eitaa logo
کانال شهید محمدعلی برزگر
15هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
9هزار ویدیو
2 فایل
صاحبِ کتاب از قفس تا پرواز(شهید محمدعلی برزگر): ولادت:۵'۳'۱۳۴۵ شهادت ومفقودیت:۱۰'۶'۱۳۶۵ عملیات:کربلای۲ فرمانده:شهیدکاوه منطقه شهادت:حاج عمران عراق تبلیغات شما👇 @Mahya6470 کانال شهیدبرزگر https://eitaa.com/24375683/10791
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خدایا ... از بد کردن آدمهایت شکایت داشتم به درگاهت اما شکایتم را پس میگیرم ... من نفهمیدم! فراموش کرده بودم که بدی را خلق کردی تا هر زمان که دلم گرفت از آدمهایت، نگاهم به تو باشد .. گاهی فراموش میکنم که وقتی کسی کنار من نیست ،معنایش این نیست که تنهایم ... معنایش این است که همه را کنار زدی تا خودم باشم و خودت ... با تو تنهایی معنا ندارد ! مانده ام تو را نداشتم چه میکردم ...! 🌹دوستت دارم ، خدای خوب من ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ " شهیدبرزگر"💫 ╭┅─────────┅╮ @ShahidBarzegar65 ╰┅─────────┅╯
♨️ما صاحب داریم...! متاسفانه به او اعتماد ندارید! 🔸در یکی از ماه‌ها جهت پرداخت شهریه پولی نرسیده بود، آقاسیدعلی (فرزند مرحوم آیت‌ الله شاهرودی از مراجع تقلید گذشته که مسئول امور مالی بیت بود) مضطرب و نگران نزد پدر می‌آید و عرض می‌کند: روز آخر ماه است، به نانوایان و داروخانه‌ها بدهکاریم، اول ماه هم باید شهریه بدهیم، پول کافی هم در اختیار نداریم! آیت‌الله شاهرودی توجهی به این گفتار نمی‌کنند و می‌فرمایند: «خود (عجل الله) این مسئله را حل می ‌کنند چرا من غصه‌اش را بخورم؟!» بعد فرمودند:« کم اعتقادها عجله نکنید!» 🔸پس از آنکه پاسی از شب گذشت و مرحوم شاهرودی بعد از صرف شام آماده استراحت بودند، ناگهان صدای کوبه درب منزل بلند شد، درب را باز کردند، پیرمردی با زبان محلی می‌گوید: با سید کار دارم، به او می‌گویند: اکنون وقت ملاقات نیست بروید صبح تشریف بیاورید اما پیرمرد بسیار اصرار می‌کند تا اینکه آقا متوجه می‌شوند و صدا می‌کنند، بگذارید بیاید! پیرمرد وارد می‌شود و دست آقا را می‌بوسد و چهارده هزار دینار به ایشان تقدیم می‌کند و می‌رود. آنگاه آیت‌الله شاهرودی رو به فرزندان خود کردند و گفتند: «ای کم عقیده‌ها ما صاحب داریم، ولی متأسفانه شما به او اعتماد ندارید، حالا پول‌ها را بردارید و درب منزل مقسمین و طلب کارها ببرید.» 📚مردان علم در دنیای عمل⪼ •┈┈••••••✾•🌿🌺•✾••••••┈┈• "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
🌷فرازی از وصیتنامه شهیدمحمد برزگر "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
