⛔️ ورود امام زمان ممنوع!!!
🎆 شوخی نبود که، شب #عروسی بود! همان شبی که هزار شب نمیشود. همان شبی که همه به هم محرمند. همان شبی که وقتی عروس بله میگوید به تمامی مردان داخل تالار محرم میشود...
👈 همان شبی که فراموش میشود «عالَم محضر خداست». آهان یادم آمد! این تالار محضر خدا نیست. تا میتوانید معصیت کنید! همان شبی که داماد هم آرایش میکند...
🚫 همه و همه آمدند اما ای کاش امام زمانمان هم می آمد، حق پدری دارد بر ما. مگر میشود او نباشد؟! عروس برایش کارت دعوت نفرستاده بود، اما آقا آمده بود... به تالار که رسید سر در تالار نوشته بودند: «ورود امام زمان ممنوع!!!»
🔰 دورترها ایستاد و گفت: «دخترم عروسیت مبارک ولی... ای کاش کاری میکردی تا من هم میتوانستم بیایم... مگر میشود شب عروسی دختر، پدر نیاید؟! من آمدم اما...»
🔆 گوشهای نشست و برای خوشبختی دخترش دعا کرد... چه ظالمانه یادمان میرود که هستی. ما که روزیمان را از سفرهٔ تو میبریم و میخوریم اما با شیطان میپریم و میگردیم... میدانم گناه هم که میکنیم باز دلت نمیآید نیمهشب در نماز دعایمان نکنی...
🔺 اشتباه میکنند. این روزها نه مانتوهای تنگ و جلو باز مُد است، نه ساپورتهای رنگارنگ، نه انواع شلوارهای پاره و مدلهای موی غربی و نه روابط نامشروع و دزدی.
این روزها فقط «درآوردن اشک مهدی فاطمه» مُد شده...
اول به خودم....
شرمنده آقاجان....
❣#الّلهُـمَّ_عَجِّــلْ_لِوَلِیِّکَـــ_الْفَــرج____
•┈┈••••••✾•🌿🌺•✾••••••┈┈
"شهیدبرزگر"💫
@ShahidBarzegar65
⭕️ اولین کانال رسمی خبری
خبرگزاری بسیج خراسان شمالی
در پیام رسان ایتا
✅ برای حمایت از ما، لینک این کانال را برای دوستان خود ارسال کنید.
✉️ «از شما عزیزان جهت عضویت
دعوت بعمل می آید.»
⬇️ از طریق لینک زیر عضو ایتا شوید.
https://eitaa.com/BasijNewsIr_KhSh
#خبرگزاری_بسیج_خراسان_شمالی
#عضویت
Voice-0003.mp3
زمان:
حجم:
340.5K
صوت واقعی شهیدبرزگر
"شهیدبرزگر"💫
@ShahidBarzegar65
#خـــاطـــره_شـــهــیـــد
حمید چون طبقه پایین خانه مادرم زندگی می کرد. خیلی می آمد بالا و می رفت. چون همسرش اکثر اوقات سرکار بود، بیشتر وعده هایش را با مادرم می گذراند. صبح ها حیاط را آب و جارو می کرد. صبحانه اش را با مامان می خورد بعد هم ظرف ها را می شست و می رفت محل کار مامان می گفت صبح همان روز حادثه، حمید کولر را درست کرد. آب حوض را عوض کرد. همه خانه را جاروبرقی کشید و ظرف ها را هم شست. مادرم تازه گچ پایش را باز کرده بود. حمید نمی گذاشت از جایش تکان بخورد. شب حادثه وقتی ما به خانه رسیدیم، همه جا مثل دسته گل بود. به مادرم گفتم:«چرا این همه کار کردی؟» گفت:« کار من نیست مادر. حمید همه کارارو کرده.» خیلی هوای مادرم را داشت. گاهی حتی اگر پنج دقیقه می خواست دیر بیاید حتما خبر می داد. چون مامان عمل قلب باز کرده بود و حمید نمی خواست نگرانش کند.
#خواهر_شهیدمریم برزویی
"شهیدبرزگر"💫
@shahidBarzegar65
4.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥آیا همه غیر مسلمانانها به جهنم میروند؟
🔹لطفا درموردآدمهاقضاوت نکنید
"شهیدبرزگر"💫
@ShahidBarzegar65
💫پارت (۳۶)
جلد دوم کتاب ازقفس تاپرواز
خاطراتی درباره شهیدمحمدعلی برزگر🌷
📝دلجــــــویی
🌷بهبوهۀ جنگ بود و مردم روزهای سختی را می گذراندند و با کمبود مایحتاج روزمرّه و یا فراق عزیزانشان رو به رو بودند. هرکس به نوعی خودش را مسئول حفاظت از میهن می دانست؛ یکی با مالش و دیگری با جان، همه برای پا بر جایی انقلابی اسلامی، مرحوم امام (ره)را همراهی می کردند
🌷همسرم مرتّب به جبهه میرفت و حال خوشی نداشتم و در واقع آخرین روزهای بارداری ام را سپری میکردم. شدّت درد و سختی هر زایمانم خودم و قابله را به زحمت طاقت فرسایی می انداخت.
🌷 پسرم؛ مجتبی به دنیا آمد. ولی چند ماه بعد نوزادم بر اثرتب شدید تشنّج کرد
این سومین فرزندم بود که مدّتی پس از تولّد می مرد
🌷از زندگی ناامید شدم، شبها بالش روی پا میگذاشتم و برای فرزند از دسترفته ام لالایی می خواندم، تا از شدّت گریه بی حال می شدم و خوابم می برد، افسرده بودم، حوصلۀ صحبت با کسی را نداشتم.
