فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شاهکار یک شاگرد
آیت الله وحید نقل می کنند
در زمان میرزای شیرازی طلبه ای با لباس کهنه بر درخانه اش آمد و گفت میرزا را کار دارم
مردم گفتند میرزا بر مجتهدین وقت ندارد آن موقع تو آمده ای و میگویی میرزا را کار دارم؟
گفت عیبی ندارد من میروم اما به میرزا بگویید فلانی آمده بود
خبر به میرزا رسید
ناگهان میرزا با سروپای برهنه دوید و طلبه را درآغوش گرفت
دفتردار میرزا تعجب کرد. وقتی آن طلبه رفت میرزا گفت: دوست داشتم ثواب این همه مجتهد که تربیت کردم برای این طلبه باشد و ارزش یک کارش را به من بدهد. گفتند میرزا کار این طلبه مگر چه بوده
میرزا گفت: این طلبه به یکی از دهاتهای سنی نشین رفت و گفت بچه هایتان را بیاورید قرآن یاد می دهم بدون پول
سنی ها گفتند خوب است بدون پول است
این طلبه از اول که قرآن یاد این بچه ها میداد بذر محبت امیرالمؤمنین را در دل این بچه ها کاشت اینها بزرگ که شدند شیعه شدند و پدرانشان را به مذهب حق راهنمایی کردند
دیری نگذشت که این دهات تماما شیعه شد
این طلبه ۱۵سال شب ها بر در خانه ها می رفت و یواشکی نانی که ان ها بیرون می انداختند را می خورد ۱۵سال اینگونه زحمت کشید تا توانست یک روستا را شیعه کند.
https://eitaa.com/ShahidBarzegar65/11936
7.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مـــــــــو بچــــّــــــه محلّه امام رضایوم☺️
#خدایا_شکرت
سلام علی آلِ یاسین✋اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنّصر
🇮🇷ازاینکه شهید و کانال رو به دوستان خودمعرفی میکنید بی نهایت متشکریم.
🕊دوستان جدید:ضمن خیرمقدم💐
👌پُستهاهر۲۴ساعت یکباربارگزاری میشود.
هدیه به۱۴معصوم؛شهدا؛اموات صلوات.
اللهم الرزقناشهاده فی سبیلک🤲
━━━✥⃝آمین یارب العالمین
https://eitaa.com/shahidBarzegar65/10282
هدایت شده از یا مهدی(عجّل الله تعالی فرجه)
🌷بسم الله 🌷
ما 18ساله هر روز⏰
صبح ها در بین الطلوعین
پای تدبر در #قرآن محفل برگزار کردیم
▁▃▃💞🍃💞▃▃▁
🍀باقران .........در#پخش #زنده تدبر قرآنی هرروزه شرکت می کنید
🌟باقران .........ختم #قرآن سحرگاهی
🌟باقران ........تغییراتی سریع دارید
🌟باقرآن .........#مشاوره_رایگان
🍃#تقویم_نجومی ،کانالی شاد و معنوی باتدبرات قرآنی که شما را #شگفت_زده خواهد کرد
https://eitaa.com/joinchat/1686110466C88d8b794d3
فقط یک هفته #مهمان ماشوید☝️
سلام رفقا:👆
بنظرم این نوع دوره ها؛ اونم با این شرایط واقعا یک فرصت مغتنمه....
پس تا فرصت تموم نشده شرکت کنید.
درپناه قرآن موفق وسربلند باشید
👌ورود برای برادران وخواهران آزاداست
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨قرار روزانه...
💌اللهم عجل لولیک الفرج.
هدیه به اهلبیت (ع)
سلامتی وتعجیل درفرج امام زمان (عج)
امام وشهدا؛شهیدبرزگر..
۸صلوات محبت کنید...
رفقا:حتما دعای فرج امام زمان عج
(الهی عظم البلاء و...) روهم شده یکبار در روز بخونید.
ذکرِ تعجیلِ فرج؛ رمزِ نجاتِ بشر است
ما بر آنیم که این ذکر جهانی گردد...
🆔@ShahidBarzegar65
ازتبلیغات دور ازشان کانال معذوریم.
