#نیایش_صبحگاهی
💞ای قوت قلب من!
ای مایه ی راحتی روح من !
یاریم کن "زمانی" نرسد که همه چیز داشته باشم به غیر از"زمان".
مبادا "ای کاش" تکیه کلام روزهای سالمندی من شود.
امروز ، از همین حالا ، تمام تلاشم را میکنم که ، رویاهایم را دنبال کنم تا فردا شرمنده دلم نباشم.
آرزوهایم دور از دسترس نیست،
زیرا با قدرتی بزرگ وخدایی عاشق سروکاردارم....
خدایا شکرت 🤲
"شهیدبرزگر"💫
@ShahidBarzegar65
◆ ﺍﺳﺘﺎﺩﯼ ﺍﺯ ﺷﺎﮔﺮﺩﺍﻥ ﺧﻮﺩ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﺷﻤﺎ ﭼﻪ ﭼﯿﺰ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺭﺍ ﺯﯾﺒﺎ میکند؟
👁يكى ﮔﻔﺖ: ﭼﺸﻤﺎنى ﺩﺭﺷﺖ
ﺩﻭمى ﮔﻔﺖ: ﻗﺪﯼ ﺑﻠﻨﺪ
ﺩﯾﮕﺮﯼ ﮔﻔﺖ: ﭘﻮستى ﺷﻔﺎﻑ ﻭ ﺳﻔﯿﺪ!
◆ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺩﻭ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺍﺯ ﮐﯿﻔﺶ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺁﻭﺭﺩ
يكى ﺍﺯ ﻟﯿﻮﺍﻥﻫﺎ ﺑﺴﯿﺎﺭ گرانبها ﻭ ﺯﯾﺒﺎ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺳﻔﺎلى ﻭ ﺳﺎﺩﻩ
◆ﺳﭙﺲ ﺩﺭ ﻫﺮ ﯾﮏ ﺍﺯ ﻟﯿﻮﺍﻥﻫﺎ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﯾﺨﺖ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺷﺎﮔﺮﺩﺍﻥ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺩﺭ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺭﻧﮕﯿﻦ ﻭ ﺯﯾﺒﺎ ﺯﻫﺮ ﺭﯾﺨﺘﻢ ﻭ ﺩﺭ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺳﻔﺎﻟﯽ ﺁبى ﮔﻮﺍﺭﺍ!
ﺷﻤﺎ ﮐﺪﺍﻣﯿﮏ ﺭﺍ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ میکنید؟
◆ﻫﻤگى ﺑﻪ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺳﻔﺎلى ﺭﺍ!
ﺍﺳﺘﺎﺩ ﮔﻔﺖ: میبینید؟! ﺯﻣﺎنى ﮐﻪ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻥ ﻟﯿﻮﺍنﻫﺎ ﺭﺍ ﺷﻨﺎﺧﺘﯿﺪ ﻇﺎﻫﺮ ﺑﺮﺍﯾﺘﺎﻥ بى ﺍﻫﻤﯿﺖ ﺷﺪ!
ﺣﯿﻒ ﮐﻪ ﺩﺭﻭﻥ انسانها ﺩﯾﺮ ﺭﻭ میشود..
"شهیدبرزگر"💫
@ShahidBarzegar65
💫پارت (۲۴)
جلداول کتاب ازقفس تاپرواز
خاطرات شهیدمحمدعلی برزگر🌷
📝اولین پیراهن مشکی♡
🌷ماه محرم از راه رسیده بود
توی روستای ما رسم بود سه روز مونده به ماه محرم پیرغلامی عَلَم چوبی مسجد رو در وسط میدان روستا میگرفت و مردا سینه زنان گِرد عَلَم می چرخیدند و نامپنج تن رادوبه دو را تکرار می کردن.
🌷 زنای محل هم یه کناری می ایستادند تاخودشونودرغم امام حسین وبچه هاش سهیم کنند. بعضیام برای حاجت گیری روسری دور عَلَم می بستن و از شب اول ماه محرم هر شب بساط عزاداری و نون ونمک امامحسینی برگزار می شد.
🌷هرکسی هم به سهم خودش مادی و معنوی خدمتی میکرد تا خودشو در غم ارباب عالمین شریک کنه.
محمد پنج ساله بود و شب اولی که از مسجد بر میگشت حالش خیلی گرفته بود.
🌷 ازش دلیل ناراحتیشو پرسیدم محمد خودشو بغلم انداخت و با گریه گفت: مادر! منم دوس دارم مثل داداشا ؛بزرگ ترا لباس مشکی بپوشم :
🌷گفتم پسرم شهر رفتن کار مشکلیه ؛
ولی قول میدم تا سال بعد ان شاء الله برات یه لباسی مشکی تهیه کنم
خوبه...
محمد یه کمی نگام کرد و پرسید:
مادر.... اسمت چیه؟
گفتم: فاطمه چطور؟
🌷سرشو پایین انداخت و گفت:
یعنی من پسر فاطمه ام،
امام حسینم پسر حضرت فاطمه.....؟؟؟؟
امشب شیخ روستا می گفت :
مادرِ امام حسین پیراهنی براش دوخته، خوش به حالش !
کاش مادر منم پیراهنی برام میدوخت.
🌷با این جمله محمد جیگرم آتیش گرفت با خودم میگفتم حالا که این بچه خواسته بجایی داره...
من چرا مانع کارش بشم
یه فکرایی به سرم زد
وقتی همه خوابیدن از جام بلندشدم و به سراغ صندوقچه چوبی رفتم
🌷به زحمت چادر مشکی کهنه مو پیدا کردم وبعد برش زدن یه پیراهن مشکی براش دوختم و فردا شب وقتی آماده رفتن به مسجد میشد صداش زدم و پیراهن مشکی را نشانش دادم.
🌷غافلگیر شده بود،
از خوشحالی زبانش بند اومد
با ذوق پیراهنو پوشوندمش و خدا رو شکر کردم که درست قواره تنش شده بود.
الهی بمیرم برای معرفتش...
محمد تا چند لحظه دورم می چرخید و منو می بوسید و تشکر می کرد.
این اولین پیراهن مشکی جیگرگوشه ام بود.
محمدم چندروزمونده به اربعین دنیااومد
چندروزمونده محرم بالب تشنه به شهادت رسید
توی خاک اربابش حسین(ع) مدتهاگمنام شد وپیکرپاکش سالم برگشت.
"شهیدبرزگر"💫
@ShahidBarzegar65
5.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❀͜͡♥️●
『 #کلیـــღـــــپ↳❀
•.
«أَلا بِذِكرِ اللَّهِ تَطمَئِنُّ القُلُوبُ»
استادی می فرمود
این آیه معنایش این نیست
که با ذکر خدا دل آرام می گیرد
این جمله یعنی خدا می گوید:
«جوری ساخته ام تو را که
جز با یاد من آرام نگیری.🌱»
تفاوت ظریفی است
اگر بیقراری؛
اگر دلتنگی؛
اگر دلگیری؛
گیر کار آنجاست که هزار یاد،
جز یاد او، در دلت جولان میدهد
"شهیدبرزگر"💫
@ShahidBarzegar65
📸 اهمیت نصب پرچم مشکی بر سر در خانه
امام صادق(ع):
هرکس در ایام عزای جد ماحسین (ع) بر سر در خانه ی خود پرچم مشکی نصب نماید
مادرم حضرت زهرا(س) هر روز او
و اهل خانه اش را دعا می کند.
"شهیدبرزگر"💫
@ShahidBarzegar65
از در پادگان تا سمت زرهی پیاده می رفت، ولی من با ماشین داخل پادگان تردد میکردم.
یک روز صبح زیر باران جلویش ترمز زدم که سوار شود.
گفت: میخوام ورزش کنم.
دفعهی بعد سرش را آورد داخل پنجره و گفت: ممد ناصحی!
این ماشین بیتالماله،
تو داری باهاش میری وظیفته.
اگه می خواستن، برای منم ماشین میذاشتن.
#شهید_محسن_حججی🕊🌹
"شهیدبرزگر"💫
@ShahidBarzegar65
قبل از پاسخ دادن به دیگران،
مدتی سکوت کن،
تا پاسخ بهتری بیابی...
سکوتت
در خاطر کسی نخواهد ماند
اما "پاسخت" را همیشه
به خاطر خواهند سپرد....
