چند روز پیش سفری با اسنپ داشتم
(بعنوان مسافر)
آونروز خیلی بدشانسی آورده بودم و ناراحت بودم، آخه باطری و زاپاس ماشینم رو دزد برده بود
راننده حدودا ۴۰ سال داشت و آرامش عجیبی داشت و باعث شد باهاش حرف بزنم و از بدشانسیم بگم
هیچی نگفت و فقط گوش میکرد
صحبتم تموم که شد گفت یه قضیهای رو برات تعریف میکنم مربوط به زمانی هست که دلار ۱۹ تومنی ۱۲ شده بود
گفتم بفرمائید، برام خیلی جالب بود
و برای شما از زبان راننده مینویسم
یه مسافری بود هم سن و سال خودم
حدودا ۴۰ساله، خیلی عصبانی بود
وقتی داخل ماشین نشست بدون اینکه جواب سلام منو بده گفت: چرا انقدر همکاراتون
(یه فحشی داد) هستند
از شدت عصبانیت
چشماش گشاد و قرمز شده بود
گفتم چطور شده، مسافر گفت:
۸ بار درخواست دادم و رانندهها گفتن یک دقیقه دیگر میرسند و بعد لغو کردند
من بهش گفتم حتماً حکمتی داشته
و خودتو ناراحت نکن
این جمله بیشتر عصبانیش کرد و گفت حکمت کیلو چنده و این چیزا چیه کردن تو مختون و با گوشیش تماس گرفت
مدام پشت گوشی دعوا میکرد و حرص میخورد ( بازاری بود و کلی ضرر کرده بود)
حین صحبت با تلفن ایست قلبی کرد و من زدم بغل و کنار خیابون خوابوندمش و احیاش کردم
سن خطرناکی هست و معمولاً همه تو این سن فوت میکنن
چون تا به بیمارستان یا اورژانس برسن طول میکشه
من سر پرستار بخش مغز و اعصاب بیمارستان هستم و مسافر نمیدونست
خطر برطرف شد و بردمش بیمارستان
کرایه هم که هیچی!!!
دو هفته بعد برای تشکر با من تماس گرفت و خواست حضوری بیاد پیشم
من اون موقع شیفت بودم و بیمارستان بودم
تازه اون موقع فهمید که من سرپرستار بخشم
اومد و تشکر کرد و کرایه رو همراه یه کتاب کادو شده به من داد
گفتم دیدی حکمتی داشته
خدا خواسته اون ۸ همکار لغو کنن که سوار ماشین من بشی و نمیری
تو فکر رفت و لبخند زد
من اون موقع به شدت ۴ میلیون تومن پول لازم داشتم و هیچ کسی نبود به من قرض بده
رفتم خونه و کادو مسافر رو باز کردم
تو صفحه اول کتاب یک سکه تمام چسبونده بود!
حکمت خدا دو طرفه بود
هم اون مسافر زنده موند و من هم سکه رو ۴میلیون و چهارصد هزار تومن فروختم و مشکلم حل شد
همیشه بدشانسی بد شانسی نیست
ما از آینده و حکمت خدا خبر نداریم
اینارو راننده برای من تعریف کرد و من دیگه بابت دزدی باطری و زاپاسم ناراحتیمو فراموش کردم
من هم به حکمت خدا فکر کردم...
https://eitaa.com/ShahidBarzegar65/14083
34.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ابراهیم هادی، یار گمنام امام زمان (عج)؟!
او فقط یک رزمنده نبود... یک سرباز واقعی امام زمان (عج) بود
https://eitaa.com/ShahidBarzegar65/14094
💫پارت(90)
جلددوم کتاب ازقفس تاپرواز
خاطرات شهیدمحمدعلی برزگر🌷
📝قطره خون🩸
🌷چند ماهی می شد که از محمدم خبری نداشتم، شاید برخی بگویند شما چندین فرزند داشته ای!!؟
ولی انسانی که ده انگشت دارد اگر بر اثر حادثه ای یک انگشت او قطع شود ،نُه انگشت باقی مانده نمی توانند نبود او را جبران نمایند .
🌷باور کنید مادران شهدا فرزندان خود را همچون سایر مادران دوست میدارند ،
وقتی پای ارزشهای اسلامی در میان باشد باید سکوت اختیار کردو رضایت به رفتن داد، اگر راضی به رفتنش نمی شدم ارادتم به اهل بیت جز شعار چیزی نبود، انسان با عمل است که در امتحانات پیروز میشود.
روزهای گمنامی محمدعلی برایم بسیارسخت وجانکاه بود؛
به پایگاه خواهران می رفتم وخدمات تدارکات جبهه راانجام می دادیم؛
🌷اغذیه بسته بندی میکردیم ؛ ....
چندین ماه گذشت ولی خبری نشد، هرجا که روزنۀ امیدی داشتیم رفتیم ، و سراغ گرفتیم ولی بی فایده بود بیقرارتر از هر روز به پایگاه میرفتم.
تاشایدنشانی ازفرزندم بیابم.
🌷تا اینکه یک شب خواب دیدم؛ شخصی نورانی(ثارالله) با صورتی پوشیده به طرفم آمد و دستش را مقابلم گشود و گفت :در مُشتم توجه کن ....
