eitaa logo
با شهدا گم نمی شویم
3.1هزار دنبال‌کننده
9.4هزار عکس
1.7هزار ویدیو
38 فایل
#شهدا امامزادگان عشقند كه مزارشان زيارتگاه اهل يقين است. آنها همچون ستارگانی هستند که می توان با آنها راه را پیدا کرد. ارتباط با مدیر کانال: @bonyan_marsoos ادمین تبادل: @basir114 ادمین تبلیغات: @K48MM80O59
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹شهید بنز سوار دیده بودی؟؟ احمد محمد جوان لبنانی بود که تو زندگی همه چی داشت،پول و ثروت و زیبایی و سواد ولی همه رو فدای دختر آقایی کرد که فخر زمین و آسمانهاست او پرواز در آسمان را به بنز سواری ترجیح داد ما پول و زیبایی خودمونو کجا خرج میکنیم؟؟ "شهید احمد محمد مشلب" @Sedaye_Enghelab
🌹اسم دخترم را گذاشته بودم آرشیدا.  شهید حسین محرابی (همسر خواهر شوهرم) این اسم را برازنده دخترم که از سادات بود، نمی دانست. بعد از شهادتش وقتی این را فهمیدم، دنبال این بودم که یک اسم مناسب انتخاب کنم. یک بار که شهید سلیمانی خانه شهید محرابی، آنجا سر حرف را باز کردم و از ایشان خواستم اسمی را انتخاب کنند. 🌹حاج قاسم گفت: پیامبر (ص) اسم زینب را برای دختر حضرت زهرا (س) انتخاب کرد. حضرت زهرا (س) هم به خاطر علاقه پیامبر (ص) این اسم را گذاشت روی دخترش. شد زینب. شما هم همین اسم را بگذارید روی دخترتان. 🌹خم شد دخترم را که حالا زینب شده بود بوسید. چون اسم دختر بزرگ شهید محرابی هم زینب بود، خندید و گفت: زینب ها زیاد شدند. دست کرد توی جیبش و یک انگشتر داد بهم و گفت: هر وقت زینب بزرگ شد، بدید دستش بکنه. "شهید حاج قاسم سلیمانی" "شهید حسین محرابی" @Sedaye_Enghelab
🌹بار خدایا همانطور که تو میدانی فقط به خاطر یک تکلیف شرعی در این برهه زمانی به میدان نبرد قدم می گذارم و هیچ انگیزه شیطانی سبب آن نگشته است 🌹و از تو می خوام که تا آخرین لحظه عمرم لحظه ای به خودم وامگذاری که ضعیفم به گناه آلوده می شوم و نیکی ها را پشت می کنم . "شهید محسن پورمحمدیان"🌹 @Sedaye_Enghelab
یه شب منزل ما بود و طبق عادتی که داشت شروع به خوندن قرآن و کتابای دیگه کرد. ضمن مطالعه گفت : یه کاغذ سفید بهم بده. کاغذی براش آوردم ، اما قبل از اینکه کاغذ رو بگیره ، گفت :این کاغذ رو از کجا آوردی ؟ گفتم : از لابلای کتابا پیدا کردم. گفت : خمس کتابایی که پرداخت نمی‌خونی ، پرداخت می‌کنی؟ گفتم : بله. گفت این کاغذ هم لابلای همون کتاب ها بود ، خمس این کاغذ رو هم دادی؟ گفتم : من تا امشب متوجه این کاغذ نبودم . کاغذ رو پی داد و استفاده نکرد. " شهید عبدالمهدی مغفوری " ✍🏻برگرفته از کتاب کوچه پروانه ها @Sedaye_Enghelab
🌹 دوستان رفته من خسته جگر جا ماندم آه و صد آه کز آن قافله تنها ماندم آخر انصاف نه این است رفیقان مددی با شما بودم و از جمع شما وا ماندم ⭐️🌙 شادی روح شهید والا مقام " شهید ولید اکبری " فاتحه و صلواتی هدیه کنیم. عاقبت همتون ختم بخیر وشهادت ان شاءالله. @Sedaye_Enghelab
بسم الله الرحمن الرحیم امام صادق عليه السلام :  ثلاثةٌ يُستَدَلُّ بها على إصابَةِ الرأيِ : حُسنُ اللِّقاءِ ، و حُسنُ الاستِماعِ ، و حُسنُ الجوابِ . سه چيز نشانگر رأى درست است : 🔻خوش برخوردى 🔻خوب گوش دادن به سخن 🔻و خوب پاسخ دادن 📚 تحف العقول، ص ۳۲۳ @Sedaye_Enghelab
🌹در عملیات والفجر دو در منطقه ای گیر افتاده بودیم که در تیر رس دشمن بودیم. جیره آب مان هم تمام شده بود. حاج آقا ترکان زخمی شده بود و آب می خواست. قطرات چند قمقمه خالی را با هم جمع کردم. ترکان خوشحال شد که آب آورده ام؛ اما جمعش به پنج قطره نرسید. گفتم حاجی کربلا را که یادت نرفته، اینجا هم کربلاست. دیگر چیزی نگفت. لحظاتی بعد ترکان سرش را بالا گرفت.  دنبال کسی می گشت. می گفت: همین الان آقا اینجا بود. 🌹در همان حال گفت: می خواهم نماز بخوانم و شروع کرد به نماز خواندن. دو رکعت نماز خوابیده. بعد از گفتن شهادتین، از جام شهادت سیراب شد. "شهید احمد ترکان" ✍کتاب یا زهرا سلام الله علیها @Sedaye_Enghelab
🌹محسن به یکی از دوستانش گفته بود: دلم می خواهد طوری شهید شوم که نتوانند تکه های بدنم را جمع کنند. به مراد دلش رسید. گلوله توپ به ماشینش خورده بود. همراه دو نفر دیگر سوخته بودند. باقی مانده پیکرش را در پلاستیکی جمع کرده و پشت آمبولانس آوردند. 🌹آخر هم نتوانستند همه بدنش را جمع کنند. یک تکه از بدنش در سر پل ذهاب ماند . الان هم دو مزار دارد یکی در تهران و یکی در محل شهادتش. "شهید محسن حاجی بابا" ✍کتاب مربع های قرمز @Sedaye_Enghelab
🌹گروه میرزا بیش تر جوان هایی بودند که تازه پشت لبشان سبز شده بود. میرزا گروه را در مرحله آمادگی بدنی نگه داشته بود. شنا کردن، ورزش های رزمی، کوه پیمایی هفتگی در مسیر امام زاده داود و دربند. بعضی وقت ها به اسم کشتی به جان هم افتادند و همدیگر را مشت و مال حسابی می دادند بدتر از دعوا. می خواستند برای شکنجه های ساواک بدنشان را آماده کنند. خواندن کتاب های دکتر شریعتی و شهید مطهری هم توی برنامه شان بود. 🌹آن روزها از گوشه ای گروهی با تفکر خاصی مثل قارچ سر بر می آورد و همه مرام نامه خودشان را داشتند. میرزا به فکر اساس نامه گروه افتاد. نوشت: همه فعالیت ها و ارتباط ها باید هم راستا و هماهنگ با رهبر نهضت آقای خمینی باشد. حرف شهید اندرز گو توی گوشش زنگ می زد که «مادام که در خط امام نباشید، کارتان فایده که ندارد، وزر و وبال هم دارد» خودش را رسانده بود قم، دفتر امام خمینی. گفته بودند: ایجاد آمادگی برای مبارزه در مرحله اول است؛ ولی مبارزه مسلحانه باید با اجازه مجتهد جامع الشرایط باشد. 🌹خودش را به آب و آتش می زد که برود نجف و از امام اذن مبارزه مسلحانه بگیرد که نتیجه اش شد بازداشت در مرز هویزه و شکنجه شش ماهه در سوسنگرد. "شهید محمد بروجردی" ✍کتاب غریب غرب @Sedaye_Enghelab
🌹در عملیات والفجر هشت باحمیدرضا آشنا شدم. مردی جذاب، شوخ طبع و شجاع بود. مدتی بود که حمید رضا دنبال ذره بین می گشت. در چند روز مرخصی هم نتوانسته بود پیدا کند. یک بار که چادرمان آتش گرفت، همه وسایل از جمله دوربین های مان سوخت. ذره بین دوربین های سوخته را با اجازه برداشت. متوجه شدم با ذره بین لانه مورچه ها را نگاه می کند و آیات سوره نمل را می خواند و گریه می کند. 🌹یک روز بغلش کردم و بوسیدم. گفتم: اگر شهید شدی شفاعتم می کنی؟ گفت: حتما. وقتی از هم جدا شدیم، خیلی از او دور نشده بودم که صدای گلوله ای آمد. برگشتم. حمید رضا پر کشیده بود. "شهید حمیدرضا جعفر زاده" ✍کتاب رندان جرعه نوش @Sedaye_Enghelab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹جواد عاشق گمنامی بود و همیشه می گفت: دوست ندارم جنازه ام روی این زمین جایی را بگیرد. در تشییع شهدای یکی از عملیات ها، رضا اشعری به جواد گفت: جواد یک روز می بینمت روی دست مردم. او هم محکم جواب می دهد: بچه هیچ وقت نمی خواهم جنازه ام روی دست مردم بیاید. توی عملیات بدر خیلی حالش گرفته بود. وقتی حالش را پرسیدم، گفت: رضا یعنی قراره من یه بار دیگه بمونم. توی همین عملیات کتفش تیر خورد. بچه ها خوشحال شدند که با مجروح شدنش بر می گردد عقب؛ اما برنگشت. کتفش را خودش پانسمان کرد و توی خط ماند. روز دوم پاتک وقتی که گلوله تانکی کنارش خورد، با سر و روی خونین روی زمین افتاد. دو نفر امدادگر پیکر نیمه جان جواد را روی برانکارد گذاشتند که برش گردانند عقب، خمپاره ای روی پیکرش خود. همان شد که می خواست. پیکرش جایی از زمین را اشغال نکرد و روی دست مردم هم نیامد. 🌹سال ها بعد تنهاترین چیزی که ازش برگشت جامانده های لباسش بود. "شهید محمدجواد فخاری" ✍کتاب مربع های قرمز  @Sedaye_Enghelab
🌹 بدا به حال من و خوش به حال آنکه شده‌است شـهــیـد امـر بـه مـعـروف و نـهـی از مـنـکـر خـوشـا به حال تو آری که لـحـظـه‌ی تـصمیم گــرفــتــه‌ای مــدد از ذوالــفــقــار، از حــیـدر ⭐️🌙 شادی روح شهید والا مقام " شهید امر به معروف و نهی از منکر هادی محبی " فاتحه و صلواتی هدیه کنیم. عاقبت همتون ختم بخیر وشهادت ان شاءالله. @Sedaye_Enghelab
بسم الله الرحمن الرحیم امام على علیه السلام : لا تَتَکَلَّمَنَّ إذا لَم تَجِد لِلکَلامِ مَوقِعا .  وقتى براى گفتار، زمان مناسبى نمى بینى، سخن مگو . 📚میزان الحکمه، ج ۳، ص۳۵۸ @Sedaye_Enghelab
🌹سید حمید از بچگی این گونه بود که اگر چیزی را می خواست، آن قدر تلاش و پا فشاری می کرد که به خواسته اش برسد. اگر تصمیم می گرفت حتما عملی اش می کرد. کنار یکی از میدان های شهر دیدمش. به او گفتم: تو نمی خواهی آدم شوی؟ گفت: چه طوری آدم بشوم؟ گفتم: فردا صبح قبل از هشت صبح بیا جلوی هلال احمر. می خواهیم برویم جبهه. 🌹ساعت حرکت هفت صبح بود. ساعت را کمی عقب تر گفتم که نرسد. ساعت چهار صبح بود که دیدمش. برای اینکه از سفر باز نماند، از سر شب جلوی هلال احمر، منتظر نشسته بود. "شهید سیدحمید میرافضلی" ✍پا برهنه در وادی مقدس @Sedaye_Enghelab
🕊🌹🕊🌹🕊 💢حاج قاسم دارد شما را از آن بالا تماشا می‌کند... ♦️مراقب باشید در این ثانیه‌های سرنوشت ساز شرمنده خون او نشوید! ✍️ میثم مطیعی @Sedaye_Enghelab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹مهدی در شناسائی ها سنگ تمام می گذاشت.  با یک موتور تریل تا عمق پنجاه کیلومتری نیروهای دشمن نفوذ می‌کرد.  می‌گفت: نزدیکی ارتفاعات کمر سرخ و کی شکن  که می رسیدم، موتور را خاموش می کردم تا عراقی ها متوجه نشوند.  دو سه کیلومتر که از آنها دور می‌شدم،  دوباره روشنش می کردم.  خیلی جاها داخل گودال ها و شیار ها می ماندم و وضعیت عراقی ها را مشاهده می‌کردم. 🌹شناسایی هایش  در عملیات فتح المبین راهکارهای پیش پای حسن باقری  گذاشت و گره عملیات را باز کرد. "شهید مهدی زین الدین" ✍کتاب شهید مهدی زین الدین @Sedaye_Enghelab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊🌹🕊🌹🕊 به حاج قاسم گفتیم از ما عکس بگیر.. "روایتی از صمیمیت ولبخند شهید سلیمانی ونیروهایش" @Sedaye_Enghelab
