با شهدا گم نمی شویم
#برشی_از_کتاب #رفیق_مثل_رسول بعد از فرصت استراحتی که پیدا کردم به محل کار رفتم و یکی از مهم ترین
#برشی_از_کتاب
#رفیق_مثل_رسول
فکر می کنم حدود ساعت ۲ صبح بود که اعلام کردند بالای آسمان دمشق هستیم.
هواپیما ارتفاع کم کرد، مهماندار از ما خواست کمربندها را ببندیم، روی صندلی بالا کشیدم و گفتم: به سلامتی حسابی منتظر اومدنمون هستند.
حسین لبخندی زد و گفت: خدا به خلبان خیر بده داره چراغ خاموش میره جلوی هتل بشینه.
محسن که تازه از خواب بیدار شده بود پرسید: قصه چیه؟ رسیدیم؟ پس چرا چراغ خاموش؟
گفتم: آمارتو گرفتن، اومدن استقبال.
هواپیما بعد از چند بار که قصد نشستن داشت و نتونست بلاخره به سمت راست مایل شد صدای برخورد چرخ های هواپیما به زمین حاکی از نشستن هواپیما داشت، که محسن گفت: خب به سلامتی نشست.
وارد فرودگاه شدیم از صدای انفجار می شد فهمید که دشمن نزدیکی فرودگاه را زده است. همین که شرایط آرام تر شد، با ماشین به سمت شهر راه افتادیم.
به شهر که نزدیک شدیم صدای تیراندازی و انفجار شنیده نمی شد.
یکی از بچه ها گفت: اینا ساعتی می جنگند، الان ساعت استراحتشونه و شهر وضعیت بهتری داره.
هوا داشت روشن می شد که برای زیارت به حرم رفتیم. داخل صحن به راحتی میشد راه رفت. یاد محرم افتادم، گوشه ای از حرم به یادش دو رکعت نماز خواندم.
بعد از نماز همراه بچه ها به سمت فرودگاه اومدیم و با اولین پرواز به سمت حلب راهی شدیم.
_بهتره برای آموزش اسم جهادی انتخاب کنیم.
علیرضا گفت: من جلیل، تو هم خلیل.
وقتی رسیدیم و کارگاه تخریب را تحویل گرفتم، آستین همت را بالا زدم و شروع کردم به تجهیز کردنش.
با یحیی هماهنگ کردم که صبح برای آشنایی و شناسایی بیشتر منطقه، من را همراهی کند. واقعا به منطقه مسلط بود. یحیی با شناختی که داشت مسیری را انتخاب کرد که درست از بین مسلحین عبور می کردیم.
ادوات و تجهیزات دشمن دور تا دور ما چیده شده بود. به شوخی گفتم: ما الان پشت به خودی و رو به دشمنیم، الان مسلحین ما رو می زنند.
یحیی خونسرد گفت: برگردیم هم خودی ها ما رو می زنند.
#ادامه_دارد
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
قبلا مسير را شناسايي کرده بود. بدون کوچکترين مشکلي گردان را به پشت موانع دشمن رساند. کنار سيم خاردار فرشي توقف کرديم. يکي از بچههاي تخريب مشغول باز کردن معبر شد. عراقي ها پس از لحظاتي مشکوک شدند و اولين منور را شليک کردند.
درگيري در محورهاي ديگر شروع شد و کم کم به محور ما رسيد. فرصت نبود... نمي توانستيم منتظر باز شدن معبر بمانيم. بايد گردان را روي دژ مي رساندم. با نگراني به اطراف نگاه انداختم، هيچ راهي براي عبور ديده نمي شد.
حسين به طرف سيم هاي خاردار رفت. خودش را روي سيم ها انداخت و گفت: «از روي من عبور کنيد، معطل نشويد.»
بچه ها پا بر پشت حسين گذاشتند و به سرعت روي دژ ريختند.
"شهید حسین عالی"
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
فرازی از وصیتنامه
بدانيد که انقلاب به ظهور حضرتش منتهي مي شود پس تحت رهبري ولايت فقيه بيش از پيش همت کنيد، چشمان تمامي مسلمانان جهان به شماست
انقلاب را پاس داريد که تنها مال شما نيست به پاي اين نهال بسيار خون رفته است تا اين لحظات و امکانات را فرا ساخته است به نعمت انقلاب بينديشيد مبادا کفران نعمت کنيد و شکر آن تلاشي سخت است بدون هدر دادن وقت و گذشتن از همه چيز در راه خدا(است)...
برادران و خواهران توصيه شديد مي کنم که به شما در تربيت نسل خردسال و نوجوان، زيرا که تضمين آينده اسلام است، اين غنچه هاي نشکفته را در يابيد و شما هستيد که از اين افراد مي توانيد بزرگان فردا را بسازيد
از اين زمينه هاي مناسب براي رشد که شکل نگرفته استفاده کنيم و طبق احکام خدا شکل دهيم
"شهید حسن ترک"
#سالروز_شهادت
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
امام رضا(ع) میفرمایند:
لَیسَ شَیءٌ اَحبُّ اِلَی اللهِ مِن مُؤْمِنٍ تائِبٍ أَو مؤْمِنَهٍ تائِبَهٍ؛
چیزی در نزد خدا محبوبتر از یک مرد یا یک زن توبهکننده نیست.
