💢بسیار آموزنده
امروز ساعت ۵ صبح دخترم بیدارم کرد
گفت بابا من امتحان دارم من رو
می رسونی دانشگاه؟!
گفتم اره دخترم میبرم
وقتی امدم از در پارکینگ بیرون تو ماشین نشستم تا دخترم بیاد
دیدم یه اقای پاکبانی داره کوچه رو جارو میکنه ولی خیلی ناشیانه
و اصلا معلومه بلد نیست
خب من پاکبان کوچه رو میشناختم اقای عزیزی
یه پیرمرد خوش برخورد و با حال بود..
ولی نوع جارو كردن این كمى ناشيانه بود؛ تا حالا در طى صدها روز ده ها پاكبان رو ديدم و حاليم بود كه اين يارو اين كاره نيست؛ رفتم دخترم و رساندم و برگشتم
دیدم هنوز داره با آشغالها بازی میکنه.
كم كم اين مشكوك بودنش رفت رو مُخم.
در ماشین رو باز كردم و صداش كردم «عزيز خوبى؟
يه لحظه تشريف بيار.
خيلى شق و رق اومد جلو و از پشت عينك ظريف و نيم فريمش
خيلى شُسته رُفته جواب داد:
«سلام. در خدمتم مشكلى پيش اومده؟»
از لحن و نوع برخوردش جا خوردم.
نفس هاش تو سحرگاه زیادی پر انرژی بود؛ به ذهنم رسید که یه کم مهربان تر برخورد کنم.
"خسته نباشی گفتم بیا تو الاچیق یه قهوه بزنیم"
بعد تكه پاره كردن يه چندتا تعارف اومد داخل و نشست.
اون يكى هدفون هم از گوشش در آورد؛ دنباله سيم هدفون رو با نگاهم دنبال كردم كه ميرفت تو يقه ش و زير لباس نارنجى شهرداريش محو مي شد.
پرسيدم «چى گوش ميدى؟».
گفت: «يه كتاب صوتى به زبان انگليسيه».
كنجكاوتر شدم : « انگليسى؟! موضوعش چيه؟»
گردنشو كج كرد و گفت: «در زمينه اقتصادسنجى».
شكّم ديگه داشت سر ريز مي شد!
« فضولى نباشه؛ واسه چى يه همچی چيزى رو مى خونى؟».
با يه حالت نيم خنده تو چهره ش گفت: «چيه؟ به يه پاكبان نمياد كه مطالعه داشته باشه؟ ... به خاطر شغلمه. »
از سرایدار ساختمان دو تا ابجوش گرفتم
دو تا علی کافه انداختم
رفتم سر میز متعجب تر پرسیدم که متوجه نميشم
اين اقتصاد و سنجش و اين داستان ها چه ربطي به كار شما داره؟».
نگاه ش را يه لحظه برگردوند و بعد دوباره به سمت من نگاه كرد و گفت: « من استاد هستم تو دانشگاه. »
قبل از اينكه بخام چيزي بپرسم انگار خودش فهميد گيج شدم
و ادامه داد:
« من پدرم پاكبان اين منطقه است. اقاى عزيز پدرم
در مورد شما و روانشاد پسرتونم هم براى ما خيلى تعريف كرده همیشه میگفت یه پهلوون تو کوچه هست که مهربانه.
امشب تا دیدم شناختمون چون عکس تون رو با بابا دیده بودم.
جناب خمارلو من دكتراى اقتصاد دارم؛ و دو تا داداشم يكي مهندسه و اون يكى هم داره دكتراشو مي گيره.
به پدرم هر چى ميگيم زير بار نمى ره که بازخريد شه؛
ما هم هر ماه روزايي رو به جاى پدرمون ميايم كار مى كنيم كه استراحت كنه.
هم كمكش كرده باشيم
هم يادمون نره با چه زحمتى و چطورى پدرمون ما رو به اينجا رسوند.»
*چند لحظه سكوت فضای بین ما رو گرفت و نگاه مون تو هم قفل شده بود*.
*استكان رو گذاشتم رو ميز و بلند شدم رفتم سمتش*.
*بغلش كردم و گفتم «درود به شرفت مرد*.
*قدر باباتم بدون*.
*خيلى آدم درست و مهربونیه*..
https://eitaa.com/ShahidBarzegar65/14031
3.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
معجزه ندیدی ؟؟ شهیدی که مادرش را که به علت این که در جلسات قرآن سواد خواندن قرآن نداشت و احساس خجالت می کرد را در کمتر از یک ثانیه قاری قرآن کرد
https://eitaa.com/ShahidBarzegar65/14039
مراقبت از نگاه به نامحرم در سیره
🕊شهید مجید صنعتی🌷
بیمارستان شهید لبافی نژاد تهران بستری بودم. قرار بود چشمم را تخلیه کنند و کردند. مجید تا شنید خودش را رساند.
تا می خواستم از تخت پایین بیایم زیر بغلم را می گرفت. با پانسمان قلنبه روی چشمم، داخل حیاط بیمارستان قدم می زدم و مجید هم پا به پایم.
این قدر از ترس افتادن نگاهش به نامحرم سرش را پایین می انداخت که خنده ام می گرفت.
سر به سرش گذاشته، می گفتم: من با همین یک چشم هم باید تو را راه ببرم و هم مواظب باشم که به در و دیوار نخوری.
کتاب مربع های قرمز
https://eitaa.com/ShahidBarzegar65/14039
4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 اهمیت احیای عید غدیر
👤مگه هست کسی که بغض امیرالمومنین علیه السلام رو داشته باشه‼️🤔
#احیای_عید_غدیر
روایتی که وقتی شنیدم شرمنده شدم
https://eitaa.com/ShahidBarzegar65/14040
3.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
..
سبحان الله....
بازکردن عروق قلب❤️
باهسته خرما
خیلی جالبه
دانلودش کنیدواطلاع رسانی کنید👌
https://eitaa.com/ShahidBarzegar65/14041
12.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
انواع چشم زخم....👀
خیلی مراقب آدمهایی که توی خونتون
رفت وآمدمیکنند باشید
تا کار محکم نشده
آن را به زبان ها نیاندازید...
https://eitaa.com/ShahidBarzegar65/14042
🍎نذرسیب شهیدمحمدعلی برزگر
سلام
من کارم چند ماه توی اداره برق گیر افتاده بود حتی رئیس اداره برق شهرستان شخصاً
در استان پیگیر کارم بود ولی درست
نمی شد
دیروز یکی از کارمندهای اداره برق بهم گفت یه بار دیگه برو بانک اگه کارت نشد دیگه دنبالش نرو قیدش بزن
توی راه بانک بودم یه لحظه یاد شهید افتادم بهش متوسل شدم رفتم بانک کارمند بانک هم اونقدر رفته بودم
بهم گفت منتظر باش
رفتم روی صندلی نشستم
گوشیم زنگ خورد از تهران برام زنگ زدن
گفت انلاین پرداخت کن
گفتم من توی بانکم حتی از طریق بانک نمیشه گفت دیگه لازم نیست
بطور باور نکردنی انلاین پرداخت شد
امروز هم کنتور برام وصل کردن
واقعا معجزه شهیدبود
خودِ کارمند مسئول بهم گفت مشکل شما تا الان توی اداره نداشتیم که حل بشه
وقتی بهم گفت قیدش بزن خیریتی داره
واقعا نا امید شدم
وقتی برگشتم بهش ماجرا را گفتم همون هم متعجب شده
همون هم اعتقاد داشت که این یک معجزه هست
راستشو بخوایین
قبل از این اتفاق کسانی که از طریق این شهید بزرگوار مشکلشون حل شده بوداصلا باور نداشتم میگفتم الکیه
ولی واقعا فهمیدم شهیدان زنده اند
نذرسیب کانال شهیدبرزگر گوگل بزنید
کل ماجراهای حاجت گرفته های نذرسیب میاد...
https://eitaa.com/ShahidBarzegar65/14043
2.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
..😅
⁉️ ننه به نظرت مذاکره با آمریکا خوبه ؟
https://eitaa.com/ShahidBarzegar65/14044
10.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰فوق العاده آموزندست.👌🏻
😔قرآنِ محجور......
https://eitaa.com/ShahidBarzegar65/14045
16.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ماجرای اراذلی که انگشت قطع کردند نتیجه چه شد؟!
https://eitaa.com/ShahidBarzegar65/14046
🔘دستنوشته شهید محسن صداقت
قبل از اعزام به سوریه
شهید مهندس محسن صداقت قبل از اعزام به سوریه به قرآن مراجعه میکند تا با بهرهمندی از انوار کلام الهی مسیر را انتخاب کند.
او در دست نوشتهای می نویسد:
«بسم رب الزهراء سلام الله علیها
با نام خدا و به یاد مهدی (رفیق شهید) قرآن را گشودم، آیه ٢٠, ٢١ سوره مبارکه توبه
آنها که ایمان آوردند و هجرت کردند و با اموال و جان هایشان در راه خدا جهاد نمودند مقامشان نزد خدا برتر است و آنها به موهبت عظیم (ان شاء الله شهادت) رسیده اند.
پروردگار، آنها را به رحمتی از ناحیه خویش و خشنودی و باغ های بهشتی که در آن، نعمت های جاودانه دارند، بشارت میدهد.
یا رب به حق زهرا سلام الله علیها ارزقنا شهادة فی سبیلک
۱۴۰۲/۱۱/۳۰
https://eitaa.com/ShahidBarzegar65/14047
4.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ما نیومدیم تو این دنیا مسابقه بدیم...
🌟استاد حدادی
https://eitaa.com/ShahidBarzegar65/14049