⛔️ ورود امام زمان ممنوع!!! 🎆 شوخی نبود که، شب بود! همان شبی که هزار شب نمی‌شود. همان شبی که همه به هم محرمند. همان شبی که وقتی عروس بله می‌گوید به تمامی مردان داخل تالار محرم می‌شود... 👈 همان شبی که فراموش می‌شود «عالَم محضر خداست». آهان یادم آمد! این تالار محضر خدا نیست. تا می‌توانید معصیت کنید! همان شبی که داماد هم آرایش می‌کند... 🚫 همه و همه آمدند اما ای کاش امام زمانمان هم می آمد، حق پدری دارد بر ما. مگر می‌شود او نباشد؟! عروس برایش کارت دعوت نفرستاده بود، اما آقا آمده بود... به تالار که رسید سر در تالار نوشته بودند: «ورود امام زمان ممنوع!!!» 🔰 دورترها ایستاد و گفت: «دخترم عروسیت مبارک ولی... ای کاش کاری می‌کردی تا من هم می‌توانستم بیایم... مگر می‌شود شب عروسی دختر، پدر نیاید؟! من آمدم اما...» 🔆 گوشه‌ای نشست و برای خوشبختی دخترش دعا کرد... چه ظالمانه یادمان می‌رود که هستی. ما که روزیمان را از سفرهٔ تو می‌بریم و می‌خوریم اما با شیطان می‌پریم و می‌گردیم... می‌دانم گناه هم که می‌کنیم باز دلت نمی‌آید نیمه‌شب در نماز دعایمان نکنی... 🔺 اشتباه می‌کنند. این روزها نه مانتوهای تنگ و جلو باز مُد است، نه ساپورت‌های رنگارنگ، نه انواع شلوارهای پاره و مدل‌های موی غربی و نه روابط نامشروع و دزدی. این روزها فقط «درآوردن اشک مهدی فاطمه» مُد شده... اول به خودم.... شرمنده آقاجان.... ❣ •┈┈••••••✾•🌿🌺•✾••••••┈┈ "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
⭕️ اولین کانال رسمی خبری خبرگزاری بسیج خراسان شمالی در پیام رسان ایتا ✅ برای حمایت از ما، لینک این کانال را برای دوستان خود ارسال کنید. ✉️ «از شما عزیزان جهت عضویت دعوت بعمل می آید.» ⬇️ از طریق لینک زیر عضو ایتا شوید. https://eitaa.com/BasijNewsIr_KhSh
Voice-0003.mp3
زمان: حجم: 340.5K
صوت واقعی شهیدبرزگر "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
حمید چون طبقه پایین خانه مادرم زندگی می کرد. خیلی می آمد بالا و می رفت. چون همسرش اکثر اوقات سرکار بود، بیشتر وعده هایش را با مادرم می گذراند. صبح ها حیاط را آب و جارو می کرد. صبحانه اش را با مامان می خورد بعد هم ظرف ها را می شست و می رفت محل کار مامان می گفت صبح همان روز حادثه، حمید کولر را درست کرد. آب حوض را عوض کرد. همه خانه را جاروبرقی کشید و ظرف ها را هم شست. مادرم تازه گچ پایش را باز کرده بود. حمید نمی گذاشت از جایش تکان بخورد. شب حادثه وقتی ما به خانه رسیدیم، همه جا مثل دسته گل بود. به مادرم گفتم:«چرا این همه کار کردی؟» گفت:« کار من نیست مادر. حمید همه کارارو کرده.» خیلی هوای مادرم را داشت. گاهی حتی اگر پنج دقیقه می خواست دیر بیاید حتما خبر می داد. چون مامان عمل قلب باز کرده بود و حمید نمی خواست نگرانش کند. برزویی "شهیدبرزگر"💫 @shahidBarzegar65
4.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥آیا همه غیر مسلمانانها به جهنم می‌روند؟ 🔹لطفا درموردآدمهاقضاوت نکنید "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