سفینه، ج ١، ص ١٢۶
#حدیث_روز
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
خدا امام خمینی را فرستاد تا ما را آدم کند
زندگی ما در لجن بود، اما خدا دست ما را گرفت. امام خمینی را فرستاد تا ما را آدم کند
گذشته من اینقدر خراب بود که روزهای اول، در کمیته برای من مامور گذاشته بودند، فکر میکردند که من نفوذی ساواکیها هستم.
"شهید شاهرخ ضرغام"
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
شب عروسیمان باران شدید می بارید من مطمئن بودم که خداوند با بارش باران رحمتش را به من یادآوری می کرد که همسرت گل سرسبد نعمت هایی است که من از روی رحمت به تو عطا کرده ام؛ چرا که صدای رحمت خدا مانند صدای پای پروانه روی گل ها بی صداست…
در راه آرایشگاه به تالار، زندگیمان را با شنیدن کلام وحی آغاز کردیم.
یادم میآید چون نزدیک اذان مغرب بود، آقا مرتضی آن قدر با سرعت رانندگی می کرد که فیلمبردار به او تذکر داد ولی آقا مرتضی گفت: نماز اول وقت
مهم تره تا فیلمبرداری!
وقتی وارد تالار شدیم آقا مرتضی به مهمانان گفت: برای تعجیل در فرج حضرت صلوات بفرستید.
"شهید مرتضی زارع"
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
چگونه بگذرم ...
از سیم خاردارهای نَفْسی ؛
که شما را از من گرفته است
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
با شهدا گم نمی شویم
#برشی_از_کتاب #رفیق_مثل_رسول فکر می کنم حدود ساعت ۲ صبح بود که اعلام کردند بالای آسمان دمشق هستی
#برشی_از_کتاب
#رفیق_مثل_رسول
بعد از سه راهی ما از تل شغیب گذشتیم.
زمین های مزروعی حاصلخیزی دو طرف جاده بود.
جلیل برایم گفته بود که دولت تمام زمین های این منطقه را سنگ چین های منظمی کرده و به کشاورزهای محلی سپرده است.
به ترکان که رسیدیم یحیی خاطراتی از امیر علیزاده و علی کنعانی تعریف کرد و گفت: یک صوت از امیر علیزاده دارم که بعد معرفی خودش می گوید: من از خدا می خواهم من رو از یاران مخلص و حقیقی امام زمانم قرار بده.
امیر خیلی روحیات خاصی داشت. آخرین روز به من گفت: این کلید اتاق منه، هرچی دارم جمع کن بفرست تهران.
من هم به شوخی گفتم: به من چه ربطی داره، خودت کارتو بکن.
امیر لبخندی زد و گفت: کارِ دیگه.
برای باز کردن راه زمینی در منطقه ریف عملیاتی را طراحی کردیم و با تمام توانی که داشتیم، به مسلحین زدیم.
بچه های حزب الله به ما دست داده بودند و کار به حساس ترین زمان خودش رسیده بود
عملیات شروع شده بود و ما درگیر بودیم که همان موقع یحیی به من گفت: ابوادهم که سابقه بیماری قلبی هم دارد، از هوش رفته، بیا با آتش تهیه منو حمایت کن تا بتونم این رو ببرم عقب.
قبول کردم. وسط جاده نشستم و شروع کردم به تیراندازی، یحیی سریع ماشین را آورد و ابوادهم را سوار کرد.
حجم آتش دشمن خیلی سنگین بود؛ اما من باید در همان نقطه کار پوشش را انجام می دادم.
یک لحظه سلاحم قفل کرد، هیچ کاری از دستم برنمی آمد، دور زدن ماشین یحیی را دیدیم. اگرچند ثانیه تعلل می کردم هرسه مان را درجا می زدند. فقط توانستم به یحیی که مشغول سوار کردن ابوادهم به داخل ماشین بود، بگویم که سلاحم خراب شده.
یحیی سلاح خودش را از روی دوشش برداشت و به سمت من پرتاب کرد.
به محض مسلح شدن، دوباره شروع کردم به تیراندازی.
حفظ جان یحیی برایم مهم بود.
عملیات خیلی خوب پیش رفته بود و تا باز شدن راه، فقط چند قدم فاصله بیشتر نداشتیم.
اطرافم را نگاه کردم، دیدم متاسفانه نیروهای بومی شروع کردند به عقب کشیدن.
یکی از تلخ ترین صحنه ها جلوی چشمم داشت اتفاق می افتاد، با اینکه فرماندهی با ما بود؛ اما وقتی نیرو از ترس سر بریدن و اسارت توسط مسلحین ازجنگیدن فرار می کرد؛ کاری نمی شد کرد.
#ادامه_دارد
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
فریاد، "یا لَلمُسلمین" فریاد فریاد
یاران غیرتمند دین، فریاد فریاد
هم قبّه و هم قبرشان در هم فرو ریخت
گویی به فرق مسلمین، عالم فرو ریخت
گلدسته ها و گنبد آئینه ها شکست
باور نمی کنم که خداوند هم گریست
سالروز بمب گذاری حرمین عسکرین
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab