eitaa logo
کانال رسمی هواداران سپاهان✅ 💛💛💛💛💛 Sepahan✔️ اخبار ورزش اخباراصفهان خبر ورزشی ورزش سه
11.2هزار دنبال‌کننده
35.6هزار عکس
10.6هزار ویدیو
58 فایل
بهترین و بزرگترین کانال هواداران سپاهان درایتا 🌷🌷 🔰 جهت رزرو تبلیغ 👇 https://eitaa.com/joinchat/179306566C317ae49091
مشاهده در ایتا
دانلود
8.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 ✅ فوق العاده زیباوتکون دهنده اگراشکتون جاری شد: التماس دعا برای فرج امام زمان (عج)،فراموش نشه🌹 🥀بِدَمِ المَظلوم،عَجِّل الفَرَجَ المَظلوم🥀 🔜 @Emamzamaniam31_3🌷 🔜 @Emamzamaniam31_3🌷
هدایت شده از اشعار ناب آیینی
ایام اسیری عمه‌سادات ام‌المصائب زینب کبری(س)است بمیرم براشون، معجرهای این اولیا مخدراتو به‌غارت برده‌بودن😭 دل دختر علی شاد میشه اگه از امروز با حجاب‌ بشی کلیک‌ کن منم دعا کن😢👇 🌑 🌑 🌑🌑🌑🌑🌑🌑🌑 🔴 🌑 🌑 🌑 🌑 🌑 🌑 🌑 🌑🌑🌑🌑 🌑 🌑 🌑 🌑🌑🌑 🌑 🌑 🌑🌑🌑🌑🌑🌑 🔴
┄┅═✼✿‍✵✿‍✵✿‍✼═┅┄ تا ڪے غریبانہ در این ڪنعان بمانم؟! در انتظار دیدنت گریان بمانم... تا ڪے منِ قحطے زدہ بین بیابان محروم از باریدن باران بمانم..؟! 🔜 @Emamzamaniam31_3🌷 🔜 @Emamzamaniam31_3🌷
🔴🌸 مـــــــژده به همســران 🌸🔴 ✍ بالاخره بعد از کلی انتظار کانال استاد 《‌》در ايتا راه اندازی شد 😍 نکات همسرداری 😍 مشاوره ازدواج 😍 تربيت کودک و نوجوان 😍 راهکار های کاهش استرس تنها کانال استاد مرادی در ايتا👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3763863570C04309a9022
✍روزی رسول اکرم (ص) با یکی از اصحاب از صحرایی نزدیک مدینه می‌گذشتند. پیرزنی بر سر چاه آبی می‌خواست آب بکشد و نمی‌توانست. رسول خدا (ص) پیش رفت و فرمود: حاضری من برای تو آب بکشم؟ پیرزن که حضرت را نشناخته بود گفت: ای بنده خدا اگر چنین کنی برای خود کرده‌ای و پاداش عملت را خواهی دید. حضرت دلو را به چاه انداخت و آب کشید و مشک را پر کرد و بر دوش نهاد و به پیرزن فرمود: تو جلو برو و خیمه خود را نشان بده، پیرزن به راه افتاد و حضرت از پی او روان شد. آن مرد صحابی که همراه حضرت بود، گفت: یا رسول‌الله! مشک را به من بدهید اما پیامبر (ص) قبول نکردند، صحابی اصرار کرد ولی حضرت فرمودند: من سزاوارترم که بار امت را به دوش بگیرم. رسول خدا (ص) مشک را به خیمه رساندند و از آنجا دور شدند. پیرزن به خیمه رفت و به پسران خود گفت: برخیزید و مشک آب را به خیمه بیاورید. پسران وقتی مشک را برداشتند تعجب کردند و پرسیدند: این مشک سنگین را چگونه آورده‌ای؟ گفت: مردی خوش‌روی، شیرین‌کلام، خوش‌اخلاق، با من تلطف بسیار کرد و مشک را آورد. پسران از پِی حضرت آمدند و ایشان را شناختند، دوان دوان به خیمه برگشتند و گفتند: مادر! این همان پیغمبری است که تو به او ایمان آورده‌ای و پیوسته مشتاق دیدارش بودی. پیرزن بیرون دوید و خود را به حضرت رساند و به قدم‌های مبارکش افتاد. گریه می‌کرد و معذرت می‌خواست. حضرت در حق او و فرزندانش دعا کرد و او را با مهربانی بازگرداند. جبرئیل نازل شد و این آیه را آورد: 📖وَإِنَّكَ لَعَلَىٰ خُلُقٍ عَظِيمٍ (4 - قلم) و تو اخلاق عظیم و برجسته‌اى دارى. 📚قصص‌الروایات 🔜 @Emamzamaniam31_3🌷 🔜 @Emamzamaniam31_3🌷
✨﷽✨ ✍از حضرت علی (ع) سوال کردند: ⁉️سنگین تر از آسمان چیست؟ فرمود: تهمت به انسان بےگناه. ⁉️از زمین پهناورتر چیست؟ فرمود: دامنه حق که خدا همه جا هست و بر همه چیز مسلط است. ⁉️از دریا پهناورتر چیست؟ فرمود: قلب انسان قانع. ⁉️از سنگ سخت تر چیست؟ فرمود: قلب مردم منافق. ⁉️از آتش سوزان تر چیست؟ فرمود: رؤسای ستمکاری که ملت را به خود وامی گذارند و هیچ فکر تربیت آنها نیستند. ⁉️از زمهریر سردتر چیست؟ فرمود: حاجت بردن پیش مردم بخیل. ⁉️از زهر تلخ تر چیست؟ فرمود: صبر در برابر نادانها. 📚 ارشاد القلوب ترجمه مسترحمی ج۲ ص۲۷۰ 🥀بِدَمِ المَظلوم،عَجِّل الفَرَجَ المَظلوم🥀 🔜 @Emamzamaniam31_3🌷 🔜 @Emamzamaniam31_3🌷
این حرفا حتما بارها به گوشتون خورده:👇 🔻عطسه کردی؟ صبر اومد، بعداً کارت رو شروع کن! 🔻امروز روز نحسی هست بهتره هیچ کار مهمی رو انجام ندم 🔻پاش خورد به لبه فلان چیز این یعنی نباید الان بره دنبال فلان کار! 🔻امروز اول صبح کلاغ سیاه دیدم پس معلومه اتفاق های بد تو راهه! 🔻یه نخ ببند به دستت یادت نره فلان کار رو انجام بدی! 🔻عدد ۱۳ نحسه! 🔻فلان خونه اومد داره! 🔻فلان ماشین رکاب داره! 🔻این فرزند اومدنش بد بود! و ... 💥هیچ میدونستین هرکدوم از این جملات که توی زندگی روزمره بارها و بارها استفاده میشن، میتونن از مصادیق شرک به خداوند باشن؟!😱 💥شاید باورش سخت باشه ولی همه اینا بدون در نظر گرفتن خداوند و اینکه اون عامل به تنهایی بتونه ما رو منع کنه از انجام کاری، شرک به خداوند حساب میشه!😟 انگار باید خیلی بیشتر به کارای در ظاهر کوچیک و ساده خودمون فکر کنیم!🤔 🔜 @Emamzamaniam31_3🌷 🔜 @Emamzamaniam31_3🌷
لاک جیغ قرمز.... مانتوی جلو باز آلبالویی.... کفشای خوشرنگ ده سانتی... موهای شینیون شده... به قول مادر جون هفت قلم آرایش!!😒 تولد شیدا بود؛حسابی شیک و پیک کرده بودم!😌 کفشا اذیتم میکرد؛پام چند باری پیچ خورد..اما مهم نبود! توی مسیر برگشت از پسرای سیکس پک دار خیابون ونک کلی تعریف و تمجید شنیدم و ذوق کردم!😍 خستگی از سروکولم بالامیرفت کلید درو چرخوندم؛وارد که شدم جلوی در ورودی یه جفت پوتین خاکی دیدم.... قطره های خون روش خودنمایی میکرد....😔 بی توجه به اون،رفتم سمت پذیرایی تا یکم روی مبل لم بدم ،خستگیم در بره.. شالم رو برداشتم که پرت کنم روی مبل؛یهو با صدای سرفه یه مرد و یالاگفتنش شالی رو که معلق بود بین زمین وهوا گرفتم و انداختم روی سرم..😟 سربه زیر گفت:سلام! من اما زل زدم بهش و گفتم: سلام... مثل پسرای کوچه بازار چشماش چار تا نشد و از حدقه نزد بیرون.... حتی یه لحظه نگاهمم نکرد! نیشش تا بناگوش باز نشد..!!! انگار نه انگار یه دختر با اینهمه رنگ و لعاب جلوش وایستاده.. فقط عرق شرم وخجالت روی پیشونیش نقش بست...🤨😒 من برعکس اون؛ در ریلکسترین حالت ممکن بودم!😏 با چشم غره ی وحید خودمو جمع کردم رفتم آشپزخونه.... مادر جون گفت:دوست وحیده؛تازه از ماموریت اومده... خیره به گلای یاس روی میز ناهارخوری رفتم تو فکر.. [چرا خجالت کشید؟! چرا مثل بعضی از آقایون منو برانداز نکرد!] صدای مادر جون منو به خودم آورد لیلی جان بیا برای خداحافظی..... رفتم برای بدرقه....👋 آستین سمت چپش کاملا خونی بود!خونی که خشک شده... پرسیدم: دستتون زخمیه؟ گفت: نه..! خون زخمای دوستمه... تو بغل خودم شهید شد؛امروز آوردیمش... منم هنوز فرصت نکردم لباسامو عوض کنم....😓😔😔 مادر جون گفت: خیر از جوونیت ببینی پسرم...جونتو گذاشتی کف دستت.... آقا محسن گفت: وظیفه ست مادر... هر قطره ی خون من .... تا اینو گفت:سنگینی نگاه مادرجونو رو خودم حس کردم کمی موهامو زدم زیر شال...😟 آقا محسن برای من و امثال من می جنگید... اونوقت من ندای آزادی سر داده بودم! آزادی پوچ!☹️😕 یاعلی گفت و رفت! من موندم و چار دیواری اتاق و یه پازل بهم ریخته توی ذهنم!.. پوتین وخاک وخون.. ناموس و تار مو... مانتوی جلو باز و ... کفش جیغ و لاک جیغ..! حجاب و حجاب و حجاب! یه و یه پلاک! 🥀بِدَمِ المَظلوم،عَجِّل الفَرَجَ المَظلوم🥀 🔜 @Emamzamaniam31_3🌷 🔜 @Emamzamaniam31_3🌷
🌸]• حدیث از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله)✨ «اللهم عجل لولیک الفرج»💕 🔜 @Emamzamaniam31_3🌷 🔜 @Emamzamaniam31_3🌷