پدر♥️
از صبح با لباسهای شیک خیلی آراسته باعصای قدیمی اش جلوی پنجره نشسته بودوبیرون رانگاه میکرد.حتی صبحانه ای که برایش بردم نخورد.فقط چایش راخوردآنهم بدون چشم برداشتن ازپنجره
وقتی صدایش کردم
جناب محتشم؟؟؟
حتی جوابم رابه زحمت داد...همچنان پشت پنجره صندوقچه کوچکش را گذاشته بودوهرچنددقیقه دستی برآن میکشید...روزازنیمه گذشت ولی او همچنان نشسته بود...
ماهمه خسته شده بودیم ولی جناب محتشم اصلا...
مدیربخش گفت کاری نداشته باشید...
مانمیدانیم که در دلش چه میگذرد...
شب شد...
پیرمرد دیگر توانی برایش نمانده بود...ودیگرقطره های اشک بودکه برگونه اش سرازیرمیشد همراه باآهی ازدل...
کنارش رفتم...
جناب محتشم؟؟؟
....دیدی نیومد...چقدردلم میخواست ببینمش...بغلش کنم...قدوبالاش رو نگاه کنم...ببوسمش...وعطر تنش رو بو کنم
اماافسوس نیومد...
به طرفم برگشت وگفت
میشه یه لیوان آب برام بیارید
....بله حتما
برای آوردن آب رفتم وقتی برگشتم سرش را روی دستش گذاشته بود...صدایش کردم
....جناب محتشم...مهندس...آقای...
وقتی تکانش دادم آرام وبدون حرکت سرش از روی دستش حرکت کرد وکناری افتاد...دلم ریخت دوان دوان به اتاق مدیریت رفتم و موضوع رامطرح کردم
مدیروپرسنل آسایشگاه سراسیمه آمدند وپیکربی جان جناب محتشم را روی تخت خواباندن دیگر نه نفسی نه حرکتی فقط قطره ای اشک که هنوز روی گونه اش بود...
کل آسایشگاه درغم فقدان این مردبزرگ به سوگ نشست...
ملحفه سفیدی رویش کشیدندورفتند آنهم بادلی پراز دردوآه...
صندوقچه کنارپنجره را برداشتم وبازش کردم...
نامه ای ودوعکس
عکس کودکی وجوانی پسرش...
نامه رابازکردم خیلی کوتاه نوشته بود
سلام پسرم
تولدت مبارک
دوستدارت پدرت...
دیکرگریه امانم ندادوبه پهنای صورت گریستم
نمک درکام دل شیرین ترازشهدشکرگردد
جگرهاخون شودتایک پسرمثل پدر گردد
پدر درکودکی باشوق وذوق دست پسرگیرد
به امیدی که درپیری پسر دست پدر گیرد
https://eitaa.com/ShahidBarzegar65/11949
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▫️قبر ساده و بی نام یک شهید _ شهید بهمن دُرولی _ دزفول
کسانی که دنیا را به اندازه یک نام هم نخواستند
https://eitaa.com/ShahidBarzegar65/11950
💫پارت (۲۵)
جلد دوم کتاب ازقفس تاپرواز
خاطرات شهیدمحمدعلی برزگر🌷
📝حلال و حــــــــرام
🌷صبح یک روز بهاری بود که نان ها را از تنور بیرون کشیدم، آن ها را در میان سارُقی پیچاندم و سارق را درون مجمعۀ مسی روی سَرم گذاشتم و به طرف ایوان به راه افتادم،
🌷 به محض رسیدنم به پله ها محمّد شتابان خود را به من رساند و مجمعۀ نان ها را از من گرفت و روی صندوقچۀ چوبی گذاشت و پالاس تا شده را روی ایوان پهن کرد و مُتّکا پشتم گذاشت
🌷 نشستم و در دو فنجان چای ریخت و گفت: نوش جان کن تا خستگی از تنت بیرون برود.
گفتم: اگر کنارم باشی خسته نمی شوم، جان می.گیرم
🌷با سکوتش حرف را عوض کردم و پرسیدم: ننه! بگو برای ناهارِ ظهر چی بپزم؟ با لبخندی جوابم داد : همین نان تازه ای که پختی خوب است، خودت را اذیّت نکن.
