eitaa logo
با شهدا گم نمی شویم
3.1هزار دنبال‌کننده
10.4هزار عکس
2.1هزار ویدیو
60 فایل
#شهدا امامزادگان عشقند كه مزارشان زيارتگاه اهل يقين است. آنها همچون ستارگانی هستند که می توان با آنها راه را پیدا کرد. ارتباط با مدیر کانال: @bonyan_marsoos ادمین تبادل: @basir114 ادمین تبلیغات: @K48MM80O59
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ ✅شعری که امام خامنه ای خطاب به شهدا خواندند و گریه ی جانسوزی کردند؛😔 ما سینه زدیم و بی صدا باریدند از هرچه که دم زدیم آنها دیدند ما مدعیان صف اول بودیم از آخر مجلس شهدا را چیدند😔 @Sedaye_Enghelab اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم ‌‌‌
🔴اینجا منزل شهید مدافع حرمه که آقای رئیسی در قم رفتن 🔺اونایی که میگفتید؛ مدافعان حرم برای پول میرن سوریه! پس اون پولا چی شد؟ چرا خونه اینا یه خونه معمولی با دیوارای سفید نشده هست؟! ✍برادر مصطفی
🌷در طلائيه کار مي کرديم. براي مأموريتي به اهواز رفته بودم. عصر که برگشتم ديدم بچه ها خيلي شادند. اونها سه شهيد پيدا کرده بودند که فقط يکي از آنها گمنام بود. بچه ها خيلي گشتند. چيزي همراهش نبود. گفتم يکبار هم من بگردم. اون شهيد لباس فرم سپاه به تن داشت، چيزي شبيه دکمه پيراهن در جيبش نظرم را جلب کرد. خوب دقت کردم. ديدم يک تکه عقيق است که انگار جمله اي روي آن حک شده است. خاک و گل ها را کنار زدم. رويش نوشته شده بود: « به ياد شهداي گمنام » ديگر نيازي نبود دنبال پلاکش بگرديم. مي دانستيم اين شهيد بايد گمنام بماند، خودش خواسته! @Sedsye_Enghelab
🌹🕊🌹🕊🌹 سیدمرتضی رضاقدیری، بی‌‌سیم‌چی ‎گردان کمیل پس از ۳۹سال برگشت. همون که لحظات آخر مقاومت در کانال فکه، در جواب التماس‌های حاج همت برای حرف زدن، پشت بی‌سیم گفته بود: بعثیا وارد کانال شدن دارن به‌ بچه‌ها تیرخلاص میزنن سلام مارو به امام برسون بگو حسین‌وار جنگیدیم و حسین‌وار شهید شدیم... " سید مرتضی قدیری " @Sedaye_Enghelab
🌹م حُسنِ یوسف رفتی اما یاسمن برگشته‌ای! سرو سبزم از چه رو خونین کفن برگشته‌ای؟ از کجا می‌آیی ای عطر دل انگیز بهشت! از کنار چند آهوی ختن برگشته‌ای؟ ⭐️🌙 شادی روح شهید والا مقام " شهید امیر نامدار " فاتحه و صلواتی هدیه کنیم. عاقبت همتون ختم بخیر وشهادت ان شاءالله. @Sedaye_Enghelab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امام رضا علیه السلام من أزال حزن مؤمن ينزع الله الحزن عن قلبه يوم القيامة. هرکس اندوه مومنی را بزداید ، خداوند در روز قیامت ، غم از دلش میزداید. الکافی، ج ٢ ، ص٢۰۰ @Sedaye_Enghelab
💠جلسه‌ای بود که احمد کاظمی، باقر قالیباف، قاسم سلیمانی و همه رفقا بودند. من دیدم که شهید کاظمی گفت گرسنه‌ام چرا غذا نمی‌دهند، جلسه هم خیلی مهم بود، وقتی برای غذا رفتیم یک سفره رنگین انداخته بودند و مشخص بود ارتش سنگ تمام گذاشته است. این موضوع مربوط به اوج جنگ یعنی بین سال‌های ۶۵-۶۴ است. من دیدم احمد کاظمی که از فرماندهان نیروی زمینی سپاه بود نشست و ظرفی کشید جلو، چند تکه نان و پنیر و سبزی گذاشت جلویش و خورد بعد هم چیز دیگری نخورد. گفتم این همه غذا هست چرا نمی‌خوری، احمد