5.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قبل ازرفتاربادیگران
ظرفیت طرفوبشناسید؟
"شهیدبرزگر"💫
@ShahidBarzegar65
🍃✨🌸✨🍃✨🌸✨🍃
انسان ها
عاشق شمردن مشکلاتشان هستند...
اما لذت هایشان را نمی شمارند !!!
اگر آنها را هم می شمردند،
همه می فهمیدند که،
هر کدام به اندازه کافی از زندگی لذت برده اند …
حواست باشد...
حساب های اصلی زندگیت را فراموش نکنی !
برخی از این فراموشی ها ،
تحت هیچ شرایطی ،
قابل جبران نیستند ؛
همیشه، حساب نعمت هایت را داشته باش،
نه مصیبت هایت....
حساب داشته هایت را داشته باش،
نه باخته هایت....
حساب دوستانت را داشته باش،
نه دشمنانت...
حساب سلامتی ات را داشته باش،
نه سکه هایت
"شهیدبرزگر"💫
@ShahidBarzegar65
587.4K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
... احتیاط ڪن !☝️
تو ذهنت باشد ڪه یڪی دارد مرا می بیند ،👀
یڪ آقایی دارد مرا می بیند ،😇
دست از پا خطا نڪنم ؛🙃
مهدی فاطمه (س) خجالت بڪشد 😔
وقتی می رود خدمت مادرش ڪه گزارش بدهد شرمنده شود و سرش را پایین بیندازد ؛
بگوید :
"مادر ! فلانی خلاف ڪرده ،
گناه ڪرده است ".
بد نیست ؟!!!
فردای قیامت جلوی حضرت زهرا (س) چہ جوابی می خواهیم بدهیم ؟؟!!
#جانباز_شهید_آسید_مجتبی_علمدار
#نام_یادش_گرامی_شادی_روحشان_صلوات
"شهیدبرزگر"💫
@ShahidBarzegar65
الحمدالله...
امروزبه مناسبت سی وهفتمین سالگردشهادت داداش محمدعلی توفیق زیارت امامزاده جعفر وشهدا نصیبمون شد...
نائب الزیاره شمابودیم...
نشانی مزارشهیدبرزگر:
خراسان شمالی-شهرستان فاروج-
دوراهی مایوان- سیاهدشت.
امامزاده جعفر(فرزندامام حسن"ع")-
روبروی حرم-گلزارشهدا-شهیدمحمدعلی برزگر
2.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عقده سخت است خودکیسه تهی....
سخت ترین مرحله اونجاست
که درپایان گشودن گره ها می فهمی
داخل کیسه هیچی نبوده...
وقتی برای جبران نداری
وبایدرفت....
"شهیدبرزگر"💫
@ShahidBarzegar65
#خاطره به یادماندنی
امروز که رفته بودیم سرمزارداداش محمدعلی...
یه آقایی تادیدسرمزاریم...
پدرم روشناخت جلواومد... بعدازگفتگوباپدرم...خاطره قشنگی رو ازشهیدواسمون تعریف کرد...
گفتم حتما شهیددیدارماباشماروفراهم کرده ...
خلاصه میگفتن:
ما روستای مجاورساکن بودیم وادامه تحصیل مشکل بود.اون سال هرچی صبرکردم معلمی به روستانیومد.برای همین پدرم منو فرستاد تادرمدرسه روستای شهیدبرزگر کلاس پنجمم رو بخونم...رفتم وبا شهید هم میزی شدم...
شهید قاری قران مدرسه بود وبا اینکه هنوزانقلاب نشده بود ؛درمدرسه با اون سن کم، همیشه زیارت عاشورا می خوند...
مدرسه دوشیفت بود وفاصله خونمون تا مدرسه زیادبودوبایدمنتظرمیشدم تا شیفت دوم شروع بشه...
ازبین این همه دانش آموز تنها محمدعلی بودکه معرفت به خرج می دادومنوبه زور خونشون می برد تاگرسنگی نکشم....
محمدعلی تاآخرین روزِ اون سال ؛هر ظهر منو ناهار مهمون میکرد...مادرش هم بارویی گشاده پذیرایی میکرد...
مدرک پنجمم روبه لطف شهیدگرفتم.
