امام علی علیه السلام میفرمایند :
أرسَلَهُ داعِيا إلَى الحقِّ ، و شاهِدا علَى الخَلْقِ ، فبلَّغَ رِسالاتِ ربِّهِ غَيْرَ وانٍ و لا مُقَصِّرٍ، و جاهَدَ في اللّهِ أعداءَهُ غَيْرَ واهِنٍ و لا مُعَذِّرٍ، إمامُ مَنِ اتَّقى، و بَصَرُ مَنِ اهْتَدى .
او [پيامبر صلى الله عليه و آله ] را فرستاد تا به حق فرا خواند و بر آفريدگان گواه باشد. او پيامهاى پروردگارش را رسانْد و در اين راه، نه سستى كرد و نه كوتاهى ورزيد و در راه خدا با دشمنان او جنگيد بى آنكه ناتوانى به او راه يابد، يا آن كه ذرّه اى از كوشش فرو گذارد. او پيشواى پرهيزگاران و ديده رهيافتگان است.
نهج البلاغة : الخطبة ۱۱۶
#حدیث_روز
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
جدی گرفتهایم زندگی دنیایی را
و شوخی گرفتیم
قیامت را...
کاش قبل از اینکه بیدارمان کنند
بیدار شویم...
"شهیدحسینمعزغلامی"
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
🌺عید زیباى برائت
🎊از عدو دارد ربیع
🌺عید میلاد دو دلدار
🎊نکو دارد ربیع
🌺موسم سرمستى
🎊دلهاى شیدا آمده
🌺مصطفى با حضرت
🎊صادق به دنیا آمده
🌺ولادت حضرت محمد(ص)
🎊و امام صادق (ع) مبارک
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
نام چمران که میاید ؛
واژه ها تعظیـــم میکنند ..
درست مثل ِ عمار ... مثل ِ حمزه..
مثل ِ ســلمان
کاش میشد "چمــران" شد ...
"شهید مصطفی چمران"
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
با شهدا گم نمی شویم
#بخش_سی_دو یوزارسیف شام را درسکوت کامل خوردیم ,گرچه من میلی به غذا نداشتم وبیشتر با شام بازی کردم
#بخش_سی_سه
یوزارسیف
ادامه نامه را با چشمانم به دل کشیدم که چنین بود:جانم برایت بگوید که اقارضا ,سرنوشت من را اینجور برایم بارها وبارها تعریف کرد,به خاطر اینکه منطقه ما شیعه نشین بود ,خیلی اوقات از طرف وهابیهای تکفیری مورد هجوم انها, قرار میگرفت وهر بار خانواده هایی را عزادار میکردند ودراخرین باری که به منطقه حمله ی تروریستی شد سه خواهرم که در دبستان مشغول درس خواندن بودند,با تعداد زیادی از بچه های دیگر کشته شدند,پدرم علی سبحانی که روحانی بود واونجا معروف به (اخوند)بود ,صلاح ندید بیش از این ,این درد ورنج حمله ها را تحمل کند ,پس هر چه داشتیم ونداشتیم را بخشید یا فروخت وبه همراه خانواده ی داغدیده اش راهی سفر به ایران به قصد مهاجرت واقامت دایم شد,تعدادی دیگر از هم ولایتهای ما هم که اقارضا باخانم باردارش هم جز انها بودند به تبعیت از پدرم که اخوند انها بود,عزم مهاجرت کردند,اما هنوز به اتوبوس اصلی که باید با ان از مرز خارج میشدیم,نرسیده بودیم که در پیچ جاده به کمین سلفیها خوردیم,ما که پیش بینی این کمینها را میکردیم,سلاح همراه داشتیم ودرمقابل تکفیریها مقاومت کردیم وبعداز جنگ وگریزی سخت ودادن تلفات از کمین انها گریختیم,در این درگیری مادرم وتنهاخواهرم زهرا مجروح شد واما زهرای کوچک از,شدت خونریزی تلف شد ومادر هم در اغما فرو رفته بود,پدرم که چاره کار از دستش در رفته بود ,مرا به همراه اقارضا وهمسرش راهی ,کاروانی که قرار بود به سمت مرز ایران حرکت کند ,کرد وخودش مادرم را به مریضخانه ای در شهری که به ان رسیده بودیم برد,چون کاروان اماده ی حرکت بود وهرگونه تعلل در حرکت شاید به قیمت جان افراد تمام میشد,ما را به زور راهی کرد وقول داد به محض اینکه حال مادرم رو به بهبودی رفت انها هم در ایران به ما ملحق میشوند وچون علاقه ی شدیدی به امام رضا ع داشت وچند بار به مشهد امده بود وبه حرم اقا امام رضا ع مشرف شده بود,از اقا رضا خواست که در مشهد ساکن شود ونشانی مسافرخانه ای را داد که هرچند وقت یکبار برای خبر گرفتن به انجا مراجعه کند,یعنی ما از طریق همان مسافرخانه میتوانستیم یکدیگر را پیدا کنیم,اما پدر نمیدانست که ما چه در پیش خواهیم داشت...