آقا گفت نه ما به این سفره‌ها عادت می‌کنیم بهتر است از خودمان مراقبت کنیم و از این تشریفات خالی باشیم. آن زمان بچه‌ها خودشان را حفظ می‌کردند. این طرف‌تر آمدم. آقا رحیم را دیدم که ظرفش تمیز تمیز است و هیچ چیز استفاده نکرده، گفت دل درد داشتم نان خوردم و سیر شدم. بعدا از آقا رحیم پرسیدم چرا چیزی نخوردی گفت یاد بچه‌های خودمان در جنگ که می‌افتم شرفم اجازه نمی‌دهد. "شهید قاسم سلیمانی" "شهید احمد کاظمی" @Sedaye_Enghelab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹سال ۱٣٧۰ برای تیمسار ستاری کسالتی پیش آمد، که در بیمارستان بستری شد، با شنیدن این خبر برای دیدارشان به بیمارستان رفتم، پرستار برای تزریق آمپول به اتاق آمد و گفت: «انشاء الله تیمسار خوب خواهند شد و از این تزریق‌های پی در پی و بوی الکل راحت می‌شوند.» 🌹تیمسار خندید و گفت: «نگران نباش! شامة من سال‌هاست که از استشمام هر بویی معذور است». من با وجود اینکه ارتباط بسیاری با او داشتم، از موضوع بی خبر بودم با تعجب پرسیدم: «تیمسار! تا آنجا که من به یاد دارم، حس بویایی شما خوب کار می‌کرد؟ تیمسار پاسخ داد: «بله، تا عملیات خیبر». تازه به خاطر آوردم که ستاری جانشین فرمانده قرارگاه رعد بود، و بر اثر شیمیایی شدن در عملیات خیبر، حس بویایی خود را از دست داده است. راوی: سرهنگ رشیدقشقایی "شهید منصور ستاری" @Sedaye_Enghelab
🕊🌹🕊🌹🕊 🔴من هر روز این تیکه از وصیت حاج قاسم رو با خودم تکرار میکنم ! جمهوری اسلامی ایران حرم است اگر این‌حرم ماند دیگر حرم ها هم باقی می ماند. با خودتون‌ عهد ببندید به این حرم ضربه نزنید تمام! تا زنده ایم رزمنده ایم @Sedaye_Enghelab
برادرزاده شهید بود و همسایه مادر شهید .... یک روز که مادربزرگش به مطب دکتر رفته بود در خانه به صدا در اومد چادر به سر کرد و رفت در حیاط رو باز کرد. پشت در خانومی بود با یه بچه به دست و بچه ای در کالسکه .... _ سلام خانم اینجا منزل شهید جلالیه؟ +بله عزیزم منزل شهیده و من برادرزاده شونم الحمدلله . چطور؟ _ اومدم مادر شهید رو زیارت کنم... همین . از جای دیگه شهر هم اومدم + الهی بگردم نیستن ایشون شرمندم... _ اخ... اشکالی نداره از کم لیاقتی من بوده میرم بعداً میام فقط شهید جاوید الاثر هستن؟ (معلوم بود که دلش شکست آخه با بغض حرف میزد) + بله گلم... دختر کلی تعارف مهمان عمویش رو کرد اما نیومد داخل . یک سالی گذشت و خبر برگشتن عموی شهیدش رو داده بودن. تا اینکه شهید رو به منزل مادرش آوردن برای وداع آخر... بلوایی بود... بزم عاشقی و خداحافظی.... دختر دیگه همسایه مادر بزرگش نبود اما تو حیاط که ایستاده بود اون خانوم رو دید, بازم با همون دوتا بچه و یک گلدون زیبا به دست.... رفت نزدیک ؛ +سلام عزیزم خوش اومدین... _سلام ببخشید بازم مزاحم شدم من اومدم مادر شهید رو باز ببینم... هستن؟ چقد شلوغه مهمون دارن . میرم بعدشویم یام, برای مادرشون گل آوردم بغض برادرزاده رو امون نمیداد + اره عزیزم مهمونیه عموم برگشته :) _ باورم نمیشه.... + اومدی مادرو زیارت کنی شهید خودش منتظرته... _آخه دلم خیلی شکست سری قبل ... "شهید حاج احمد جلالی نسب" @Sedaye_Enghelab