🌹مرتضی از همان کودکی به مکتب و درس و مدرسه نگاه دیگری داشت. یکی از نیمه شب های تیرماه بود. هوا هم صاف و مهتابی. از خواب که بیدار شدم مرتضی را ندیدم. فکر کردم دستشویی است؛ اما آنجا هم نبود. همه جا را گشتم. اول صبح در زدند. یکی از اهالی در حالی که مرتضی را بغل کرده بود، گفت: بچه ‌تان پشت در مکتب‌خانه چمباتمه زده بود. 🌹مرتضی می گفت: بیدار شدم دیدم هوا روشن است فکر کردم صبح شده و باید برم مکتب خانه. "شهید مرتضی مطهری" ✍کتاب مرتضی مطهری @Sedaye_Enghelab
🌹 ای شقایق‌ها! ایثار از آن شماست که دنیا را گوشه‌ای افکندید و با پرواز عاشقانه خود، بر روز‌های ما نسیم بهشت پاشیدید. ⭐️🌙 شادی روح شهید والا مقام " شهید عبدالکریم پرهیزگار " فاتحه و صلواتی هدیه کنیم. عاقبت همتون ختم بخیر وشهادت ان شاءالله. @Sedaye_Enghelab
بسم الله الرحمن الرحیم امام حسین علیه السلام : مَن أحَبَّکَ نَهاکَ ، ومَن أبغَضَکَ أغراکَ هر کس دوستت دارد ، تو را [از کار زشت ]باز مى دارد و هر کس دشمنت دارد ،  تو را [به آن] بر مى انگیزد 📚بحار الأنوار، ج ۷۸ ص ۱۲۸ @Sedaye_Enghelab
🌹عیسی همشه خنده رو بود و در اوج ناراحتی هم خنده از لبانش دور نمی شد. می گفت: دوست ندارم موقع شهادت چهره ام غمگین باشد مبادا دیگران با دیدن من خوفی از شهادت در دلشان ایجاد شود. می خوابید روی زمین با چشم های نیمه باز و لبخندی بر لب. می گفت: دوست دارم این طوری شهید شوم. 🌹جنازه هایی که روی آب می ماندند در کوتاه ترین زمان سیاه می شدند. عیسی شب عملیات کربلای پنج داخل آب شهید شد. بعد از چند ساعت بدنش را از آب گرفتیم. طراوتش مانند کسی بود که تازه حمام کرده باشد. با همان لبخند روی لبش. "شهید عیسی حیدری" ✍کتاب عیسای حیدری  @Sedaye_Enghelab
🕊🌹🕊🌹🕊 محمدحسین بدون اینکه کسی ناراحت بشه، شوخیای قشنگی میکرد ی بار که توسنگر نشسته بودیم با خنده گفت: « علی آقا ! یوقت از دست ما ناراحت نشی، تقصیر خودم نیست که گاهی ی حرفی می‌پرونم، اینا همه اش اثرات اون خونهاییست که تو بیمارستان به من زدند، هیچ معلوم نیست که خون چه کسایی به من تزریق شده» "شهید محمدحسین یوسف الهی" ✍حسین پسر غلام حسین @Sedaye_Enghelab
🌹علی طلبه بود و بی سیم چی من. در منطقه عملیاتی کربلای چهار پشت موانع گیر افتاده بودیم. یک عراقی در پنج متری ما مستقر شده بود و به سمت ما با تیر بار گشوده بود. حدود ۱۰۰ تیر به سمت من انداخت به طوری که تمام سیم های سیم خاردار قطع شد. خشاب اسلحه ام هم کنده شده بود و تیر اندازی نمی کرد. اشهد خودم را خواندم. در عجب بودم چطور از آن همه تیر یکی هم به ما نمی خورد. به سمت راست خودم نگاه کردم.  🌹شیخ علی دست به آسمان برده بود و خاضعانه دعا می کرد. عراقی هم از ما بیشتر متعجب بود. در آخر یک نارنجک انداخت جلوی شیخ علی. نارنجک منفجر شد؛ اما علی هم چنان دست به دعا بود و هیچ زخمی هم برنداشت. عراقی به ناچار اسلحه اش را انداخت و جیغ زنان فرار می کرد و ۳۰ نفر دیگر هم همراهش فرار کردند. 🌹در عرض پنج دقیقه خط ۷۰۰ متری را تصرف کردیم. اینجا اسلحه نبود که کارایی داشت، اسلحه دعا کار کمک کارمان بود. "شهید علی زنگی آبادی" ✍کتاب رندان جرعه نوش @Sedaye_Enghelab