🌷در مهندسی هنگ مرزی ماکو خدمت مینمود که تنها یک روز به پایان خدمت سربازی او مانده بود در روز حادثه جهت بازسازی و تعمیرات به همراه اکیپی چهار نفره ، استوار دوم شهید "قربان نوید "سرباز یکم شهید "مجتبی صالحی"و تعمیرکار شهید و مداح اهل بیت "ناصر ثریا" هنگام عزیمت به یکی از پاسگاه های مرزی منطقه ماکوبودند که در مسیر در کمین گروهک تروریستی پژاک افتاده و همگی به درجه رفیع شهادت نائل آمدند.
"شهید مدافع وطن ابوالفضل پاشاپور"
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelb
🌹با خنده ای که عکس تو در بر گرفته است
دیوار خانه چهره ی دیگر گرفته است
✨🌙
شادی روح جانباز شهید والا مقام
"ابراهیم تاج آبادی پور"
فاتحه و صلواتی هدیه کنیم.
#شبتون_شهدایی
عاقبتهمتونختمبخیروشهادتانشاءالله
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
#نهج_البلاغه
امیرالمؤمنین علی ابن ابیطالب علیهالسلام
💠 فَاسْعَ فِي کَدْحِکَ
پس براى تأمين زندگى نهايت تلاش و کوششت را داشته باش.
📖 نامه ۳۱
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
🌷میشه بری فردا بیای ....
مامور سرشماری:
سلام مادرجان
ميشه لطفا بیای دم در؟
سلام پسرم...
بفرما؟
از سرشماری مزاحمت میشم.
مادر تو این خونه چند نفرید؟
اگه ميشه برو شناسنامههاتونو بیار که بنویسمشون...
مادر آهسته و آروم لایِ در رو بیشتر باز کرد...
سر و ته کوچه رو یه نگاهی انداخت...
چشماش پراشک شد و گفت:
پسرم، قربونت برم، ميشه مارو فردا بنویسی...!!!؟؟؟
مأمور سرشماری، پوزخندی زد و گفت:
مادر چرا فردا؟
مگه فردا میخواید بیشتر بشید؟
برو لطفاً شناسنامت رو بیار وقت ندارم.
آخه...!!!
پسرم 31 سالِ پیش رفته جبهه...
هنوز برنگشته...
شاید فردا برگرده...!!!
بشیم دو نفر...!!!
میشه فردا بیای؟؟؟
توروخدا...!!!
مأمور سرشماری سرشرو انداخت پایین و رفت...
مغازه دار ميگفت:
الان 29 ساله هر وقت از خونه میره بیرون،
کلیدِ خونشرو میده به من و میگه:
آقا مرتضی...!!!
اگه پسرم اومد، کلیدرو بده بهش بره تو...
چایی هم سرِ سماور حاضره...
آخه خستس باید استراحت کنه...
شهدا شرمنده ایم.....
شهدا...
شرمنده ایم...
#گمنام
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
🌷 در این رفت و آمدها به جبهه، برای خانوادهاش از گرسنگیهای طولانی مدت در جبهه و خوردن نانهای کپکزده مانده در کنج دیوار و سنگر و نیش حشرات موذی تعریف میکرد و میگفت: چارهای نیست، باید برای آسایش مردم برویم و جبهه را خالی نگذاریم.
🌷در ایامی که نصیر در جبهه بود، همسر و خانوادهاش هم آرام نمینشستند و با زنان کرمانشاه در حسینیه و خانهها قند میشکستند و نان و خوراکیهای دیگر را بستهبندی کرده و با نامههای خداقوت به رزمندگان راهی جبهه میکردند.
"شهید نصیر احمدی"
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
🌷از خصوصات بارز وی تواضع ،احساس مسئولیت و دلسوزی بود هر روز کامل تر می شد و سپس مسئولیتهای خویش را با قلبی مملو از عشق به انقلاب و اسلام انجام می داد . آری او در روز 28 شهریور به همراه چند تن از برادران پاسدار و سرباز در کردستان هنگامیکه می روند غذا بیاورند و همچنین به خانواده های خود تلفن بزنند در بین راه این مزدوران به برادران ما که در ماشین بودند حمله می کنند که این برادران و همچنین شهید همتیان با اسلحه های خود مقاومت می کنند.ودر نهایت به درجه شهادت نائل می گردند.
"شهید عبدالحسين همتيان"
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
🌷علاوه بر تحصیل به فراگیری قرآن مجید علاقه وافری داشت و درونمایه های معنوی خود را از قران و تعالیم قرانی تقویت می نمود.همچنین به ورزش به ویژه ورزش فوتبال علاقه مند بود انسانی فداکار و شکیبا بود و در پاسداشت حریم ارزشهای اسلامی،انسانی و قرانی از هیچ کوششی دریغ نمی کرد .از روحیه ای انقلابی و انگیزه ای اسلامی برخوردار بود و در جست و جوی مقصود مراتب تعالی را در می نوردید و سرانجام در ۱۷ مرداد ۱۳۶۷ در اثر درگیری با نیروهای بعثی در منطقه شلمچه به پیشباز فرجام عاشقانه خود شتافت و ندای حق را لبیک گفت و به کاروان شهیدان پیوست.
"شهید مرتضی غلام نژاد"
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
🌹دانى از بهر چه جانبازى کند در راه دوست
چون طواف کعبه را در کربلا دارد شهید
✨🌙
شادی روح جانباز شهید والا مقام
"مرتضی جرجندی "
فاتحه و صلواتی هدیه کنیم.
#شبتون_شهدایی
عاقبتهمتونختمبخیروشهادتانشاءالله
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
#نهج_البلاغه
امیرالمؤمنین علی ابن ابیطالب علیه السلام
💠 وَتَلاَفِيکَ مَا فَرَطَ مِنْ صَمْتِکَ أَيْسَرُ مِنْ إِدْرَاکِکَ مَا فَاتَ مِنْ مَنْطِقِکَ
جبران آنچه بر اثر سکوت خود از دست داده اى آسان تر از جبران آن است که بر اثر سخن گفتن از دست رفته
📖 نامه ۳۱
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
🌷یک روز «جهانپور» از سرکار به خانه آمد و تصمیم گرفتیم به روستا برویم. در حال آماده شدن بودیم که گوشی اش زنگ خورد. از من پرسید «در خانه چقدر پول داریم؟» گفتم: «بیست هزار تومان» به فردی که آن طرف گوشی بود گفت «بیا به منزل ما، منتظرت هستم.» من خیلی راضی نبودم که پول را به دوستش بدهد زیرا باید دو روز را با ۲۰ هزار تومان می گذراندیم. در جوابم گفت «خدا بزرگ است». ۱۵ هزار تومان به دوستش داد و ۵ هزار تومان برای خومان نگه داشت. به روستا که رسیدیم، دیگر پولی نداشتیم.
🌷ایشان از روستا عسل می خرید و در جهرم می فروخت. یکی دو روز بعد یک از اقوام تماس گرفت و سفارش عسل داد، پولش را هم به کارت همسرم واریز کرد. درست می گفت؛ به سرعت پول به دستمان رسید و این خاطره گوشه ای از ایثار و فداکاری «جهانپور» را نشان می دهد.
"شهید مدافع حرم جهانپور شریفی"
✍ راوی: همسر شهید
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab