eitaa logo
با شهدا گم نمی شویم
3هزار دنبال‌کننده
9.3هزار عکس
1.7هزار ویدیو
36 فایل
#شهدا امامزادگان عشقند كه مزارشان زيارتگاه اهل يقين است. آنها همچون ستارگانی هستند که می توان با آنها راه را پیدا کرد. ارتباط با مدیر کانال: @bonyan_marsoos ادمین تبادل: @basir114 ادمین تبلیغات: @K48MM80O59
مشاهده در ایتا
دانلود
با شهدا گم نمی شویم
#بخش_پنجاه_ویک انگار اتومبیلی که خودحضرت سوارشون بودند,داشت دور میزد,بعدش متوجه شدیم به حضرت خبر دا
از کرونا تا بهشت حضرت روبه سوی گنبدخضرای رسول کرد ودست به سینه ی مبارکش نهاد وسلام داد وهمه ی لشکر همکلام وهمزمان با حضرت,زیارت حضرت رسول ص را خواندیم وپشت سر حضرت رو به سوی خرابه ای به نا م بقیع، نهادیم.... رعشه تمام وجودم را فراگرفته بود,الان میدانستم هدف حضرت از رفتن به بقیع چیست ,تمام شیعیان از بعد از حادثه ی سقیفه وان درنیم سوخته وان پهلوی شکسته وان صورت نیلی وان مادروسیلی, سالهای سال به اندازه ی هزارو چهارصد سال صبر کرده بودند تا قبر مادرمان آشکار شود,تا این زخم کهنه التیام یابد تا دلمان قرارگیرد.... تمام لشکر حالشان دگرگون شده بود ,برسروسینه میزدیم وباهم تکرار میکردیم,با مهدی زهرا میرویم تا انتقامه سیلی مادر بگیریم....میرویم تا قبر مادرم در بربگیریم.... حضرت برسر قبری بی نشان ایستاد، اشک از چشمان مبارکش فرو میریخت وبا بغض شکسته اش به مادرش زهراس ومادر تمام شیعیان دنیا سلام داد...همه باهم باردیگر زیارت حضرت زهراس را همراه حضرت خواندیم وخیلی از لشکر حالشان دگرگون بود ومدام این فراز از زیارت عاشورا را میخواندند(اللهم العن اول ظالم, ظلم حق محمد وال محمد واخر تابع له علی ذالک,اللهم العنهم جمیعا) با این واقعه ی مبارک والتیام زخم کشته شدن مادر در جوانی وپرپر شدن محسن شش ماهه اش,لشکر روحیه ای دوچندان گرفت... نماز را اقامه کردیم ودوباره پشت سر امام حرکت کردیم... دل در دلم نبود ,نمیدانستم چه قرار است اتفاق بیافتد ,اما میدانستم هرچه هست ,برای ما وکل دنیا حیرت انگیز است... امام امر کردند ان شخصی را که درمسجد الحرام ادعا میکرد حضرت برحق نیست و مذهب او وبزرگان مذهب او, برحقند حاضر کردند. بر سر قبری ایستاد نا گاه با صدایی اسمانی که از دل پراز دردش برمیامد ندا داد یا فلان بن فلان وسه بار تکرار کرد وسه نفر را بعداز گذشت وهزاروچهارصد سال از دل زمین به بیرون فراخواند,گرد بادی به وزیدن گرفت,تمام دوربینها وتمام چشمهای مشتاق درحال ثبت این لحظه بودند,نا گاه سه نفر که اتشی,سوزنده انها را در بر گرفته بود با چهره هایی هراس انگیز در پیش روی حضرت از دل زمین بیرون امدند,حضرت رو به انها کرد وفرمودند:حال که به دیار باقی شتافتید ودستتان از این دنیا کوتاه است,بگوییداز حقی که سالها غصب کردید وپرده بردارید از گمراهیی که مردمان زیادی را در خود فرو برد. با معجزه حضرت وبه اذن خدا مردگان زنده شده به سخن در امدند وگفتند:به راستی ماغصب کردیم چیزی را که از آن مانبود,ما دست درازی کردیم به حقی که از اول افرینش به نام کسی دیگر ثبت شده بود واینک ازاین عملمان سخت پشیمان ونادمیم..... با رو شدن این حقایق ,حضرت باردیگر انان را به قبر خود بازگردانید تا بقیه ی محاکمه درقیامت کبری انجام گیرد وان مرد معاند که با دیدن این واقعه ی عظیم واین معجزه ی حضرت ,ندای