💫پارت (۳۶) جلد دوم کتاب ازقفس تاپرواز خاطراتی درباره شهیدمحمدعلی برزگر🌷 📝دلجــــــویی 🌷بهبوهۀ جنگ بود و مردم روزهای سختی را می گذراندند و با کمبود مایحتاج روزمرّه و یا فراق عزیزانشان رو به رو بودند. هرکس به نوعی خودش را مسئول حفاظت از میهن می دانست؛ یکی با مالش و دیگری با جان، همه برای پا بر جایی انقلابی اسلامی، مرحوم امام (ره)را همراهی می کردند 🌷همسرم مرتّب به جبهه میرفت و حال خوشی نداشتم و در واقع آخرین روزهای بارداری ام را سپری میکردم. شدّت درد و سختی هر زایمانم خودم و قابله را به زحمت طاقت فرسایی می انداخت. 🌷 پسرم؛ مجتبی به دنیا آمد. ولی چند ماه بعد نوزادم بر اثرتب شدید تشنّج کرد این سومین فرزندم بود که مدّتی پس از تولّد می مرد 🌷از زندگی ناامید شدم، شبها بالش روی پا میگذاشتم و برای فرزند از دست‌رفته ام لالایی می خواندم، تا از شدّت گریه بی حال می شدم و خوابم می برد، افسرده بودم، حوصلۀ صحبت با کسی را نداشتم. 🌷محمد درمدرسه علمیه امام خمینی (ره)کاشان تحصیل می کرد وازطریق نامه ؛ از مرگ نوزادم باخبر شده بود. اوهمیشه ازخود عمل نشان می داد تاحرف. بنده خدا با وجود طولانی بودن مسیر و مشغلۀ درسی‌اش باز هم برای دل جویی از ما خود را از شهرکاشان به روستا رساند. 🌷به محض رسیدن به منزلم آمد و با من سخن گفت: زن داداش! به بچه های مانده ات هم فکر کرده ای ؟ غصّۀ شما از حضرت رباب و فرزندش بیشتر که نیست، 🌷خواهشی دارم، اگر مایل باشی به شهرستان قـُــم برویم، هم زیارت می کنید و حال روحی شما عوض می شود، هم سیاحت می کنید و بچه ها آب و هوایی تازه می کنند، خالی از لطف نخواهد بود، 🌷قول می دهم نظر حضرت کریمه (س) مایۀ دلگرمیت به زندگی خواهد شد. در ضمن کمی از محیط غم بار اینجا دور باشی برایت بهتر است با پیشنهاد او دختران خواهش کنان به التماس افتادند و مرا راضی به مسافرت کردند 🌷محمّد گهوارۀ خالی از طفلم را در انباری گذاشت و روز بعد به اصرار و همراهش راهی قم شدیم. محمّد ما را به مسافرخانه برد و پس از رفع خستگی به زیارت حضرت معصومه(س) رفتیم 🌷چقدر دلچسب بود، با اوّلین نگاه وسلام به گنبد انگار کوله بارِ غمی را از دوشم برداشته باشند، نماز خواندم و طوافی کردم و از خدا وحضرت کریمۀ اهل بیت(س) طلب آرامش کردم و از ایشان خواستم تا خداوند فرزند دیگری به من عنایت فرماید و باماندنش مرهمی بر زخم های کهنه ام باشد. 🌷مسافرت تمام شدوچند روز بعد به روستا برگشتیم مدّتی گذشت که پروردگار به دعای خواهر امام رضا(ع) حاجتم را اجابت کرد و صاحب فرزند دیگری شدم .حال روحی ام برگشت ولی محمّد هرگز به خانه برنگشت. 🔰کتاب ازقفس تاپرواز راوی:همسربرادرشهید "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
4.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥بخش‌هایی از مغز شهید آرمان علی‌وردی را در دهانش پیدا کردند / دوستان امنیتی گفتند که ما فیلم‌های شهید علی‌وردی را نمی‌توانیم پخش کنیم ... حرف فرزند شهید سلمان امیراحمدی جگر من را سوزاند ... 🎙 حجت‌الاسلام امینی‌خواه "شهیدبرزگر"💫 @shahidBarzegar65
﷽ 🌸روز دختر که میشه 🌿روز پدر که میشه 🌺روز عقد که میشه ☘برای دخترهای شهدا خیلی سخته 🌻دخترای شهدا روزتان مبارک 💔هیچی تو دنیا واسه دختر جای خالی باباشو پُر نمی‌کنه دردانه های شهدا 🌷❤️ میلادحضرت‌معصومه‌علیهاالسلام🌸 روز_دختر_مبارک_باد🎊🦋 "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65