به اینجای نامه رسیدم ,اشکهایی که از چهار گوشه ی چشمانم به خاطر مظلومیت این انسانها وکشته شدن خواهر های یوزارسیف,جاری شده بود را با پشت دستم پاک کردم ,تا تاری چشمانم کمتر شود وادامه سرنوشت یوزارسیفم را بخوانم...
ادامه دارد...
#قلم_پاک_ط_حسینی
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
4_6039770706001004329.mp3
20.9M
🎙 حاج حسین سیب سرخی
🎼 بهار اومد نگار اومد
#زمینه #احساسی #ویژه
🔸 میلاد رسول اکرم (ص) و امام صادق (ع)
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
با شهدا گم نمی شویم
#بخش_سی_سه یوزارسیف ادامه نامه را با چشمانم به دل کشیدم که چنین بود:جانم برایت بگوید که اقارضا ,س
#بخش_سی_چهار
یوزارسیف
وقتی درخیالم به کودکی مراجعه میکنم,انگار درون خوابی مبهم قدم میگذارم خوابی که از تمام خاطرات کودکی این سفر پررنگ تر از بقیه ی خاطرات است اری این سفر که مجبور شدم به تنهایی ودر غصه ی مادر وغم دوری پدر وغم از دست دادن خواهرها,سفرکنم,درخاطرم منقش است,انگار که این سفر باید حک میشد ومن از این سفر درسها میگرفتم وراه اینده ام را انتخاب میکردم,اینده ای که تصمیم گرفتم ,من به سهم خودم با هرچه تکفیری وسلفی بود باید بجنگم وبا کمک سربازانی گمنام برای امام زمانی غریب جانبازی کنیم ودنیا را از وجود نحس دیو سیرتان انسان نما,پاک نماییم.
همراه اقا رضا وهمسرش خدیجه خانم که ماه های اخر بارداریش را میگذراند سوار بر اتوبوسی شدیم که ظرفیت چهل نفر را داشت اما بالغ بر هفتادنفر از بزرگ وکوچک,با باروبنه ,سوارشده بودند,حرکت کردیم,من یوسف ,کودکی پنج ساله با گذراندن روزی پراز التهاب وشکنجه ,همراه با اشنایی دور,به سمت دیاری غریب حرکت کردیم,دیاری که مشهور بود به شیعه پروری ومهمان نوازی.....ساعتی از حرکتمان میگذشت که خورشید غروب کرد وما درتاریکی شب ,سوار برماشینی که از هرم نفسهای مسافرینش ,هوایش دم کرده شده بود وهرلحظه صدای کودکی یا اواز لای لای مادری,سکوت پراز هرم والتهابش را میشکست ,من کنار شیشه ی اتوبوس به تنگی وبافشار انچنان میخکوب شده بودم که حتی قادر به تکان دادن ناخن پایم را نداشتم, خدیجه خانم درکنار من واقارضا هم چسپیده به همسرش,وسط راهرو اتوبوس قوطیهای حلبی گذاشته بودن که هرکدام محل نشستن یک مرد یا زنی با فرزندش بود,بااینکه جایم تنگ بود واصلا راحت نبودم ,اما گرمای داخل اتوبوس وسختیهای قبل از سوارشدن وخستگی ان باعث شد پلکهای چشمهایم روی هم اید وکم کم به خوابی عمیق فرو روم...