حق طلبی درونش بیدارشده بود ,دامن حضرت را گرفت وبه اوایمان اورد وحضرت با عطوفت پدری اش اورا درجمع یارانش پذیرفت ودوربینها تمام این لحظات راثبت کردند وهنوز,ساعتی از این واقعه نگذشته بود که دسته دسته پیامهایی که به حضرت میرسید حاکی از یکدست شدن دین اسلام وبرتری مذهب تشییع میداد وهمه ی مسلمانان حق طلب خود را سربازی در لشکر مهدی زهرای خوانده بودند.... به به عجب روزگار مبارکی شده بود,مکه ومدینه این دومکان مقدس,یک دست شعار (لبیک یا مهدی)سر میدادند... حضرت که انگار کارش در عربستان روبه راه شده بود,دستور داد در ورودی مدینه النبی ,منتظرش باشیم... میدانستیم دوباره واقعه ای عجیب را شاهد خواهیم بود,اما نمیدانستیم که ان واقعه چه میتواند باشد... ادامه دارد... @Sedaye_Enghelab
قرائت زیارت اربعین، همنوا با رهبر انقلاب به یاد آزادکننده راه کربلا، حاج قاسم سلیمانی پنجشنبه ۱۷ مهر، ساعت ۱۰ از شبکه یک @Sedaye_Enghelab
خوابت هم عبادتــــ مےشود … اگر دغدغہ‌ات ڪار براے خدا باشد ، و سربازے براے مهدی فاطمه هدفِ زندگیت! 🌙⭐️ شادی روح " سردار شهید حسین همدانی " و تمامی شهدایی که امروز سالروز شهادتشان است فاتحه و صلواتی هدیه کنیم. ان شاءالله دعاگو و شفیع ما در اخرت باشند. عاقبت همتون ختم بخیر وشهادت ان شاءالله @Sedaye_Enghelab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امام صادق علیه السلام میفرمایند: إنَّ السَّماءَ بَكَت عَلَى الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام ويَحيَى بنِ زَكَرِيّا عليه السلام ، ولَم تَبكِ عَلى أحَدٍ غَيرِهِما. قُلتُ: وما بُكاؤُها؟ قالَ: مَكَثوا أربَعينَ يَوما تَطلُعُ الشَّمسُ بِحُمرَةٍ وتَغيبُ بِحُمرَةٍ . «آسمان بر حسين‌بن‌على و يحيى بن زكريّا گريست و براى هيچ‌كس جز اين دو گريه نكرد». گفتم: گريه‌اش چگونه بود؟ فرمود: «چهل روز خورشيد با سرخى بر مردم طلوع مى‌كرد و با سرخى غروب مى‌نمود» . كامل الزيارات : ص ۱۸۶ ح ۲۶۰ @Sedaye_Enghelab
زیارت اربعین امام حسین(ع) @Sedaye_Enghelab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
با شهدا گم نمی شویم
#بخش_پنجاه_ودو از کرونا تا بهشت حضرت روبه سوی گنبدخضرای رسول کرد ودست به سینه ی مبارکش نهاد وسلام
از کرونا تا بهشت در اخرین خروجی مدینه النبی بودیم ,خودروی حضرت پیشاپیش, ما رابه سمتی راهنمایی کرد,از دور تعدادی وسیله مانند هواپیما در جلوی نگاهمان پدیدار شد ,هرچه که جلوتر میرفتیم,مطمین تر میشدم که انها هواپیما هستند. به نزدیکشان که رسیدیم از هیبت این هواپیماها همه انگشت به دهان مانده بودیم,یک نوع ماشین پرواز وفوق پیشرفته که تابه حال نظیرش را ندیده بودیم,کاملا مشخص بود ,کار کار انسانها است اما علمی که درساخت این نوع هواپیما به کار رفته بود فراتراز علم بشر امروزی بود ,براستی که ساخت دستگاه با علم الهی حضرت بود,هر هواپیما گنجایش بیش از سه هزار نفر را داشت.. به دستور حضرت سوار هواپیما شدیم...