🌹شهید گمنامی که صورتش سالم بود
🔰حمید داودابادی، نویسنده و پژوهشگر جانباز کشورمان در اینستاگرامش عکسی از شهید گمنامی منتشر کرد که بعداز گذشت 15 سال از شهادتش صورتش سالم مانده بود و پیکرش توسط گروه تفحص پیدا شد .
🌹این شهید زمستان 1362 در عملیات خیبر در منطقه طلاییه به شهادت رسیده بود. پس از حدود 15 سال پیکرش توسط گروه تفحص و کشف شهدا، یافت شد.
با وجود اینکه 15 سال از شهادت او می گذشت و همه بدن کاملا اسکلت شده بود، فقط و فقط جلوی صورت او کاملا سالم مانده بود. ترکش پشت سر او را به طور کامل از بین برده و داخل آن خالی بود ولی صورت کاملا سالم بود. حتی وقتی به ابرو و مژه هایش دست می کشیدم، اصلا نمی ریختند.
برخی دوستان به اشتباه تصاویر این شهید را به نامهایی مختلف همچون شهید شفیعی یا عبدالله علایی معرفی کرده اند که به هیچ وجه این گونه نیست!
مناسفانه این شهید شناسایی نشد و سرانجام به عنوان شهید گمنام، در گلزار شهدای شهر ایلام دفن شد.
🌷شادی روحش: فاتحه مع الصلوات.
"شهیدبرزگر"💫
@ShahidBarzegar65
7.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
خدا چرا حاجت بعضیارو دیرتر میده ؟
استاد#مسعود_عالی
"شهیدبرزگر"💫
@ShahidBarzegar65
شغل درستی نداشتم.
به پیشنهادهمسرم تصمیم گرفتم طلاهای خودشوبچه هاروهم بفروشم تایک شغل اساسی دست وپا کنیم. صبح روزبعد طلاهاروازخانومم گرفتم و به شهر رفتم تا تصمیم خودموعملی کنم.
نزدیک طلافروشی که رسیدم شهیدمحمدعلی برزگر رودیدم مثل همیشه بالبخنددرسلام احوالپرسی پیشقدم شدومنم کل ماجرا روبراش توضیح دادم وچون کم سوادبودم ازش خواستم بامن همراهی کنه تابرای حساب وکتاب کمک حالم بشه.
اونم بی دریغ قبول کردوباهم رفتیم طلافروشی که اون میشناخت.
طلاهارو ریختیم توی ترازو.
وزن ومبلغ تعیین شدوهمینکه میخاست طلافروش پولموبده.
آقامحمدگفت:دست نگهدارید....
اگه هردوی شماراضی باشین من اون گوشواره روخریدارم....
فک کردم برای مادرش میخادبرداره ... یاشایدپس اندازکنه برای همسر آیندش...
گفتم...کی بهترازشما...هرچی میخای بردار....
محمدآقادست بردواون گوشواره رواز ترازو برداشت و حتی بیشتر ازمبلغ واقعیش خرید.
هردوباخوشحالی ازمغازه اومدیم بیرون.
میخاستم ازش خداحافظی کنم که آقامحمد مچ دستموگرفت و دوخوشه انگورطلا روکف دستم گذاشت وگفت:
یادت باشه...هرکاری میکنی بکن...
اما گوشواره ازگوش بچت درنیار.... خیریت نداره...یه بارکشیدن بسمونه.... گیج شده بودم...
نمی فهمیدم آقامحمدازچی حرف میزنه؟؟؟!!!
پرسیدم:مگه اون گوشواره رو نخریدین؟
گفت:نه...این یک هدیه کوچیک ازطرف من به دخترته...فقط قول بده ازطرف خودت بدی...وتاعمرم به دنیاست ماجرای امروزو واسه کسی تعریف نکنی...
ازخجالت آب شدم.....
عصرباچندین راس دام ؛دوخوشه انگور طلا ؛ یک جعبه شیرینی ؛به خونه برگشتم.
شب وقتی خانومم گوشواره زهرا روگوشاش میکرد...آهی کشیدو گفت:
دیشب اگه بدونی چقدرالتماس میکرد در نیارم... باوعده وعیدراضیش کردم...
بغض راه گلومومی فشرد...
محمدآقاحال بچه مو بهترازمن درک میکرد....
اون شب بچم ازخوشحالی خواب به چشش نمیرفت...
اون نمیدونست مردونگی روکس دیگه درحقمون تموم کرده....