🌷 از جا برخاستم و گفتم می روم«نان قُرمه» درست کنم، پسرم پس از دو ماه به خانه برگشته.
محمّد دستانم را گرفت و گفت: همان آش ماستابه را برایم درست کن خیلی هم می چسبد، غذای چرب زیاد خورده ام تعارف نمی.کنم
🌷پیشنهاد او را پذیرفتم و به سوی باغچۀ دخترم؛ ملوک رفتم تا کمی از گیاهان محلّی مثل سَلــمه و پیچک برای معطّرشدن آش مان جمع آوری کنم.رفتم
وبعداز نیم ساعتی با دامنی پر از سبزی محلّی برگشتم وقتی به درِ چوبی منزل مان رسیدم
🌷 دیدم محمّد روی پل ایستاده است و مرا رصد میکند، وقتی به کنارش رسیدم پرسید: مادر! این سبزی ها را از کجا چیده ای؟ با شوق گفتم: باغچۀ همسایه.
دوباره پرسید: از صاحبانش اجازه گرفته ای؟
🌷ابرو در هم کشیدم و گفتم: برای چیدن یک مشت علف هرزاجازه باید می گرفتم. با ناراحتی گفت: پر از کاه باشد یا علف هرز، در هر صورت باید اجازه بگیری
🌷 گفتم: اولاً اینکه باغچۀ خواهرت تاج الملوک است و دوم اینکه الان منزل نیستند، بعداً از او رضایت میگیرم.
از نگاهش مثل روز روشن بود که اصلاً دلیلم را نمی پذیرد،
🌷گفت: مادر! باغچه مال خواهرم تاج الملوک نیست و این ملک متعلّق به همسر اوست و خود او هم اگر بدون اجازۀ شوهر علف هرزی به کسی حتّی شما بدهد گناهکار می شود باید از شوهرش اجازه می گرفتی که در منزل نبودند
🌷من مدام کارم را توجیه می کردم و در فکر قانع کردنش بودم که ناگاه محمد دامنم را در جوی آبی که از زیر پل جلوِ منزل مان می گذشت تکان داد و در یک چشم بر هم زدن تمام زحماتم را به آب داد
🌷 با عصبانیّت گفتم: پس من هم چیزی برایت مهیّا نمی کنم .
دست از پا درازتر به خانه برگشتم و برای تنبیه اش همان نان خالی از تنور در آمده را با پیاله ای از ماست چکیده جلوِ محمّد گذاشتم،
🌷امااوچنان با ولع می خورد و تشکّر می کردکه انگارجلویش بره پلوگذاشته ام.
آری....محمد با هر لقمه ای که در دهان می گذاشت مرا نسبت به رفتار نادرستم متنبه می کرد
🌷آنجابودکه دانستم لقمه حلال چقدر برایش اهمیت دارد.
https://eitaa.com/ShahidBarzegar65/11951
26.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ماجرای بسیارشنیدنی
دختر۹ساله وناپدری
و عنایت امام رضاع .....
https://eitaa.com/ShahidBarzegar65/11952
🔔 #تلنگر
💠دوست خوبم ❗️
✨قبر تنگ و تاریک
خانه همیشگی آدمهاست...
✨مخصوص خودش،فقط برای آدمی..
پنجره ندارد، درش هم با ورود آدمی تا
قیامت بسته می شود...
✨اجازه ندارد غیر از چند متر پارچه
چیز دیگری با خود،آنجا ببرد...
✨وقتے آنجا نقل مکان کرد
کسی به دیدنش نمےآید...
✨کسی برایش ایمیل نمےفرستد
گروه های اجتماعے از لیستشان حذفش مےکنند...
✨مطالبش لایڪ نمےخورد...
✨تنهایک چیز به دردش مےخورد...
✔️نمازهایش....
✔️صدقاتش....
✔️ و اعمال نیکش....
👈حال با خود فکر کنیم ❗️
💠برای رفتن آماده هـســـتیم⁉️
https://eitaa.com/ShahidBarzegar65/11953