فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺 امام زمان چرا تنهاست؟
واللّه قسم امام زمان منتظر همت ماست.
#عید_بیعت
@ShahadatNameOshagh
🌹 بهترین پیامی که میتوانیم برای مردم داشته باشیم تبعیت از رهبری است.
امام موقعی که صحبت میکند به صحبتهایشان جامه عمل بپوشانیم نه اینکه بیاییم ورد زبانمان بکنیم و پلاکاردش بکنیم بزنیم توی خیابان؛
🌹بیاییم به صحبتهای امام عینیت ببخشیم. همین پیام مارا بس که کلیه مسائل مان را بتوانیم با صحبتهای اماممان وفق بدهیم و سعادت در همین است.
❤️ #شهید_محمد_بنیادی
شادی روحش صلوات🌷
#عید_بیعت
@ShahadatNameOshagh
📌شهید #عبدالحسین میگفت هر کسی روزی داره، هر تیری که شلیک میشه تا اسم من روش نوشته نشده باشه به من اصابت نمی کنه وبا شهامت بودند اصلا نمیخابیدند و حواسشون به همه جا بود
📌خیلی خوش برخورد و صبور بودند حتی در سوریه همرزمهاشون می گفتند با این که خط شکن بودند ولی روحیه ی قوی و خاصی داشتند و با همه #شوخی میکردند می گفتند
📌تو گردان ابگوشت پخته بودند #شهیدعبدالحسین وقتی می بینند دنبال ظرفی میکردند که ماهیتابه پیدا می کنند و مقداری آبگوشت می ریزند سهم خودشون رو داخل ظرف و برای دوستانی که خط بودند میبرند.
#شهیدمدافعحرمــعبدالحسینیوسفیان🍃🕊
🌹شادی روحش صلوات🌹
@ShahadatNameOshagh
●بابک جوان امروزی بود اما غیرت_دینی داشت. همین غیرت دینی بود که او را به زینبیه و کربلای امام حسینی رساند
🍃میگفت: خانم حضرت زینب(س) من را طلبیده، باید بروم، تاب ماندن ندارم.
●بله، بابکم تیپ امروزی داشت. پسرم همیشه میخندید، خوشتیپ بود و زیبا
بابک پر از شادی بود و پر از شور زندگی اما فرزندم به خاطر اعتقاداتش و برای پیوستن به خدا از همه اینها گذشت و عاشقانه پر کشید. بابک فرزند نسل سوم و چهارم این انقلاب بود. دلبستگیهای زیادی به زندگی داشت، امروزی بود و تمامی اینها را به خاطر دفاع از حریم آلالله و مادرش خانم زینب(س) رها کرد.
✍راوی : مادر شهید
#شهید_بابک_نوری_هریس 🍃🕊
🌹شادی روحش صلوات🌹
@ShahadatNameOshagh
◾️همسر و فرزندان رضا را برده بودند سوریه، هم برای زیارت و هم اینکه رضا را ببینند، ماموریتش تمام شده بود، به او گفته بودند با همسرت برو مشهد اما رضا اصرار داشت تاسوعا و عاشورا در منطقه بماند، رضا ماند و در نخستین روزهای محرم شهید شد.
🥀بعد از اینکه رضا همسر و فرزندانش را از سوریه به مشهد بدرقه کرد عملیات در دیرالزور آغاز شد
🕊همسرش میگفت: شب قبل از عملیات، رضا پیام داد که «اگر شهید شدم حلالم کن.
معمولا اینطور پیامها را رضا برای من نمیفرستاد، میدانست بخاطر مشکل قلبی طاقت ندارم.
✏️راوی:مادر شهید
#شهید_سیدرضا_سنجرانی🕊
شادی روحش صلوات🌹
@ShahadatNameOshagh
🍁نماز اول وقت قول و قرار حاج حسين بادپا با خدا ،🌹
🍃حاج حسين نماز اول وقتش را در هيچ شرايطي ترک نمي کرد:
يک روز در جاده اي بين دو منطقه جنگي در حرکت بوديم، جاده خطرناک و زير آتش دشمن بود،
ناگهان حسين که پشت فرمان بود کنار جاده ايستاد،
پرسيدم چي شده؟
گفت وقت نماز است.😍
گفتم حاجي خطرناکه،
گفت من با خداوند متعال وعده کردم که نمازم را اول وقت بخوانم.✅
يکي از خصوصيات حاج حسين بادپا اين بود که ترسي از دشمن نداشت و بچه ها را به حمله، مقاومت و ايستادن تشويق مي کرد.💪
حاجي هميشه تاکيد داشت تا مي توانيد الله اکبر و لا الله الا الله بگوييد حتي تمام پرچم هايي نيز که با دستور حاج حسين خريده بوديم به همين اذکار مزين بود. تل قرين هم با درايت، مقاومت و روحيه دادن حاج حسين حفظ شد و هنوز هم اين تل به پرچم لا الله الا الله مزين است.✌️
#شهید_حاج_حسین_بادپا
شادی روحش صلوات🌹
@ShahadatNameOshagh
4_5996976863044438193.mp3
3.2M
💠 #چراغ_راه
🔹 بازخوانی #وصیت_نامه های شهدا
🔸 فرازهایی از وصیت نامه روحانی شهید «مصطفی ردانی پور»
@ShahadatNameOshagh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️۳۸ سال بدون خواب!♦️
در گوشهای از همین حوالی شهر مشهد در روستای «قرقی» مردی زندگی میکند که 33 سال است چشمانش رنگ خواب را ندیدهاند،
تصورش برایم سخت بود، چرا که این دفعه با جانبازی روبه رو میشدم که برای دفاع از ارزشهای اسلام و انقلاب نه دست و پایش نه چهره ظاهریاش بلکه رگ خوابش را میدهد
تا ما امروز آرامش را احساس کنیم هر چند او دیگر آرامشی ندارد.