من وعلی کنار هم نشستیم,قبل از حرکت هواپیما با بچه ها در ایران تماس گرفتم وبا تک تکشان صحبت کردم,اما هرچه به علی اصرار کردم از وجودش بچه ها را مطلع کنم,مخالفت کرد,حالا چرا ,نمیدانم... درفکر عباس وزینب بودم,علی انگار که فکرم را خوانده باشد,دستش را روی دستم گذاشت وبا محبت فشرد ,با این حرکتش قلبم مطمین شد وارامش وجودم رافرا گرفت. همه که مستقر شدند,امام که صدایش از طریق بلندگوهایی درهواپیما پخش میشد,شروع به صحبت نمودند ومقصد اصلیمان را اعلام کردند... باورم نمیشد,مقصد امام,کشور عزیز من ,عراق وشهر کوفه بود. هواپیما که اوج گرفت,پیش خود حساب میکردم ,تا چند ساعت دیگر به زمین خواهیم نشست که... دقایق کمی از پروازمان سپری شده بود که صدایی دربلندگو پیچید وفرودمان را درعراق اعلام کرد... باورم نمیشد به طرفه العینی به عراق رسیده بودیم... با تعجب رویم را به طرف علی کردم وگفتم:این چگونه هواپیمایی بود؟سوخت این هواپیما از چه بود ؟چرا اینقدر زود رسیدیم؟ علی بالبخندی برلب دستی به پشتم زد وگفت:این که عادیست، براستی که اگر علم بیست وهفت حرف باشد ,ما فقط میتوانیم دوحرفش را کشف کنیم وبقیه اش نزد امام زمانمان است,این یک چشمه از علم الهی امام است...هنوز عجایب درپیش داریم. از هواپیما که پیاده شدیم,خودمان را نرسیده به شهر کوفه دیدیم,امام دستور ایستادن دادند,انگار منتظر واقعه ای دیگراست. ناگهان بوی عطری عجیب درفضا پیچید وسوارانی نشسته بربال ملایک در زمین فرود امدند,اول فکر کردم نکند فرشتگانند ,اخر در روایات زیادی خوانده بودم که درلشکرکشی وفتوحات امام زمان عج,لشکر ملایک همراه لشکر جن وانس به مولا برای برپایی حکومت حق کمک میکنند اما وقتی ,از راه رسیده ها لب به سخن گشودند وخود را معرفی کردند ,متوجه شدم که موضوع از چه قرار است.. درمجموع بیست وهفت نفر درپیش چشممان بودند وبه گفته ی امام ,اینها بزرگان عصرها وقرنهای گذشته بودند که رجعت کرده بودند,مردگانی که به اذن خدا زنده شده بودند تا در رکاب حضرت خدمت کنند,پانزده نفر انان از اصحاب باوفای حضرت موسی ع بودند که همگی اسلام اوردند,هفت نفر اصحاب کهف بودند ویوشع بن نون,سلمان فارسی,ابودجانه انصاری ومالک اشتر نخعی زنده شده بودند,تمام دوربینها وچشمها بکارافتاده بود باز این معجزه ی حضرت را با تمام جزییات ثبت کردند وبه کل دنیا مخابره نمودند تا همه بدانند حق ترین دین روی زمین اسلام وبرحق ترین مذهب,شیعه ی اثنی عشری ست... با دلهایی مملو از مهر وسرشار از خوشحالی راهی کوفه شدیم. ادامه دارد... @Sedaye_Enghelab
با شهدا گم نمی شویم
#بخش_پنجاه_وسه از کرونا تا بهشت در اخرین خروجی مدینه النبی بودیم ,خودروی حضرت پیشاپیش, ما رابه سم
از کرونا تابهشت پشت سر حضرت وارد شهر کوفه شدیم,شهری که بعداز حمله ی سفیانی از ان چیزی جز یک خرابه باقی نمانده بود... اما درشهر غلغله ای برپا بود,انگار که مردم از امدن مولا خبر داشتند ,زن ومرد وپیر وجوان همه برای استقبال از کاروان امام امده بودند....اشک درچشمانم حلقه زده بود...کوفه ای شهر مقدس,با مردمی هزارچهره,روزگاری این شهر شاهد بی وفایی مردمانت بود,روزی کشته شدن سفیر حسین ع را به چشم خود دیدی,روزگاری دیگر, اسارت حرم حسین ع را دیدی واینک اوج بزرگی وعظمت نواده ی حسین ع را میبینی,دیگر دوران بی وفایی وحیله ونیرنگ به پایان رسیده,دیگر دوران مظلومت شیعه ویتیمی گروه حق تمام شده,اینک دوران طلایی شروع شده که همه ی ما ارزو.میکنیم که عزیزانمان از مردگان زنده شوند واین روزها را به چشم خویش ببینند... حضرت راهی رامیرفت که من وعلی بارها وبارها رفته بودیم. حضرت راه مسجد کوفه را درپیش گرفته بود... وارد مسجد شدیم...ازدیاد جمعیت انقدر بود که همه ی لشکر دور تا دور مسجد ,بیرون ان ایستادند تا کسانی که مشتاق دیدن مولا هستند به داخل بروند وفیض ببرند. اما من که طاقت دوری حضرت را برای لحظه ای هم نداشتم باسیل جمعیت داخل مسجد شدم,نمی دانم چه معجزه ایست که دیدن روی حضرت تمام زخمها ودردهای درونم را پوشانیده است.حتی زخم ربودن عباس وزینبم,دیگر به چشم نمیاید...ومن با کلام حضرت ارامش گرفتم ,چون میدانم که حضرت کلامی جز راستی وحقیقت برزبان جاری نمیکند,پس عباس وزینبم سلامتند وبالاخره به من بازگردانده میشوند... داخل مسجد,روبه روی منبر مسجد ایستادم,جمعیت از هرطرف هجوم اورده بود ,اما نظمی که یاران امام ایجاد کرده بودند مانع اسیب به سیل دلسوختگان حضرت میشد... که ناگاه... ناگاه حضرت از جایش بلند شد,ولوله ای درجمع افتاد ,به طرف محراب مسجد رفت وبه جایگاهی که روزگاری فرق مبارک جدش علی ع شکافته شد وموهای مولا با خون سرش خضاب شد ،تکیه داد وبعداز حمد وثنای الهی شروع به خواندن خطبه کرد,مردمی که درمسجد جمع شده بودند از شوق حضور حضرت گریه سرداده بودند هرکس به طریقی مهرومحبتش را نثار حضرت میکرد همهمه ای شده بود که انگار قیامت کبری شده بود ,یکی از طرفی میگفت:جان ومال فدایت چه روزها که شب شد ونیامدی وان دیگری ندا میداد,این رفتن جمعه جمعه ها پیرمان کرد وجوانی میگفت:پدرومادرم تا چشم از جهان فرو بستند چشم انتظار ظهورتان بودند واخرش روی سنگ قبرشان نوشتند:بنویسید که یوسف زهراس ندید وبرفت.... یکی فریاد زد پدرومادر وفرزندانم به فدایت این جان ناقابل من ارزانی یک نگاهت ,همه وهمه از,شوق دیدار از شیرینی وصال از پایان امدن انتظار نجوا گونه داستان سرایی میکردند واین چشمها بود که شیرین زبانی ها میکرد,اینقدر این همهمه ی شوق زیاد بود که صدای حضرت درهمهمه ی عشاق گم شده بود..... باورم نمیشد ,من....مسجد کوفه...محضر مهدی عج... حضرت اعلام نمودند مرکز حکومت کوفه ومکان خلافت حضرت مسجدمقدس کوفه است... درکمتراز نصف روز لشکر وحکومت سروسامان گرفت واین خود اعجازی بود ازحضرت ونشانی بود از علم الهی اش... ادامه دارد... @Sedaye_Enghelab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🏴صلی الله علیک یا ابا عبدالله🏴 با عرض تسلیت اربعین حسینی به اطلاع شما همراهان خوب کانال میرسانم؛قسمت های جدید رمان نویسنده بدستمون رسیده چون باحال روز اربعین ارتباط داره امروز قسمت های جدید گذاشتیم. التماس دعا🖤
شهیدی که با خاک تربت امام حسین(ع) عجین شده بود یکی از همرزمان شهید تعریف می کرد: یک مقدار خیلی کم به اندازه ی شاید نصف یک نخود تربت خود گودی قتلگاه دست به دست گشته تااین مقدار به دست من رسیده و یک مقداری گلاب هم بود که با این گلاب ضریح امام رضا(ع) را شستشو داده بودند جمع آوری شده بود و یک مقداری هم به ما رسیده بود... به هر حال گفتیم که تربت ابی عبدالله همه چیز را شفا میده.. رفتیم منزل یک مقدار از آن تربت را ریختیم داخل آن گلاب و آوردیم و دادیم به عزیزان گفتیم هر طور شده آقا سید این را بخوره ... وقتی این را دادم به آقا سید جملاتی را که آقا سید عنوان می کرد خیلی جالب بود... می گفت: این آب چیه دادید به من؟ من خوشم آمد از این... این بوی ابی عبدالله را می دهد، بوی کربلا را می دهد، بوی مدینه را می دهد.. باز از این آب می خواهم... آقاسیدی که اصلا هرچی به او می دادند نمی خورد می گفت: باز از این آب می خواهم... بعد در اون لحظه عزیزانمان به من دسترسی نداشتند گویا می روند یک مقدار آب زمزم که داشتند، می دهند به او... ایشان گفت: این که تربت نداره....!! درست یک شب قبل از شهادتش بود دوباره همین خاک تربت را داخل گلاب ریختم انگار القا شده بود به من که بروم این را به لب و صورت آقاسید بمالم... آقاسید در بی هوشی کامل بود... عاشق امام حسین بود یک تکه از وصیت نامه اش این بود: به شب اول قبرم نکنم وحشت و ترس چون در آن لحظه حسین است که مهمان من است "شهید سید مجتبی علمدار" @Sedaye_Enghelab
با شهدا گم نمی شویم
#بخش_پنجاه_وچهار از کرونا تابهشت پشت سر حضرت وارد شهر کوفه شدیم,شهری که بعداز حمله ی سفیانی از ان
از کرونا تابهشت شهر کوفه رونق گرفته بود,حضرت دستور دادند تا مسجد کوفه را بسط وگسترش دهند وبرای این مسجد درهای خیلی زیادی قراردهندزیرا مرکز حکومت جهانی اسلام بود ومردم از هرطرف جهان برای دیدار حضرت عازم اینجا میشدند ,نقشه ی بنا وطریقه ی ساخت مسجد را خود حضرت ارایه کرده بود,که تعجب همه را برانگیخت نقشه ای با الگوهای برتر معماری که هیچ یک از,معماران حاذق دنیا تا به حال چنین چیزی را به ذهنش هم خطور نمیکرد وبه جرات میتوانم بگویم که عظیم ترین ومحکم ترین بنای عصر کنونی بود. برای ساختن خانه ها نقشه های ساخت خود دراختیار مردم قراردادند نقشه هایی دقیق وحساب شده حتی جای دقیق ودرست پنجره ها وناودان و...مشخص بود ,ساخت خانه ها طوری بود که جهت نورخورشید,باد باران,حتی زاویه ی تابش نور ماه و...هرچه که فکرش رابکنید دران لحاظ شده بود ,با ساخت چنین خانه هایی هم مردم ساکن خانه وهم رهگذاران درهرشرایطی هیچ زحمتی متحمل نمیشدند وبا اسایش زندگی میکردند. حضرت بعضی از متخصصین را در گروه هایی دسته بندی کرد و فرمول ساخت دارویی را به انها داد که روزانه هزاران بسته ازاین داروها ساخته میشد وبه اقصا نقاط دنیا بدون دریافت کوچکترین هزینه ای ,ارسال میشد,کمترین اثر دارو از بین بردن کلیه ی ویروسها ,از جمله ویروس کویید ۱۹یا همان کرونا بود که استیصال دربرخورد بااین ویروس مارا به سمت ظهور کشاند ومتوجه حضرت نمود. خبرهای خوبی از تمام نقاط,دنیا میرسید گویا در تمام جاهایی که داروی حضرت را استفاده نموده بودند بیماری کرونا وخیلی از,بیماریهای دیگر ریشه کن شده بود واما واقعه ی مبارک تری در راه است که... حضرت مانند جد بزرگوارش حضرت رسول خاتم ص به اقصا نقاط دنیا پیکهایی ارسال نمودند وهمه را با لحنی مهربان وپدرانه ابتدا موعظه نمودند وبعد به کاملترین دین خدا و پرعاطفه ترین دین دنیا,دین اسلام,فراخواندند,خیلی از کشورهای بزرگ دنیا که همراه با دوربینها ومعجزات حضرت حقانیت دعوت حضرت را با جان ودل پذیرفته بودند,ندای حق طلبی درونشان به خروش افتاده بود وبه دین اسلام پیوستند وپیامهایی که برای حضرت ارسال میشد,حاکی از اعلام عمومی دین اسلام ومذهب شیعه ی اثنی عشری برای این کشورها بود. اما برخی کشورهایی که شیطان تا عمق جانشان نفوذ کرده است,بی توجه به خواسته ی برخی از مردمشان که خود را رهرو مهدی زهراس خوانده بودند,معاندانه درپی جمع اوری لشکر وجنگ با حضرت بودند,اما غافل ازاین که(حزب الله فهم غالبون).... به راستی که اینده زمین از آن صالحان است... شهر کوفه بسیار