بهش گفتم؛ آقامصطفی ! توی ایران عکس آقا را که به لباست می زنی ، خب برای این است که بسیجی ها می بینند، انرژی می گیرند، درس می گیرند ، ولی در سوریه که کسی چندان آقا را نمی شناسد ، آنجا چرا روی لباست، عکس آقا را می زنی؟
گفت: اولا ؛ آنقدر که حضرت امام و حضرت آقا را خارج از ایران می شناسند و احترام می گذارند ، اینجا غریبند.
ما به چشم خودمان دیدیم که در سوریه ،بعضیها از ما بیشتر به آقا ارادت دارند ؛ مثلا وقتی می فهمیدند ایرانی هستیم می گفتند به احترام امام خمینی و امام خامنه ای از شما کرایه نمی گیریم.
و یا ماه رمضان سال ۹۴ که اعلام کردند عید فطر است، بعضی نیروهای سوری، روزه شان را باز نکردند و گفتند: مرجع تقلید ما امام خامنه ای ست ، ایشون هنوز اعلام نکردند که عید است.
بعد هم اینکه ؛ من محبت حضرت آقا را به دل دارم ، ولی این را که کسی نمیبیند وقتی این عکس را به سینه میزنم به همه نشان می دهم که محبت نائب امام زمان عج را به سینه دارم ، هم از جدشان حضرت زهرا (سلام الله علیها) مدد میگیرم و هم اعلام می کنم که من فدایی نائب امام زمان عج هستم.
اینطوری با یک تیر سه نشان میزنم.
#شهید_مصطفی_صدرزاده
"شهیدبرزگر"💫
@ShahidBarzegar65
2.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نزدیک اربعین،دل جامانده هاگرفت
یک بینوا برای خودش ربّنا گرفت
هرکس رسید،سوال کرد:زائری؟!
ازاین سوال،دل پرخونِ ماگرفت
آقامگربدان به حریمت نمی رسند؟!
پس"حُر" که بود که جام بلا گرفت؟!
باشد...محل نده،نَبَرم اربعین حرم
اما بِدان که قلبم ازاین ماجرا گرفت
آنقدرگریه می کنم که بگویندعاقبت
نوکر زِ اشکِ خود سفرِ کربلا گرفت.
"شهیدبرزگر"💫
@ShahidBarzegar65
11.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قیام حسینی...
قیام ظهور....
نهضت عاشورایی
"شهیدبرزگر"💫
@ShahidBarzegar65
خاطره یک دختر دانش آموز
خانم معلم همیشه پالتواش را شبیه زنهای درباری روی شانه اش می انداخت. آنروز مادرِ دخترک را خواست.
خانم معلم به مادر گفت: متأسفانه باید بگم که دخترتون نیاز به داروهای آرام بخش داره. چون دخترتون بیش فعاله و مشکل حاد تمرکز داره. اصلا چیزی یاد نمیگیره. ترس به قلب مادر زد و چشمانش در غم خیس خورد. انگار داشت چنگ می زد به گلوی خودش، اما حرف خانم معلم را قبول کرد. وقتی همه چیز همانطور شد که معلم خواسته بود، دخترک گفت: خجالت می کشم جلوی بچه ها دارو بخورم. خانم معلم پیشنهاد داد، وقت بیکاری که دختر باید دارو مصرف کند، به بهانه آوردن قهوهء خانم معلم، به دفترش برود و قرصش را بخورد.
دختر خوشحال قبول کرد. مدتها گذشت و سرمای زمستان، تن زرد پاییز را برفی کرد.
خانم معلم دوباره مادرش را خواست. اینبار تا جا داشت از دخترک و هوش سرشارش تعریف کرد.
در راه برگشت به خانه، مادر خیلی بالاتر از ابرها سیر می کرد. لبخندزنان به دخترش گفت: چقدر خوبه که نمره هات عالی شده، چطور تونستی تا این حد تغییر کنی؟!
دختر خندید: مامان من همه چیز رو مدیون خانم معلمم هستم.
چطور؟
هرروز که براش قهوه می آوردم، قرص رو تو فنجون قهوه اش مینداختم.
اینجوری رفتار خانم معلم خیلی آروم شد و تونست خوب به ما درس بده.
خیلی وقتها، تقصیر را گردن دیگران نیندازیم...
این ماهستیم که نیاز به تغییر داریم....!!!
"شهیدبرزگر"💫
@ShahidBarzegar65
4.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ذات بعضی آدما....
"شهیدبرزگر"💫
@ShahidBarzegar65
این متن بسیار زیبا رو از دست ندین 👌👌
🌸 پرنده هایی که روی شاخه نشستند، هرگز ترس از شکستن شاخه ندارند...
زیرا اعتماد آنها به شاخه ها نیست، بلکه به بالهایشان است...
🌸 همیشه به خودت اعتماد داشته باش، خودت را باور کن!
🌸 همیشه خودت را نقد بدان، تا دیگران تو را به نسیه نفروشند...
🌸 سعی کن استاد تغییر باشی، نه قربانی تقدیر...
🌸 "در زندگیت به کسی اعتماد کن که به او ایمان داری نه احساس"
🌸 و هرگز، به خاطر مردم تغییر نکن! این جماعت هر روز تو را جور دیگری می خواهند...
🌸 مردم شهری که همه در آن می لنگند، به کسی که راست راه می رود می خندند . . .
"شهیدبرزگر"💫
@ShahidBarzegar65
2.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸 #چـــه_زیبـــــاست_اگــــــر...
♥️بی قــید و شرط عشق بورزیــم...
♥️اگــر قولی دادیم، بـه آن عمل کـنیم
♥️اگر اشتباهی کردیـم عذرخواهی کنیم
♥️بر زخــــــم های هم نمـک نپاشیم
♥️قلبــــی را به درد نیــــــاوریم
"شهیدبرزگر"💫
@ShahidBarzegar65
☑️#سیره_شهدا
🌨⚡️#شهید_دفاع_مقدس
🥀🕊 شهید شاهرخ ضرغام
معروف به حر انقلاب اسلامی
فراموش نمی کنم! یکبار زمستون خیلی سردی بود. در حال برگشت به سمت خونه بودیم. پیرمردی مشغول گدایی بود و از سرما می لرزید. ❄️
تا اونو دید، فورا کاپشن گرون قیمتشو درآورد و به اون پیرمرد داد، بعدم یه دسته اسکناس بهش داد!
پیرمرد که از خوشحالی نمیدونست چی بگه، مرتب می گفت: جوون! خدا عاقبتت رو به خیر کنه.
گاهی یک عمل خیری که تنهاخدا شاهدشه رو به بهای بهشت برین ازت میخرن ...
چی ازلبخندخدابالاتره؟؟؟!
"شهیدبرزگر"💫
@ShahidBarzegar65
ولی یه جورے نشہ ڪہ بعد از نمازمونــ ملائڪہ نگاهمونــ کننـ و بگنــ:
تموم شد؟!🙄
گاهی ازمنِ مذهبی؛فقط یه تیپ مذهبی می مونه....
گاهی اونقدردرگیرپستها ومتنهام درصفحم میشم که ازخوندن قران روزانه ام غافل میشم.
آخرشب؛وقتی میخام بخوابم مرورمیکنم...می بینم یک دهم وقتیکه توی صفحات مجازی بودم رودرفضای حقیقی قران وحدیث نَفَس نکشیدم..کو عمل صالحم؟!...
واسه آنلاین بودنم ؛برنامه کاریم وکار اداریمو ؛رسیدگی به کارمردم و نویسندگی برای شهداروبهونه میکنم تا خطامو پوشش بدم وعذاب وجدان زمانی نداشته باشم... ؛که بگم زکات علمم رو پرداخت میکنم
درآخرکارام پستهای دیگرانو هم تاییدکنم وفکرکنم که وقتمو به بطالت نگذروندم... اما تابه خودم میام
می بینم...ای بابا... نماز اول وقتم گذشته!!!....😔
اونقدرکه بفکرتاییدورد آدمابودم....
بفکر لبخندامام زمانم نبودم...
من امروزموباشما به اشتراک گذاشتم...
هرچندشماخوبان مثل من نیستین...
ممنونم ازپدری که باجمله ...قران امروزت روفراموش نکن...مبادا ازصفحه حقیقی غافل بشی بابا...
تلنگربجایی خوردم....
میگماواقعا گاهی پدرا خوب متنبه میکنند بچه هارو...
ممنون که حواست بهم بود پدرم...
شرمندتم یاصاحب الزمان...... پدرعصرمان...😔
"شهیدبرزگر"💫
@ShahidBarzegar65
خیلی تأثیر گزار بود!😒
✨﷽✨
🌼دو تکه نان خشک و دست با برکت زینالعابدین علیه السلام
✍️شیخ صدوق به سند خود از زهری نقل میکند که روزی در خدمت امام سجاد علیهالسلام بودم که یکی از شیعیان آمد و اظهار پریشانی و عیالمندی نمود و گفت: چهارصد درهم بدهکاری دارم. حضرت از شنیدن سخنان وی بسیار متاثر شده و گریه کرد، وقتی علت را پرسیدند، فرمود: کدام محنت بالاتر از آن است که برادر مؤمنی را مقروض ببینی و نتوانی مشکل او را حل کنی؟ هنگامی که مردم متفرق شدند، یکی از منافقین گفت: عجیب است که ایشان یک بار میگوید آسمان و زمین در اختیار ماست و یک بار میگوید که از اصلاح برادر مؤمنی عاجزیم! آن مرد فقیر از شنیدن این سخن آزرده شد و خدمت امام سجاد علیهالسلام رفت و گفت: شخصی چنان و چنین گفت و به من سخت آمد به گونهای که رنج و محنت و پریشانیهای خودم را فراموش کردم. حضرت فرمود: خداوند تو را فرج عطا فرمود؛ و دستور داد: آنچه برای افطار من آماده کردهاید بیاورید.
دو قرص نان خشک شده را آوردند. حضرت فرمود: این نانها را بگیر که در خانه ما به غیر از اینها وجود ندارد ولیکن خداوند به برکت این دو قرص نان نعمت و مال زیادی به تو میدهد. آن مرد دو قرص نان را گرفت و به بازار رفت و نمیدانست چه کار کند. نفس و شیطان وسوسهاش نمود که نه دندان بچهها میتواند این نانها را بخورد و نه شکم تو و خانوادهات را سیر میکند و نه قرض تو ادا خواهد شد. همانطور که در بازار راه میرفت، به ماهی فروشی برخورد کرد که یک ماهی در دستش مانده بود و کسی آن را نمیخرید. به ماهی فروش گفت: من دو نان جو دارم بیا با ماهی مبادله کنیم. ماهی فروش قبول کرد، مرد ماهی را گرفت و یک نان جو را به او داد و به راهش ادامه داد و بقالی را دید که مقداری نمک مخلوط با خاک دارد که هیچ کس از او نمیخرد، به او پیشنهاد کرد بیا این قرص نان را بگیر و آن نمک را بده تا این ماهی را کباب کرده و استفاده کنم. و نمک را نیز گرفت و به خانه رفت در فکر بود که ماهی را پاک کند کسی در زد.
وقتی در را باز کرد، دید هر دو مشتری نانها را پس آوردهاند و گفتند: بچههای ما این نانهای خشک را نمیتوانند بخورند و ما فهمیدیم که تو از ناچاری این نانها را به بازار آوردهای بیا و نان خود را بگیر، ما از تو راضی هستیم و آن ماهی و نمک را به تو حلال کردیم. آن مرد آنها را دعا کرد و ایشان رفتند و چون کودکانش نمیتوانستند آن نانها را بخورند، تصمیم گرفت ماهی را کباب کند و به کودکانش بدهد. وقتی شکم ماهی را پاره کرد که آن را تمیز کند دید پر از در و مروارید است که نظیر ندارند، پس خداوند متعال را شکر کرد و در فکر بود که آنها را به چه کسی بفروشد و چه کار کند که شخصی از طرف امام سجاد علیهالسلام آمد و پیغام آورد که امام سجاد علیهالسلام فرمود: خداوند متعال در کار تو گشایش ایجاد کرد و از پریشانی نجات داد. اکنون قرصهای نان را به ما برگردان که آنها را به غیر از ما کسی نمیخورد.
📚امالی شیخ صدوق، ص537؛ بحارالأنوار، ج46، ص20
"شهیدبرزگر"💫
@ShahidBarzegar65