سالها است جنگ تمام شده و او رگ خوابش را در سنگر جا گذاشته است اما هیچ کجای دنیا رگ خواب مصنوعی و پیوندی وجود ندارد.
رجب رشیدی نسب جانباز 25 درصد، متولد 1344 شهرستان فریمان، روستای گلستان که سال 61 در سن 16 سالگی عازم جنگ میشود
و بر اثر اصابت ترکش به سرش، رگ خواب خود را از دست میدهد و دیگر نمیتواند خواب را در چشمانش احساس کند.
@ShahadatNameOshagh
•••
✍️ سردار شهید نورعلی شوشتری:
_دیروز از هر چه بود گذشتیم،
امروز از هر چه بودیم گذشتیم...
آنجا پشت خاکریز بودیم و اینجا در پناه میز،
دیروز دنبال گمنامی بودیم
و امروز مواظبیم ناممان گم نشود....
جبهه بوی ایمان میداد
واینجا ایمانمان بو میدهد....
آنجا بر درب اتاقمان مینوشتیم یا حسین فرماندهی از آن توست؛ الآن مینویسیم بدون هماهنگی وارد نشوید....
الهی نصیرمان باش تا بصیر گردیم،
بصیرمان کن تا از مسیر برنگردیم.
آزادمان کن تا اسیر نگردیم....
#سردارشهیدنورعلیشوشتری🍃🕊
🌹شادی روحش صلوات🌹
@ShahadatNameOshagh
شیعه انگلیسی
یادمه با اقا کمیل رفته بودیم نمایشگاه شهید کاظمی
نمایشگاه خیلی جامع و کاملی بود، صحنه های جنگ و انقلاب با دقت فراوان طراحی شده بود و خیلی زیبا بود
آقا کمیل اصولا ادم پر احساسی بودند تو هر غرفه ای که وارد میشدیم ایشون نقش شهید یا فرمانده یا راننده ماشین رو با مهارت تمام بازی میکردند
یکی از غرفه ها مربوط به شاخه های انحرافی ادیان بود
ایشون تو غرفه شیعه انگلیسی توقف زیادی کردند و خیلی از کتاب ها و سی دی های اون غرفه رو خریداری کردند و مطالعه کردند
چون فرقه انحرافی شیعه انگلیسی افکار پلیدی داره که دقیقا برای ضربه زدن به اسلام و تشیع طراحی شده
و شیعه باید دشمن شناسی عمیق و دقیق داشته باشه و این سیره شهداست که در هر زمانی دشمن شناسی قوی دارند
بنابراین در هر کار یا عملی که این فرقه(شیعه انگلیسی ) تاکید بر انجامش داره باید با تردید و دقت بازنگری کرد و قمه زنی هم از این امر مستثنی نیست.
#شهیدکمیلقربانی🍃🕊
🌹شادی روحش صلوات🌹
@ShahadatNameOshagh
4_6001058915926673616.mp3
2.92M
💠 #چراغ_راه
🔹 بازخوانی #وصیت_نامههای شهدا
🔸 شماره دو: مناجات شهید علی چیت سازیان
@ShahadatNameOshagh
باور کردنی نیست ولی حقیقت دارد
خاطرهای از ۱۸ سال اسارت سیدالاسراء، شهید سرلشگر خلبان حسین لشگری، اولین اسیر ایرانی در جنگ تحمیلی و آخرین اسیری که آزاد شد.
وقتی بازگشت از او پرسیدند:
این همه سال انفرادی را چگونه گذراندی؟
◽️و او گفت: برنامه ریزی کرده بودم و هرروز یکی از خاطرات گذشتهام را مرور میکردم.
◽️سالها در سلولهای انفرادی بود و با کسی ارتباط نداشت
⚪️ قرآن را کامل حفظ کرده بود،
⚪️ زبان انگلیسی میدانست
⚪️ برای ۲۶ سال نماز قضا خوانده بود.
🌷حسین می گفت:
از هیجده سال اسارتم ده سالی که تو انفرادی بودم سالها با یک "مارمولک" هم صحبت میشدم!
🌷بهترین عیدی که این ۱۸ سال اسارت گرفتم، یک نصفه لیوان آب یخ بود!
عید سال ۷۴ بود. سرباز عراقی نگهبان یک لیوان آب یخ میخورد میخواست باقی مانده آن را دور بریزد، نگاهش به من افتاد. دلش سوخت و آن را به من داد، من تا ساعتها از این مسئله خوشحال بودم.
این را هم بگویم که من مدت ۱۲ سال (نه ۱۲روز یا ۱۲ ماه) در حسرت دیدن یک برگ سبز و یک منظره بودم. حسرت ۵ دقیقه آفتاب را داشتم...
#شهیدحسینلشگری🍃🕊
🌹شادی روحش شاد🌹
@ShahadatNameOshagh
پایی که بسته شد !
تا بماند و بایستد و بجنگد ...
"علیحسن احمدی" رزمنده دلاور کرمانشاهی
در عملیات عاشورا ، زمانیکه متوجه میشود
نیروهای خودی در کمین و محاصرهی دشمن
قرار گـرفته اند ؛ پـای خود را با سیم تلفن به
پایهی دوشکا میبندد تا بایستد و بجنگد ، تا
یا کشته شود یا آتش دشمـن را خاموش کند.
از او عکسی در این لحظه ، زمانی که او تنها
۲۱ سال داشت و بـه تازگی ازدواج کرده بود،
در تاریخ دفاع مقدس ثبت شده است.
«دوشکاچی»
عنوان کتاب خاطرات علیحسن احمدی
مهر ۱۳۶۳ ؛ ایلام
منطقه عمومی میمک
عکاس: محمد عبدالحسینی
#رزمندهعلیحسناحمدی🍃🌹
@ShahadatNameOshagh
💌 #ڪــلامشهـــید
🍀خواهران من!
حجاب را به شما توصیه میکنم.
مانند عروسک نباشید؛❌
این حجاب شما بزرگترین سلاح شماست🧕
حتی از بمبهای اتمی و نوترونی هم
برای دشمن خطرناکتر است؛ پس حجابتان را حفظ کنید.
#شهیدیعقوبشرافت🍃🕊
🌹شادی روحش صلوات🌹
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
@ShahadatNameOshagh
🌼 همسایه بهشتی حاج قاسم
🇮🇷یادم است یک بار با محمدحسین در گلزار شهدا بودیم،او یک به یک قبرهای دوستان شهیدش را نشان میداد و خاطرات مختلفی از آنها نقل میکرد.
آنجا هنوز این قدر وسعت پیدا نکرده بود. همینطور که میان قبرها میگشتیم، یک مرتبه محمدحسین ایستاد.
رو به من کرد و گفت:
«هادی! میخواهم چیزی بهت بگویم.»
گفتم: «خب بگو!»
گفت: «من شهید می شوم و مرا توی این ردیف دوم خاک می کنند.»
من آن روز متوجه نبودم و نفهمیدم که محمد حسین چه میگوید.
حدود دو سال بعد از شهادتش، وقتی به زیارت قبرش رفته بودم، یک مرتبه یاد حرف آن روز افتادم.
دیدم قبرش دقیقاً همان نقطه ای است که اشاره کرده بود.
با توجه به اینکه انتخاب محل دفن شهدا در اختیار خانواده هایشان نبود و بنیاد شهید طبق نقشه و برنامه ای که داشت، قبرها را تعیین میکرد،
خیلی عجیب بود که پیش بینی محمدحسین کاملاً درست از آب در آمد...
#شهیدمحمدحسینیوسفالهی🍃🕊
🌹شادی روحش صلوات🌹
@ShahadatNameOshagh
#شهید_امام_رضایی
خیلی امام رضایی بود. تقریبا همه کسانی که او را می شناختند، این را می دانستند. آنقدر زود دلش برای امامش تنگ میشد که هنوز عرق سفرش خشک نشده، دوباره راهی می شد. می گفت: "امام رضا(ع)
خیلی به من عنایت داشته و کم لطفی است اگر به دیدارش نروم...
●" هميشه باب الجواد را برای ورود انتخاب میکرد... می گفت اگر اذن دخول خواندی و چشمت تر شد یعنی آقا قبولت کرده.مانند خیلی از بزرگان حرم را دور می زد و از پایین پاوارد حرم می شد. مدتی در صحن می نشست و با امام درد و دل می کرد.
●سفر کربلا را هم از #امام_رضا گرفته بود. موقع برگشت روی یکی از سنگ های حرم تاریخ سفر
بعدی اش را می نوشت و امام هم هر دفعه آن را امضا می کرد...
#شهیدمحمدپورهنگ🍃🕊
🌹شادی روحش صلوات🌹
@ShahadatNameOshagh