شلوغ شده بود ,از هرطرف سیل مشتاقان حضرت به کوفه هجوم اورده بودند ویک جا برای نشستن با مقادیر زیادی پول معاوضه میشد که خریدار ازاین معامله بسیار هم راضی مینمود چون جایی نزدیک وجود حضرت بقیه الله برای خود دست وپا کرده بود.. حضرت دستور دادند تا زمان ساختن خانه های جدید در اطراف کوفه چادرهایی علم کنند وزیر نظر حضرت ,مفاهیم قرانی را ان طور که حضرت میفرمودند به طالبان علم اموزش دهند,مفاهیمی که منی که ادعای حافظ بودن قران را داشتم,تا پیش از این بارها وبارها قران راختم نموده ودرتفسیر ایه هایش دقت کرده بودم,این مفاهیم برای من تازگی بسیار داشت,باورم نمیشد تمام علوم عالم ,تمام علوم عالم در قران جمع بود ومانیازمند مفسر حاذق ومطلعی بودیم تا انها را برملا سازد....مفاهیمی,از ریاضی وحساب وهندسه ومنجمی وعلوم تجربی وحتی اقتصاد وصدالبته پزشکی وطبابت و...همه چیز,هرچیزی که فکرش رابکنید درقران بود وما میدیدیم ونمیدیدیم,ما ظاهر قران را میدیدیم واما از باطن ومفاهیم این کتاب راهگشا چیزی نمیدانستیم وغره بودیم به علمی که از بیست وهفت حرف,دوحرفش رافراگرفته بودیم.... امروز اما...برای من وعلی روز به خصوصی بود چون که... ادامه دارد... @Sedaye_Enghelab
خوابت هم عبادتــــ مےشود … اگر دغدغہ‌ات ڪار براے خدا باشد ، و سربازے براے مهدی فاطمه هدفِ زندگیت! 🌙⭐️ شادی روح "شهدای کربلا و شهدای اربعین" و تمامی شهدایی که امروز سالروز شهادتشان است فاتحه و صلواتی هدیه کنیم. ان شاءالله دعاگو و شفیع ما در اخرت باشند. عاقبت همتون ختم بخیر وشهادت ان شاءالله @Sedaye_Enghelab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امام صادق علیه السلام میفرمایند: كُنتُ أنَا ويونُسُ بنُ ظَبيانَ ... جُلوسا عِندَ أبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام، وكانَ المُتَكَلِّمُ مِنّا يونُسَ ... ، فَقالَ لَهُ : جُعِلتُ فِداكَ ... إنّي كَثيرا ما أذكُرُ الحُسَينَ عليه السلام ، فَأَيَّ شَيءٍ أقولُ؟ فَقالَ : قُل : صَلَّى اللّهُ عَلَيكَ يا أبا عَبدِ اللّهِ، تُعيدُ ذلِكَ ثَلاثا ! فَإِنَّ السَّلامَ يَصِلُ إلَيهِ مِن قَريبٍ ومِن بَعيدٍ . ـ به نقل از حسين بن ثُوَير ـ: من و يونس بن ظَبيان...، نزد امام صادق عليه السلام نشسته بوديم و يونس ...، سخنگويمان بود. او به امام عليه السلام گفت: فدايت شوم ! . . . من امام حسين عليه السلام را خيلى ياد مى‌كنم. چه چيزى بگويم ؟ فرمود : «بگو : خدا بر تو درود فرستد، اى ابا عبد اللّه ! . سه بار، اين را مى گويى، كه سلام، از دور و نزديك، به او مى رسد» . الكافي : ج ۴ ص ۵۷۵ ح ۲ @Sedaye_Enghelab
آرمان اگر خاکی بود ، انسان را در خاک نگه میدارد ؛ اگر آرزو متعالی بود ، انسان را به اوج می برد و این خیلی در بُعد تربیتی مهم است. اراده انسان تابع تعلق است و تعلق نقش محوری در اراده دارد ؛ شما اگر خواستید قدرت و ضعف انسانها را بسنجید ، تعلق شان را بسنجید. "شهیدسردارحاج قاسم سلیمانی" @Sedaye_Enghelab
هدایت شده از با شهدا گم نمی شویم
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
زیارت امام زمان (عج) در روز جمعه با نوای استاد فرهمند @Sedaye_Enghelab
