیه؟ علی:یه سوال پرسیدی که جوابش به اندازه ی چهارده قرن پاسخ دارد... عجله نکن سلما جونم ,من الان باید برم پیش این ابلیسکها...توهم برو یه شام ساده دست وپا کن,فردا باید بریم ازمایش و... میدونستم که راهی راانتخاب کردم راه درستی هست ودقیقا مطابق با ایه ی قران(ومکرو مکرالله.. )اما نمیدونستم دراین راه چه چیزهای درد اوری میبینم وچه رنجهایی میکشم...الهی توکلت علی الله.... ادامه دارد.. @Sedaye_Enghelab
محمد اهل نماز اول وقت ، زیارت عاشورا و هیئت بود. سینه‌زن امام حسین(ع) بود. خیلی اخلاص داشت. بی‌ادعا. هیچ وقت از کارهای خیری که می‌کرد نمی‌گفت. به نظرم مزد این اخلاص و بی‌ادعا بودن‌هایش را با شهادت گرفت. محمد دنبال اجرایی کردن فرامین رهبری بود. دغدغه حفظ دستاورد‌های نظام را داشت . محمدحسین با سن کمش، بصیرت داشت. جریان‌های باطل را خوب می‌شناخت و آگاه به امور بود. محمدحسین مانند کسی که از ناموسش غیورانه دفاع می‌کند از انقلاب با غیرت دفاع می‌کرد. می‌گفت: مامان بصیرتی که آقا می‌گویند ان‌شاءالله خدا نصیبمان کند و اگر بصیرت داشته باشیم ان‌شاءالله این انقلاب به انقلاب صاحب‌الزمان (عج) وصل خواهد شد. "شهیدمحمدحسین حدادیان" @Sedaye_Enghelab