سید مجتبی خیلی حضرت زهرا سلام الله علیها رو دوست داشت
یه شب دیدم صدای ناله از اتاقش بلند شد
با نگرانی رفتم سراغش
دیدم پاهاش رو تو شکمش جمع کرده
دستش هم روی پهلوش گذاشته و از درد دور خودش می پیچه
بلند بلند هم داد می زد: آخ پهلوم... آخ پهلوم...
چند دقیقه بعد آروم شد.
گفتم: چته مادر؟ چی شده؟
گفت: مادر جان...
از خدا خواستم دردی که حضرت زهرا بین در و دیوار کشید رو بهم بچشونه
الان بهم نشون داد
خیلی درد داشت مادر... خیلی... 😭
😭💔
#شهید_سید_مجتبی_علمدار...🌷🕊
"شهیدبرزگر"💫
@shahidBarzegar65
7.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ای شهیدان مرگ مدیون شماست
امنیت در کشور از خون شماست
"شهیدبرزگر"💫
@ShahidBarzegar65
🌹 خیلی اتفاق می افتاد که دوستان و آشنایان برای کارهای خود به پدر مراجعه می کردند و می خواستند به علی بگوید تا مشکل شان را حل کند. علی هم سبک کارش این بود هر کسی به او مراجعه می کرد، اگر درخواستش منع قانونی نداشت انجامش می داد و اگر منع قانونی داشت، توجیهش می کرد و علت نشدنش را بیان می کرد.
🔸 یک بار یکی از همشهری ها کاری داشت. پدر به علی نامه نوشت. آن شخص به تهران رفته بود و علی به او ناهار هم داده و علت انجام نشدنش را بیان کرده بود. اما او شیطنت کرده، به پدر گفت: دیدی پسرت اعتنایی به تو و حرفت نکرد. این مطلب باعث نارحتی پدر از علی شد.
🔸 آن وقت ها علی تیمسار بود و فرمانده نیروی زمینی ارتش. وقتی هم می آمد همه خواهرها و برادرها جمع می شدیم تا ببینیمش. علی از در که وارد شد به سمت پدر رفت تا دستش را ببوسد ؛ اما پدر با ناراحتی علی را هل داد و روی زمین انداخت.
👈 علی دیگر بلند نشد. همین طور با زانو آمد و خودش را روی پای پدر انداخت و گفت: اگر مرا نبخشید از روی پای تان بلند نمی شوم. او التماس می کرد و ما همه گریه می کردیم. پدرم ناگاه تکانی خورد و علی را بلند کرد.
🔸 علی وقتی بلند شد بعد از دست بوسی پدر و مادر کنار پدر نشست. گویی اصلا اتفاقی نیفتاده است. در ضمن حرفها، پدر را روشن کرد که آن شخص حقش نبوده. بعدا پدر مفصل خدمت آن شخص رسیده بود.
راوی: خواهر شهید
📚 برگرفته از کتاب خدا می خواست زنده بمانی؛ کتاب علی صیاد شیرازی
نویسنده: فاطمه غفاری
ناشر: روایت فتح
صفحه ۱۸۴
"شهیدبرزگر"💫
@ShahidBarzegar65
⭕️اینو داشته باشین، واسه کسی که میگه چرا اسلام حجاب رو اجبار کرده
"شهیدبرزگر"💫
@ShahidBarzegar65
خاطره ای از شهید محمد حسین فهمیده
راوی : مادر شهید
داشتم خونه رو مرتب می کردم
حسین گوشهی آشپزخونه نشسته و به نقطهای خیره شده بود
اونقدر غرق افکار خودش بود که هر چی صداش کردم، جواب نداد
رفتم جلوش و گفتم: حسین... حسین ... کجایی مادر؟!
یهو برگشت و بهم نگاه کرد
گفتم: حسین جان! کجایی مادر؟!
خندید و گفت: سر قبرم بودم مامان...
از تعجب خندهام گرفت.
بهش گفتم: قبرت؟!.. قبرت کجاست مادر جون؟!
گفت: بهشت زهرا سلام الله علیها ردیف ۱۱ قطعه ۲۴ شماره ۴۴
چیزی نگفتم و گذشت ...
وقتی شهید شد و دفنش کردیم به حرفش رسیدم؛
با کمال تعجب دیدم دقیقاً همون جایی دفن شده که اون روز بهم گفته بود
پشتم لرزید، فهمیدم اون روز واقعاً سر قبرش بوده...
امام و شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
🌷شهیدمحمدحسین_فهمیده
"شهیدبرزگر"💫
@shahidBarzegar65
🌹لباس عروس، لباس تشییع جنازه ام...
.
▪️همسر شهید روایت می کند: شبی که ناصر به خواستگاری ام آمده بود، وقتی پای صحبت به جزئیات مراسم ازدواج کشیده شد، مادرم از ناصر پرسید که دوست داری برای مراسم عقد، عروس چه لباسی بر تن کند؟
ناصر در جواب مادرم گفت:
- لباسی را به تن کند که بتواند در روز تشیع جنازه ام هم همان لباس را بپوشد.