پدر جان و مادر جان!یادتان نرود هر موقع که راه کربلا باز شد و به زیارت رفتید،سلام ما شهدا را به آقا اباعبدالله‌الحسین(ع) برسانید و بگوئید که فرزند ما خیلی دوست داشت تا قبر شش‌گوشه‌ شما را در بر گیرد، ولی اکنون در پیش ما نیست. "شهید حسین دباغ" @Sedaye_Enghelab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
با شهدا گم نمی شویم
#بخش_پنجاه_وپنج از کرونا تابهشت شهر کوفه رونق گرفته بود,حضرت دستور دادند تا مسجد کوفه را بسط وگست
از کرونا تابهشت من وعلی به خانه مان که درنجف اشرف بود نقل مکان کردیم,البته علی,همیشه در لشکر ودرخدمت حضرت است ومنم همینطور,وقتی میخواهیم کمی استراحت کنیم به منزل خودمان میایم,علی میگه باید طبق نقشه ی حضرت خونه مان را دوباره از نو بسازیم ,اما به وقتش,الان باید پایه های حکومت را قوی کنیم,گرچه حضرت تمام امور راهمراه هم پیش میبرد ازطرفی لشکر شعیب را به دنبال سفیانی روانه کرده تا انها رابه سزای اعمالشان برساند,ازطرفی داروهای شفابخش تهیه به تمام دنیا میفرستد,ازطرفی تعلیم قران وعلوم دنیا را دردستورکار دارد وهمین چند روز پیش پروژه ای را در دستور,ساخت قرار داد تانهری از پشت قبر مطهر امام حسین ع را به سوی غریین راه بیاندازد واز انجا به نجف برسد وبین راه پل ها و اسیابهای فراوان ساخته میشودتا به صورت مجانی گندمهای ملت را ارد کند ودراختیار انان قرار دهدوتمام این بیابان پهناور با علم وپیش بینی امام کشتزارهایی بزرگ برای کشت انواع ارزاق مردم میشود ... اما امروز روز خاصیست,علی بعداز مدتها انتظارمن,امرکرده کل خانواده به عراق ونجف مهاجرت کنند ,وهمه درکنارهم ودرلشکر مهدی زهراس خدمت کنیم,امروز,با پرواز غروب ,قراراست طارق وعماد وابوعلی وخاله وبچه های عزیزم بعداز,مدتها دوری به نجف بیایند,هیچ کس از وجود علی مطلع نیست.... نمیدانم چه طوری بودن علی را برایشان بازگو کنم,دل در دلم نیست,اما علی همه چی رابه عهده ی,خودم قرار داده,اخه من درست است که زن هستم اما این چندین ماه در محضر حضرت درسهایی گرفتم که به گفته ی امام صادق ع:میتوانم مانند مردان فکر کنم,عمل نمایم وحتی,قضاوت کنم... الان درفرودگاه وسالن انتظار,هستم...تنهای تنها...علی هم درمحضر,بقیه الله است... بلندگوی فرودگاه خبراز فرود هواپیمای تهران _نجف میداد,دقایقی بعد از پشت شیشه های سالن انتظار طارق عماد درحالیکه دست حسین وحسن را در دست داشتند پشت سر ابوعلی میامدند ,خاله صفیه وفاطمه هم باهم وزهرا هم درحالیکه مهدی پسرطارق روی بغلش ورجه ورجه میکرد همراهشان میامد. خدای من باورم نمیشد ,تواین مدت حسن وحسین کمی بلندترشده بودندوزهرا ,خانم تر...خودم را نزدیک در ورودی رساندم,حسن وحسین متوجه من شدند وبا سرعتی زیاد دستشان را از دست طارق رهاکردند وخودشان را دراغوش من که دستهایم را گشوده بودم,انداختند, بچه هایم ازشوق واز رنج دوری ,باصدای بلند گریه میکردند, نگاهم به زهرا افتادکه مظلومانه گوشه ای ایستاده بود واین صحنه تماشا میکرد وبیصدا اشک میریخت گویا حق خود نمیدانست که این اغوش مادرانه را از حسن وحسین بگیرد,حسن وحسین راغرق بوسه کردم,به سمت زهرا رفتم,دخترک چشم عسلی ام را دراغوشم فشار دادم,هق هق زهرا بلند شد,فکر کردم از درد فراق است اما زبان که باز کردم فهمیدم از شوق مولاست,مامان بالاخره امام زمان عج اومد,مامان دل تودلم نیست به خدمتش برسم,همینطور که زهرا شیرین زبانی میکرد فاطمه وخاله هم به ما پیوستند ,عماد هم دل دل میکرد تا دور من خلوت