هیچوقت مرام ومعرفتش یادم نمیره... محمدغریب نوازبودو نمیتونست به هم نوعش بی تفاوت باشه... وحس میکردم اینطورلقمه غذا راحت ترازگلوش پایین میره...
اگه اون نبودبایدازصبح تاعصرگرسنه به خونه برمیگشتم...
سالهابعد...وقتی میخواستم برم سربازی...گفتن محمدعلی مفقودالاثرشده...خیلی ناراحت شدم..
اما
وقتی ازسربازی برگشتم بهم گفتن...
پیکرش برگشته واینجا به خاک سپردن...درسته تهران ساکنم...ولی
ازاون موقع تا الان دفعه نیست که زادگاهم بیام ودیدن رفیقم نیام...
مثل همیشه بازم محمدعلی میزبانه...
🍃روایتگر:آقای چنگیز نیکبخت
"شهیدبرزگر"💫
@ShahidBarzegar65
تو زندگی اگه به یک در بزرگ
رسیدی که یه قفل بزرگتر هم
بهش بود نترس و ناامید نشو.
چون اگه قرار بود اون در هیچ
وقت باز نشه حتماً به جاش
یک دیوار می ساختند...
"شهیدبرزگر"💫
@ShahidBarzegar65
عالم فاضل و پرهیزگار میر علام که از
شاگردان مقدس اردبیلی بوده است میگوید:
در یکی از شبها در صحن مقدس حضرت
امیرالمؤمنین علیهالسلام بودم مقدار زیادی
از شب گذشته بود که ناگاه دیدم شخصی
به طرف حرم امیرالمؤمنین میرود
وقتی نزدیک او رفتم دیدم استاد بزرگ و
پرهیزگارم مقدس اردبیلی قدس سره است
من خود را از او پنهان کردم
مقدس اردبیلی به درب حرم رسید
در بسته بود ولی به محض رسیدن او
در باز شد و وارد حرم گردید
در کنار قبر مطهر امام قرار گرفت
صدای مقدس اردبیلی را شنیدم مثل اینکه
آهسته با کسی حرف میزند
سپس از حرم بیرون آمد در بسته شد
من به دنبال او رفتم از شهر نجف خارج شد
و به طرف کوفه رهسپار گشت
من هم پشت سر او بودم به طوری که او
مرا نمیدید تا اینکه داخل مسجد کوفه شد
و به سمت محرابی که حضرت امیرالمؤمنین
علیهالسلام آنجا شهید شد
رفت و مدتی آنجا توقف کرد آنگاه برگشت
از مسجد بیرون آمد و بسوی نجف حرکت کرد
من همچنان دنبال او بودم تا به دروازه
نجف رسیدیم در آنجا سرفه ام گرفت
نتوانستم خودداری کنم، چون صدای سرفه
مرا شنید برگشت و نگاهی به من کرد
و مرا شناخت گفت: تو میر علام هستی؟
گفتم: آری! گفت: اینجا چه میکنی؟
گفتم: از لحظهای که شما وارد صحن مطهر
شدید تاکنون همه جا با شما بودهام
شما را به صاحب این قبر سوگند میدهم
آنچه در این شب بر تو گذشت
از اول تا به آخر برایم بیان فرمائید
گفت: میگویم به شرط اینکه تا زندهام
به کسی نگویی! وقتی اطمینان پیدا کرد
به کسی نخواهم گفت، فرمود: فرزندم!
بعضی اوقات مسائل علمی بر من مشکل
میشود به حضور آقا امیرالمؤمنین رسیده
و حل مشکل را از او میخواهم و پاسخ
پرسشها را از مقام آن حضرت میشنوم
امشب نیز برای حل مشکلی به حضورش رفتم
و از خداوند خواستم که مولا علی علیهالسلام
جواب پرسشهایم را بدهد
ناگاه صدایی از قبر شریف شنیدم که فرمود:
برو به مسجد کوفه و از فرزندم قائم سؤال کن!
زیرا او امام زمان تو است
من هم به مسجد کوفه آمدم و به خدمت
حضرت رسیدم و مسأله را پرسیدم
و حضرت پاسخ داد
و اینک برگشته به منزل خود میروم
↲بحارالانوار، جلد۵۲، صفحه۱۷۴
🍃اَللَّھُمَّ ؏َـجِّلْ لِوَلیِکَ الْفَرَج🍃
"شهیدبرزگر"💫
@ShahidBarzegar65