راوی: هم محلی شهیدبرزگر
"شهیدبرزگر"💫
@ShahidBarzegar65
✨خـدایا
امشب به حق شش ماهه کربلا
گره گشای تمام گرفتاریهای بندگانت باش وحاجاتشان رابرآورده بخیرگردان
مسیر زندگیشان را هموار
و صندوقچه سرنوشتشان را
پر کن از سلامتی ؛برکت وعاقبت بخیری
به حسین علیهالسلام و یارانش
✨خـدایا
در این شب معنوی تقاضا دارم
زیارت اباعبدالله الحسین علیهالسلام
و اولادسالم وصالح رابه همه چشم انتظاران عطا بفرما
✨خـدایا
در آن وقتی که كسی به داد ما نمیرسد
از آن وقتی که همه از هم فرار میكنند
علی و اولاد علی را به فریاد ما برسان
"شهیدبرزگر"💫
@ShahidBarzegar65
یکی از دوستان تعریف میکرد
میگفت وسط بیابون بنزین تموم کردیم
خانوادم تو ماشین بودند
هوا خیلی گرم بود تقریباً نزدیک ظهر
گالن چهار لیتری رو برداشتم
اومدم کنار ماشین وایسادم شروع کردم
به دست بالا کردن واسه ماشینهائی که
به سرعت از کنارم رد میشدند
ساعتی گذشت و کسی نایستاد
کلافه شده بودم
از من بدتر زن و بچههام تو ماشین
خیلی از این وضعیت شاکی بودند
بازم سعی خودم رو کردم ولی فایده نداشت
یک دفعه فکری به ذهنم رسید
سرم رو از شیشه داخل ماشین کردم
و به خانومم گفتم بچه شیرخوارم رو بده
پرسید میخوای چیکار کنی
گفتم مگه نمیبینی کسی نگه نمیداره بهمون
بنزین بده شاید به خاطر بچه نگه دارند
به محض اینکه بچه رو بغل گرفتم دیدم
یه ماشین هجده چرخ منو که دید به سرعت
نگه داشت و به سرعت پایین پرید
و با یه کلمن آب به سمت ما دوید
نفس زنان گفت چی شده؟ بچه تشنشه؟
گفتم نه دو ساعتی هستش اینجا ایستادیم
برای بنزین، دیدم کسی نگه نمیداره
بچه رو بغل کردم
دوستم میگفت دیدم اشک تو چشمهای
راننده حلقه زده، گفت مرد حسابی
تو که میدونی ما شیعه ها به اینجور
صحنه ها حساسیم چرا با دل ما بازی میکنی
و نشست کنار ماشین
من و خانوادم دیگه حالمون رو نفهمیدیم
و شروع به گریه کردیم
نمیدونم چند تا ماشین نگه داشتند
تا ببینند چه اتفاقی افتاده
ولی همینو میدونم هیچ وقت، هیچ وقت
دیگه اون لحظه روضه رو یادم نمیره
بمیرم برای دل خانوم رباب....
"شهیدبرزگر"💫
@ShahidBarzegar65
🌹مطلب بالا:👆
عاقبت فرزندی که تصمیم بر سقطش داشتند.
🌹شهید #علی_اصغر_اتحادی
"شهیدبرزگر"💫
@ShahidBarzegar65
2.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#این متن عالیه👌
"شهیدبرزگر"💫
@ShahidBarzegar65
🦋✨
برایش صبحانه آماده کردم برگشت رو به من گفت: «آخرین صبحانه را با من نمیخوری؟!»
خیلی دلم گرفت. گفتم: «چرا این طور میگی ، مگه اولین باره میری مأموریت ؟!».
موقع رفتن به من گفت: «فرزانه سوریه که میرم بهت زنگ بزنم بقیه هم هستن چطوری بگم دوستت دارم؟ بقیه که میشنون
من از خجالت آب میشم بگم دوستت دارم.»
به حمید گفتم :«پشت گوشی بگو یادت باشه من منظورت رو میفهمم» .
قرار گذاشتیم به جای دوستت دارم پشت گوشی بگوید یادت باشه !
خوشش آمده بود ، پله ها را می رفت پایین بلند بلند میگفت: «فرزانه یادت باشه!»
من هم لبخند میزدم میگفتم :«یادم هست»💔
شهید
#حمید_سیاهکالی_مرادی🌹
"شهیدبرزگر"💫
@ShahidBarzegar65
آدمها....
گاهی در زندگی ات می مانند!
گاهی در خاطره ات!
آن ها که در زندگی ات می مانند؛
همسفر می شوند....
آن ها که در خاطرت می مانند:
کوله پشتیٍِ تمامٍ تجربیاتت برای سفر....
گاهی تلخ
گاهی شیرین
گاهی با یادشان لبخند می زنی
گاهی یادشان لبخند از صورتت بر می دارد....
اما تو لبخند بزن
به تلخ ترین خاطره هایت حتی....
بگذار همسفر زندگی ات بداند
هر چه بود؛هر چه گذشت
تو را محکمتر از همیشه و هر روز
برای کنار او قدم برداشتن ساخته است....
آدمها می آیند
و این آمدن
باید رخ بدهد
تا تو بدانی
آمدن را همه بلدند....
این ماندن است که هنر میخواهد
"شهیدبرزگر"💫
@ShahidBarzegar65