"شهیدبرزگر"💫
@ShahidBarzegar65
🌙ناصرالدین شاه قاجار ارادتی خاص
به اهلبیت مخصوصاً حضرت سیدالشهداء علیهالسلام داشت
در ایام محرم سبیلها را آویزان
و حالت عزا میگرفت
🌕در زمان او اکثر اماکن مقدسه به زیباترین وباشکوهترین نحو ممکن بازسازی و مرمت شد
نام او را میتوان در ایوانهای طلای نجف و کربلا و کاظمین و سامرا و مشهد نظاره کرد
🌙بارها به زیارت عتبات عالیات آن هم در آن زمان مبادرت ورزیددر ایام محرم اهمیت خاصی به تعزیهها و روضهها میداد
در زمان او کتابهای بسیاری راجع به
روایات و فصائل و مناقب و مصائب آل الله علیهم السلام بازنویسی و ترجمه و تألیف و انتشار داده شد
🌕ناصرالدین شاه اهمیت خاصی برای مرجعیت شیعه قائل بود که نمونه آن را میتوانیددر عکس العمل او نسبت به تحریم فتوای تنباکو توسط میرزای شیرازی رحمة الله علیه جستجو کنید
🌙در احوالات ناصرالدین شاه در حین ورودبه کربلا بعد از غسل زیارت ابتدا به حرم سقای لب تشنگان آقا ابوالفضل العباس علیهالسلام مشرف شداطرافیان جسارتاً بعرض رساندند که معمولاًتشرف به حرم حسینی را مقدم میدارند!
🌕در جواب فرمود:
این دستگاه سلطنت است و با اصول آن من آشناتر از شما هستم
کسی که بخواهد به حضور شاهنشاه بروداول باید نخست وزیر دربار را دیده
و استجازه نماید
🌙نقل میکنند ناصرالدین شاه قاجار به کربلامشرف شد قبل از وارد شدن به حرم مطهرحسینی به صدر اعظمش گفت:
یک روضهخوان خوبی پیدا کن تا من گریه کنم
🌕صدر اعظم طبق دستور رفت چند تا ازبهترین روضه خوانهای کربلا را آوردهر چه روضه خوانها خواندند
شاه ابداً گریهاش نگرفت!
صدر اعظم ترسید
🌙به علمای کربلا گفت
اگر شاه به گریه نیفتد کار خراب میشود
رفتند روضه خوان گمنامی آوردند
روضهخوان، سیدی پیر اما خبره و کاردان به نام سید حبیب بود
به صدر اعظم گفت: من شاه را میگریانم
🌕به مجرد اینکه نزدیک شاه رسید خطاب به قبر امام حسین علیهالسلام عرض کرد:
یا حسین تو در وسط میدان کربلا
آن وقت که یکه و تنها شدی
هی داد میزدی
"هَل مِن ناصِر"
حالا این ناصر آمده
اما حیف که دیر آمده!
🌙شاه همین که این را شنید به اندازهای گریه کرد که صدراعظم ترسید
برای شاه اتفاقی بیفتد
به روضهخوان گفت: بس است دیگر نخوان
ناصرالدین شاه بعد از این صحنه که به حال عادی خود بازگشت با سوز و گدازاین رباعی را به حضرتامام حسین علیهالسلام عرض کرد:
🌕گر دعوت دوست میشنودم آن روز
من گوی مراد میربودم آن روز
آن روز که بود روز هَل مِن ناصر
ایکاش که ناصر تو بودم آن روز
"شهیدبرزگر"💫
@ShahidBarzegar65
با چند تا از خانواده هاے سپاه،
توے یہ خونہ ساڪن شده بودیم.
یه روز که #حمید از منطقه اومد،
بہ شوخی گفتم:
"دلم می خواد یہ بار بیاے و ببینے
اینجا رو زدن و من هم کشته شدم!!
اونوقت برام بخونے؛
فاطمه جان! #شهادتت مبارک!"
بعد شروع کردم به راه رفتن...
و این جمله رو تڪرار ڪردم......!
دیدم از #حمید صدایی در نمیاد!.
نگاه کردم، دیدم داره گریه میڪنه...،
جا خوردم!!
گفتم: "تو خیلی بی انصافے!!
هر روز میری توی آتش و منم چشم به راه تو، اونوقت طاقت اشک ریختن من رو ندارے و نمیزارے من گریه کنم!!
حالا خودتـــ نشستی و جلوے من گریه میکنی؟!!"
سرش رو بالا آورد و گفت:
"فاطمه جان!! به خداقسم!!
اگه تو نباشی...،
من اصلا از جبهه بر نمی گردم....!!!"
راوی:همسرشهیدباکری
شهیدبرزگر"💫
@ShahidBarzegar65