نمیدانم چه مدت درخواب بودم که....
ادامه دارد...
#قلم_پاک_ط_حسینی
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
دلتون رو گــرفتار این پیچ و خم
دنیا نکنید این پیچ و خم دنیا
انــسان رو به باتـــلاق می برد و
گـرفتار می کند ازش نـجات
هـــم نمیــشه پیدا کرد.
کلام نورانی امام علیه السلام درخطبه89 :
«دنیا دامی است مانندسایه ای گستردہ و كوتاہ، كه تا سرانجامے روشن و معیّن یعنی مرگ آدمیان را رها نمی كند.»
"شهید حاج احمدکاضمی"
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
با شهدا گم نمی شویم
#بخش_سی_چهار یوزارسیف وقتی درخیالم به کودکی مراجعه میکنم,انگار درون خوابی مبهم قدم میگذارم خوابی
#بخش_سی_پنج
یوزارسیف
نامه را کمی بالاتر اوردم وادامه اش را که برایم جالب ودرد اور شده بود شروع به خواندن کردم:
اری نمیدانم چه مدت از خواب افتادنم گذشته بود که با صدایی شبیهه به تیر اندازی شدید وترمز ناگهانی اتوبوس با اینکه جایم تنگ بود به جلو پرتاب شدم واز خواب پریدم.
خدیجه خانم مثل گنجشکی که در دام لاشخور گرفتار شده میلرزید واقا رضا اورا دراغوش گرفته بود وسعی داشت با سخنان امید وار کننده ای که خود به انها اعتقادی نداشت,اورا ارام کند.
چند مردی که مسلح بودند وقرار بود از اتوبوس ما,محافظت کنند ارام ارام به جلو خزیدند تا در نزدیکی در ورودی باشند که هنوز انها در جای خود مستقر نشده بودند ,ناگهان در اتوبوس با صدای تیراندازی وحشتناکی از هم پاشید وچندین نفر مسلح روی بسته وارد اتوبوس شدند,بااینکه بچه بودم ودرکی از جنگ وکشتار نمیباید داشته باشم اما صحنه های خشنی که قبلا پیش رویم دیده بودم ,به من هشدار میداد که باید شاهد صحنه های دلخراش وهول انگیز تری باشم....به توصیه ی اقا رضا ارام خودم را در پناه خدیجه خانم به گوشه ای کوچک اما درظاهر امن پشت صندلی جلویی کشاندم ونا گاه....
به اینجای نامه رسیدم ,استرش تمام وجودم را گرفته بود وخودم را جای یوزارسیف پنج ساله گذاشتم...به خدا قسم که اگر من بودم ,بدن کوچک وروح لطیفم طاقت اینهمه ظلم را نداشت,اخر چرا؟؟اینهمه ظلم وکشتار مظلومان به چه علت؟؟یعنی پذیرش راه حق وکلام حق وروی اوری به مظلوم ترین وحق ترین حزب الله ,اینهمه زجر کشیدن دارد؟!!! وبه راستی که شاعر چه زیبا گفته:دربیابان گربه شوق کعبه خواهی زد قدم....سرزنشها گر کند خار مغیلان غم مخور..
ولی خار مغیلان کجا وکشته شدن عزیزان کجا؟؟!!
واقعا عجب صبری خدا دارد!!!!
واقعا روح وجانم توان شنیدن حادثه غمبار دیگری برای یوسف را نداشت,سکوت خانه نشانه ی خواب بودن پدرومادرم بود ارام از جا بلند شدم تا با زدن ابی به سروصورتم,مهیایی خواندن ادامه ی داستان یوسف شوم...
ادامه دارد...
#قلم_پاک_ط_حسینی
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab