🔴شوق دیدار یار در اربعین...
راوی:
🌴برام اهداف مردم از پیاده روی و خدمت به زوّار خیلی جالب بود.
🔵از خیلی از عراقیا و موکبدارا همین سوالو میپرسیدم.
یکی گفت: همه زندگیمو مدیون حسینم، قول دادم تا آخر عمرم نوکری زائراشو بکنم.
یکیشون گفت: سیر کردن زائر امام حسین خیلی ثواب داره.
یکی گفت خدمت به زائرا، خدمت به امامحسینه.
🍀 اما بین این همه، یه جواب خیلی به دلم نشست...
🌹یه پسر جوونِ سبزه که یه سینی خرما دستش گرفته بود و اول صبح وایساده بود وسط مسیر،سینی رو گرفت سمتم.
💫یه خرما برداشتم و پرسیدم: چرا برای چند روز از همه زندگیت زدی اومدی اینجا که از زائرا پذیرایی کنی؟؟
💥 اشک تو چشاش حلقه زد، بغضش رو خورد و با یه صدای گرفته با همون لهجهی عراقی، دست و پا شکسته شروع کرد فارسی صحبت کردن:
هرسال همه دلخوشیم اینه که فقط یه بار یکی از این خرماها رو به امامزمانم که میدونم حتما اربعین به زیارت میاد، تعارف کرده باشم... همین...
🌹اللهم عجل لولیک الفرج...🌹
*کانال امام زمانی ام*
@Emamzamaniam313
🔲▪️🔲▪️🔲▪️🔲▪️🔲▪️🔲
🍃🍁بنام خداوند جان و خرد🍁🍃
کانال رسمی هواداران سپاهان✅ 💛💛💛💛💛
Sepahan✔️
اخبار ورزش اخباراصفهان خبر ورزشی ورزش سه
⚫️ در ظهر عاشورا چه گذشت..(قسمت هفدهم) 🔴 دقایق آخر زندگی امام حسین علیه السلام ✳️در همان چند دقیقه
⚫️درظهر عاشورا چه گذشت..(قسمت هجدهم)
🔴السلام علی عبدالله ابن حسن
✳️فرزند 11 ساله ی امام حسن مجتبی علیه السلام هنگامی که دید عمویش یکه و تنها در گودال قتلگاه در محاصره دشمن قرار گرفته، تاب نیاورد و شتابان به سوی عمویش دوید.
🌹امام که لحظه ای از خیمه ها چشم برنمیداشت دید عبدالله شتابان می آید و حضرت زینب هم به دنبال او تا مانع از حرکتش شود.
🌷امام فرمود: خواهرم اورا ببر.
ولی هرچه کردند نتوانستند اورا از عمویش جدا کنند و عرض کرد از عمویم جدا نمیشوم.
♨️در این حال یکی از دشمنان باشمشیر به حسین علیه السلام حمله کرد ،عبدالله سراسیمه دستش را جلوی عمو آورد تا از او دفاع کند
و به دشمن گفت: فرزند زن بدکاره تو میخواهی عمویم را بکشی؟
🔅در همین حال شمشیر فرود آمد و دست طفل به پوست آویزان شد،طفل صدا زد: مادر مادر...
🌹حسین علیه السلام اورا در آغوش گرفت و فرمود: پسر برادرم صبر کن که خدا تورا به پدر و برادرانت ملحق میسازد.. در همین حال حرمله تیری رها کرد و عبداله در دامن عمویش به شهادت رسید..
🔴 آخرین مناجات با خدا
🔰هلال ابن نافع میگوید کنار قتله گاه ایستاده بودم و حسین علیه السلام را میدیدم که در خون خود غوطه ور و در حال جان دادن است.
🔆بخدا قسم هرگز هیچ کشته ای ندیدم که به خون خود آغشته و تمام خون بدنش رفته باشد و اینگونه زیبا و نورانی باشد،چنان زیبا و در نور غرق بود که محو دیدن جمالش،نمیتوانستم به شهادتش فکر کنم..
⚫️مصیبت عظمی اباعبدالله
✳️در آخرین دقایق زندگی اباعبدالله اراذل و اوباش از ضعف آن حضرت استفاده کردند و از هر طرف ضربات مهلک بر پیکر پاک آن حضرت وارد میکردند...
🔴هرکس با هر وسیله ای که داشت،عده ای با شمشیر عده ای با نیزه نانجیب دیگری ضربه ای به شانه ی حسین علیه السلام...
🔥سنان ابن سنان پلید با دوسلاح،نیزه و گاهی شمشیر ضرباتی بر پیکر حضرت وارد میکرد و به چنین حرکاتی افتخار میکرد.
🌷حسین علیه السلام مدتی بر روی زمین افتاده بود ولی کسی جرات نمیکرد حضرت را شهید کند..
✍ادامه دارد..
*کانال امام زمانی ام*
🆔 @Emamzamaniam313
🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁
📗بحار ج52/45
📕حیات الحسین 300/3
📘ابصارالعین ص 35
📒طبری 3666/7
#دل_عزراییل_برای_چه_کسانی_سوخته؟!😱😨😰
روزی رسول خدا نشسته بود، عزراییل به زیارت آن حضرت آمد. پیامبر صل الله از او پرسید: ای برادر! چندین هزار سال است که تو مأمور قبض روح انسان ها هستی،
آیا در هنگام جان کندن آنها دلت برای کسی سوخته است؟
عزارییل گفت در این مدت دلم برای دو نفر سوخت:
۱- روزی دریایی طوفانی شد و امواج سهمگین آن یک کشتی را در هم شکست همه سر نشینان کشتی غرق شدند،
تنها یک زن حامله نجات یافت او سوار بر پاره تخته کشتی شد و امواج ملـایم دریا او را به ساحل آورد و در جزیره ای افکند و در همین هنگام فارغ شد و پسری از وی متولد شد،
من مأمور شدم که جان آن زن را بگیرم، دلم به حال آن پسر سوخت.
۲- هنگامی که شداد بن عاد سالها به ساختن باغ بزرگ و بی نظیر خود پرداخت و همه توان و امکانات و ثروت خود را در ساختن آن صرف کرد و
خروارها طلـا و جواهرات برای ستونها و سایر زرق و برق آن خرج نمود تا تکمیل نمود. وقتی خواست به دیدن باغ برود همین که خواست از اسب پیاده شود و پای راست از رکاب به زمین نهد، هنوز پای چپش بر رکاب بود که فرمان از سوی خدا آمد که جان او را بگیرم، آن تیره بخت از پشت اسب بین زمین و رکاب اسب گیر کرد و مرد،
دلم به حال او سوخت بدین جهت که او عمری را به امید دیدار باغی که ساخته بود سپری کرد اما هنوز چشمش به باغ نیفتاده بود اسیر مرگ شد.
در این هنگام جبرییل به محضر پیامبر صل الله رسید و گفت ای محمد! خدایت سلـام می رساند و می فرماید:
به عظمت و جلـالم سوگند شداد بن عاد همان کودکی بود که او را از دریای بیکران به لطف خود گرفتیم و از آن جزیره دور افتاده نجاتش دادیم و او را بی مادر تربیت کردیم و به پادشاهی رساندیم، در عین حال کفران نعمت کرد و خود بینی و تکبر نمود و پرچم مخالفت با ما بر افراشت،
سر انجام عذاب سخت ما او را فرا گرفت، تا جهانیان بدانند که ما به آدمیان مهلت می دهیم و لی آنها را رها نمی کنیم.
@Emamzamaniam313