"شهیدبرزگر"💫
@shahidBarzegar65
8.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥دغدغههای شهید سلیمانی نسبت به جایگاه اندیشه امام و آیتالله خامنهای در سیستم آموزشی کشور
"شهیدبرزگر"💫
@shahidBarzegar65
💫پارت(۴۵)
جلداول کتاب ازقفس تاپرواز
خاطراتی درباره شهیدمحمدعلی برزگر🌷
📝هلیم♡
🌷سال ۱۳۵۶ حکومت پهلوی آخرین نفسهای عمرش را می کشید مردم از هر لحاظ در تنگنا بودند.
امنیت کشور در خطر بود اخبار کشتار در ایران هولناک تر از دیروز در گوش می پیچید.
🌷 روستا در سکوتی خفت بار به سر می برد تا این که صدای زنگ قافلهٔ کربلا خفتگانِ تاریخ را بیدار کرد.
با آمدن ماه محرم روحیه استکبارستیزی مردم جانی دوباره گرفت.
🌷مجالی برای غذاخوردن بانوان وجود نداشت مردان پس از مجلس روضه بسیج می شدند تا زنان و کودکان را برای تأمین امنیتشان از کوچه های فرعی عبور دهند.
محمد یازده ساله بود ولی از اول شب تا آخر شب پا به پای برادرانش در عزاداری حضرت سیدالشهدا شرکت میکرد.
🌷یکی از شبها محمّد با شوق به منزل آمد و گویا با التماس توانسته بود عکسی از امام را از مبلغان دریافت کند بار اول بود که تصویری از مرحوم امام را می دیدم و بی اختیار اشک می ریختم
🌷 دهۀ اول ماه محرم به نیمه رسید طبق معمول هر شب، مجلس که تمام شد، با جمعی از زنان به قصد خروج از جا برخاستیم و از کنار آشپزخانه مسجد عبور کردیم تا به در خروجی برسیم محبوبه همراهم بود بوی هلیم مشام هر سیری را اسیر می کرد، ناگاه محبوبه روی پله دوم میخکوب شد و گفت تا هلیم نگیرم نمی آیم .دستش را کشیدم. گفتم: قباحت دارد، غذا مال مردهاست.
🌷محمد که سقا بود در همین موقع کتری خالی آب خوری را از داخل مسجد به حیاط می آورد تا برای ادامه سقاییش پر کندکه با شنیدن صدایم جلو آمد و گفت: چی شده؟ گفتم: خواهرت لج کرده، می خواهد هلیم بگیرد محمد گفت: آبجی تو برو قول می دهم برایت بیاورم. با وعده او به منزل آمدیم.
🌷فکر می کردم محمّد برای اینکه مرا از مخمصه لج بازی خواهرش نجات دهد، به او قول هلیم داده ولی از لحظه رسیدن ؛محبوبه لب پنجره نشست و انتظار آمدن برادرش را میکشید.
🌷 برایش حلوای انگور آماده کردم ولی لب نزد هر چه اصرار کردم نخوابید از جایش جم نمیخورد. مانده بودم چه کنم که فرشته نجاتم سر رسید محبوبه با خوشحالی گفت: دیدی داداشم هلیم آورد.
محمد کاسه را به دست محبوبه داد و به مسجد برگشت.
🌷مادر و دختر با ولع به جان هلیم افتادیم چشم از پیاله بر نمی داشتیم تا جایی که برای لقمه کشی ظرف؛ از هم سبقت می گرفتیم.
در عرض چند لحظه کاسه را برق انداختیم و هر یک گوشه ای خزیدیم. تقریباً پاسی از شب گذشته بود که پسرانم از مسجد برگشتند.
🌷صبح فردا قضیه را برای پسران تعریف کردم، هر دو با تعجب نگاهی به یکدیگر انداختند.هیبت الله گفت: دیشب که هلیم اضافه نیامد زبانم بند آمد، محمد را احضار کردم. محمد آمد و گفت نگران نباشید سهم خودم را آورده بودم.
🌷پرسیدم :یعنی دیشب تو شام نخورده خوابیدی!!؟ :گفت مهم قولی بود که به شما دادم تازه درس بزرگی هم گرفتم دیشب که آب و نان نخوردم حال بچه های امام حسین را خوب فهمیدم.
🔰کتاب ازقفس تاپرواز
راوی:مادرشهید
جلداول-دوران کودکی شهیدبرزگر
3.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 کسی فقیر نمیشود مگر با ثروتاندوزی سرمایهداران!
🔰استاد #رحیم_پورازغدی:
◀️ امام صادق (ع) فرمودند اگر در جامعه اقشاری میبینید که هرچه کار و زحمت میکشند باز هم گرسنه هستند بدانید #سرمایهداران آن جامعه حق اینها را خوردهاند.
🔹 عین عبارت امام صادق (ع) این است: کسی که بیش از نیازش دارد مصرف میکند، چیزی را میخورد که مال او نیست.
👌جنگ فقر و غنا
"شهیدبرزگر"💫
@ShahidBarzegar65