وقتی مشتش را باز کرد خون در کاسۀ مشتش می جوشید رو به من کرد و گفت : پسرت در زمین فرو رفته بود ولی به خواست خداوند به سوی تو باز میگردد .
پرسیدم:ولی پسرم مفقود الاثر است.
دوباره گفت: دستت را کاسه وار زیر دستم بگیر تاامانتت را تحویل دهم. به فرمایش ایشان عمل کردم و او کاسۀ مشتش را خم کرد و تنها یک قطره خون در دستم گذاشت و رفت.
🌷از صدای اذان صبح بیدار شدم، نماز خواندم، کارهای روزانه ام را انجام داد م ولی باز فکرم درگیر رؤیای دیشب بود قلبم تندتند میزد از حیاط بیرون زدم و همسایه ای که محرم اسرارم بودرا ملاقات کردم
ولی نمی دانم چرا خوابم را فاش نکردم، پرسید: چرا بیقراری ؟
🌷گفتم: دلم برای محمدم تنگ شده .
گفت: این که غصه ندارد، همین الان جمعی از زنان محل را خبردار می کنم
به حرم امامزاده وگلزارشهداکه برویم خود به خود آرام میشوی.
قبول کردم و به حرم امامزاده رفتیم و بیتوته کردیم.در آنجا همسایه ام خواب عجیبی دید و گفت : دیدم توسط یک نامه خبر از شهید آوردند.
🌷آنچه دیده بودم واقع شد دانستم که پسرم در راه برگشت به خانه است.
چند روز بعد خواب هر دو همسایه تعبیر شد و گروه تفحص فرزندم رابا پیکری سالم ازخاک اربابش حسین (ع)پیدا نمودندو بالاخره پس از ماهها چشم انتظاری محمدم را به آغوش کشیدم.
🔰کتاب ازقفس تاپرواز
راوی:مادرشهید
https://eitaa.com/ShahidBarzegar65/12778
10.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دنیا اگه بخواد بهت کام بده
✨نشر_حداکثری_با_شما
https://eitaa.com/ShahidBarzegar65/14095
5.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بچه محله امام رضا😍💪
یا امام رضا ...هروقت زمین خوردم
همیشه مثل همین وزنه بلندم کردی
https://eitaa.com/ShahidBarzegar65/14097
8.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عنایت امام رضا ع به زائرش
خیلی قشنگه......معجزه شنیدنی😭
https://eitaa.com/ShahidBarzegar65/14098
5.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴اوضاع کشور بدون آخوند⁉️
پ.ن: روحانیت به عنوان یکی از گروه های مرجع در اجتماع است که رسانه های معاند به دنبال تخریب و تضعیف این جایگاه در بین عموم مردم هستند؟
🔻براستی اگر این گروه مرجع در جامعه،کارکرد و فایده ای نداشت این حجم از تخریب برای تضعیفشان لازم بود؟!
https://eitaa.com/ShahidBarzegar65/14099
8.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این کلیپ روببینی
به نماز خوندن مشتاق تر میشی...
https://eitaa.com/ShahidBarzegar65/14100
📖حتما" بخوانید
فرشتگان در حال خواندن اسامی جهنمیان بودند...
که ناگهان نامش خوانده شد...
"چگونه می توانند مرا به جهنم ببرند؟
دو فرشته او را گرفتند و به سوی جهنم بردند...
او تمام اعمال خوبی که انجام داده بود،را فریاد می زد...
نیکی به پدرش و مادرش،روزه هایش،نمازهایش،خواندن قرآنش و...
التماس میکرد ولی بی فایده بود.
او را به درون آتش انداختند.
ناگهان دستی بازویش را گرفت و به عقب کشید.
پیرمردی را دید و پرسید:
"کیستی؟"
پیرمرد گفت:
"من نمازهای توام".
مرد گفت:
"چرا اینقدر دیر آمدی؟
چرا در آخرین لحظه مرا نجات دادی؟
پیرمرد گفت:
چون تو همیشه نمازت را در آخرین لحظه میخواندی!
آیا فراموش کرده ای؟
در این لحظه از خواب پرید.
تا صدای اذان را شنید وضو گرفت و به نماز ایستاد.
*نمازت را سر وقت، چنان بخوان
كه گویا آخرین نمازی است که میخوانی.
https://eitaa.com/ShahidBarzegar65/14103
5.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
داستان شکرگزاری
در وقت خوشی یاناخوشی....
هر دردی که بهت وارد شد رو ببینی...
https://eitaa.com/ShahidBarzegar65/14104
🌹منطقه شرهانی در حال تفحص بودیم. کار هر روز را با توسل به یکی از اهل بیت (ع) شروع می کردیم.
آن روز ورد لب های مان یا امام رضا (ع) بود.
🌹مشغول کندن و زیر و رو کردن خاک ها بودیم که با عنایت امام رضا (ع) یک شهید پیدا کردیم.
🌹اما هیچ مدرک شناسایی همراهش نبود و برای ما زمینی ها گمنامِ گمنام بود.
اما یک برگه همراهش بود که رویش نوشته بود:
🌹«هر که شود بیمار رضا
والله شود وام دار خدا
https://eitaa.com/ShahidBarzegar65/14105
9.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هر کشور سازنده چه چیزیست...؟
🌀🔮🌀🔮🌀🔮
به ایرانی بودنت افتخارکن
https://eitaa.com/ShahidBarzegar65/14107