شود اوهم از شوق وصال مهدی عج برای تنها خواهرش حرف بزند,سر عماد را که الان نوجوانی بلند بالا شده بود دراغوش گرفتم عماد هم با بغضی که سعی میکرد فرو بخورد گفت:کاش پدرومادرمان بودند,کاش لیلا زنده بود واین روزها را میدید... با طارق وابوعلی هم خوش وبشی کردیم ,همه سوار ماشین شدیم,به زور همه راجا دادم ,نمیدانستم چطور بگویم که علی زنده است که یکدفعه از خوشحالی پس نیافتند... باید کم کم پیش میرفتم که با حرف حسین شرایط فراهم تر,شد.... ادامه دارد... @Sedaye_Enghelab
با شهدا گم نمی شویم
#بخش_پنجاه_وشش از کرونا تابهشت من وعلی به خانه مان که درنجف اشرف بود نقل مکان کردیم,البته علی,همیش
از کرونا تابهشت حسین وحسن وزهرا که درب جلو وکنارمن بافشار نشسته بودند وخیره به حرکات مادرشان که ماهها ازش دور بودند,شده بودند ,یک دفعه حسین سکوت ماشین را شکست وگفت:مامان...کی میریم پیش اقا بقیه الله؟؟ من همینطور که رانندگی میکردم یه نیشگون کوچک از,لپش گرفتم وگفتم:اونجا هم میریم ,خیال راحت به وقتش...: اما حسین پاش رابه کف ماشین کوبید وگفت:ولی من الان میخوام برم,میخوام برم وبه اقا بگم که داداش عباس وابجی زینبم را نجات بدهد,میخوام برم به اقا بگم ,اجازه بده من در لشکرش ,سربازی باشم وبرم اونایی که بابام را کشتن ,بکشم... با این حرف حسین,بغض جمع داخل ماشین شکست,انگار همه شان منتظر تلنگری بودندکه عقده های تلنبارشده ی دلشان را باز کنند که حسین این تلگنر را زد... برگشتم به جلو یه نگاه انداختم وبا لبخندی به عقب هم نگاهی کردم وگفتم:قراره از این به بعد با وجود اقا امام زمان عج ,دیگه هیچ غمی تو این دنیا نباشه,دیگه نبایدگریه کنید... الان هم میریم خونه ی خودمان نجف اشرف,قراره یه مهمان ویژه بیاد خونه مان,میهمان ویژه که امد با هم میریم خدمت حضرت... با گفتن این حرف,اشکهای بچه ها به کنجکاوی پیرامون میهمان ویژه بدل شد... اما من میخواستم بعد از رسیدن به خانه,شرایطی بوجود بیارم وکم کم ,زنده بودن علی را بهشون بگم که درهمین حین علی زنگ زد... گوشی روی داشبرد بود,زهرا برداشت وگفت:مامان نوشته,عشقم علی... طارق از عقب ماشین با هول وهراس گفت:دایی بده این ور مامانت درحین رانندگی که نباید تلفن جواب بدهد بده من جواب میدم... فوری گوشی را از دست زهرا قاپیدم وداخل داشتبرد انداختم وگفتم:اصلااا ولش کن...داریم میرسیم... عرق سردی روبدنم نشسته بود وماشین دوباره درسکوتی سنگین فرو رفته بود,به نظرم همه فکر میکردند تواین مدت تنهایی ,من با کس دیگه ای که از,قضا اسمش علی هست اشنا شدم وازدواج کردم وبی شک همه شان حدس,زده بودند که احتمالا مهمان ویژه ی خانه شان ,شوهر جدید سلما خانم باشه...با این فکر لبخندی رو لبم نشست ,به خونه رسیدیم ,جلوی خانه ترمز کردم. همه یکی یکی پیاده شدند,ماشین را توکوچه کنار درب خانه پارک کردم ,میخواستم درب خانه رابازکنم که طارق با اخمهایی درهم اومد طرفم وگفت:سلما,کلید رابده عماد ورو به فاطمه گفت:فاطمه جان توهم بابا ومامان وبچه ها راببرداخل...,ودوباره گشت طرف من واشاره به ماشین کردوگفت:سلما ,بیا داخل ماشین کارت دارم... کلید را دادم عماد وبچه ها با هیاهو وارد خانه شدند. طارق با همان صورت اخمو کنار درماشین ایستاده بود,هنوز در ماشین را باز نکرده بودم که با فریادگفت:.... ادامه دارد... @Sedaye_Enghelab