🌷محمد درمدرسه علمیه امام خمینی (ره)کاشان تحصیل می کرد وازطریق نامه ؛ از مرگ نوزادم باخبر شده بود.
اوهمیشه ازخود عمل نشان می داد تاحرف.
بنده خدا با وجود طولانی بودن مسیر و مشغلۀ درسیاش باز هم برای دل جویی از ما خود را از شهرکاشان به روستا رساند.
🌷به محض رسیدن به منزلم آمد و با من سخن گفت: زن داداش! به بچه های مانده ات هم فکر کرده ای ؟
غصّۀ شما از حضرت رباب و فرزندش بیشتر که نیست،
🌷خواهشی دارم، اگر مایل باشی به شهرستان قـُــم برویم، هم زیارت می کنید و حال روحی شما عوض می شود، هم سیاحت می کنید و بچه ها آب و هوایی تازه می کنند، خالی از لطف نخواهد بود،
🌷قول می دهم نظر حضرت کریمه (س) مایۀ دلگرمیت به زندگی خواهد شد. در ضمن کمی از محیط غم بار اینجا دور باشی برایت بهتر است
با پیشنهاد او دختران خواهش کنان به التماس افتادند و مرا راضی به مسافرت کردند
🌷محمّد گهوارۀ خالی از طفلم را در انباری گذاشت و روز بعد به اصرار و همراهش راهی قم شدیم. محمّد ما را به مسافرخانه برد و پس از رفع خستگی به زیارت حضرت معصومه(س) رفتیم
🌷چقدر دلچسب بود، با اوّلین نگاه وسلام به گنبد انگار کوله بارِ غمی را از دوشم برداشته باشند، نماز خواندم و طوافی کردم و از خدا وحضرت کریمۀ اهل بیت(س) طلب آرامش کردم و از ایشان خواستم تا خداوند فرزند دیگری به من عنایت فرماید و باماندنش مرهمی بر زخم های کهنه ام باشد.
🌷مسافرت تمام شدوچند روز بعد به روستا برگشتیم
مدّتی گذشت که پروردگار به دعای خواهر امام رضا(ع) حاجتم را اجابت کرد و صاحب فرزند دیگری شدم .حال روحی ام برگشت
ولی محمّد هرگز به خانه برنگشت.
🔰کتاب ازقفس تاپرواز
راوی:همسربرادرشهید
"شهیدبرزگر"💫
@ShahidBarzegar65
4.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥بخشهایی از مغز شهید آرمان علیوردی را در دهانش پیدا کردند / دوستان امنیتی گفتند که ما فیلمهای شهید علیوردی را نمیتوانیم پخش کنیم ...
حرف فرزند شهید سلمان امیراحمدی جگر من را سوزاند ...
🎙 حجتالاسلام امینیخواه
"شهیدبرزگر"💫
@shahidBarzegar65
﷽
🌸روز دختر که میشه
🌿روز پدر که میشه
🌺روز عقد که میشه
☘برای دخترهای شهدا خیلی سخته
🌻دخترای شهدا روزتان مبارک
💔هیچی تو دنیا واسه دختر
جای خالی باباشو پُر نمیکنه
دردانه های شهدا 🌷❤️
میلادحضرتمعصومهعلیهاالسلام🌸
روز_دختر_مبارک_باد🎊🦋
"شهیدبرزگر"💫
@ShahidBarzegar65
#متن_خاطره🌷
😂تفاوت ارتشیها با بسیجیها😂
امیر عقیلی سرتیپ دوم ستاد لشگر سی پیاده گردان گرگان یک روز به حاج همت گفت: "من از شما بدجور دلخورم"
حاج همت گفت: "بفرمایید چه دلخوری دارید ؟"
گفت : "حاجی شما هر وقت از کنار پاسگاههای ارتش رد می شوید یک دست تکان می دهید و با سرعت رد می شوید ولی وقتی از کنار بسیجی های خودتان رد می شوید هنوز یک کیلومتر مانده چراغ میزنی , بوق میزنی, آرام آرام سرعتت را کم می کنی 20 متر مانده به دژبانی بسيجیها پیاده می شوی لبخند می زنی دوباره دست تکان می دهی بعد سوار می شوی و از کنار دژبانی رد می شوی. همه ما از این تبعیض ما بین ارتشیها و بسیجیها دلخوریم .. "
حاج همت با لبخند گفت: "اصل ماجرا این است که دژبانهای ارتشی چند ماه اموزش تخصصی دیده اند اگر ماشینی از دژبانی رد بشود و به او مشکوک شونداز دور بهش علامت میدن بعد تیر هوایی می زنند آخر کار اگر خواست بدون توجه از دژبانی رد شود به لاستیک ماشین تیر می زنند. ولی این بسیجیها که تو میگی اگر مشکوک شوند اول رگبار می بندند تازه بعد یادشان میافتد باید ایست بدهند یک خشاب را خالی می کنند بابای صاحب بچه را در میاورند بعد چندتا تیر هوایی شلیک می کنند و آخر که فاتحه طرف خوانده شد ؛ داد می زنند ایست".این را که حاجی گفت ، بمب خنده بود که توی قرارگاه منفجر شد.😂
شهیدحاج ابراهیم همت
"شهیدبرزگر"💫
🌷@shahidBarzegar65
27.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 بخاطر این چشمها
خواهرم چرا میخوای روسریتو دراری؟
درد و دل صمیمی #احمد_نوایی با همه بانوان عزیز ایران، علی الخصوص خواهران ضعیف الحجاب #حجاب
(لطفا ببینید و منتشر کنید)
حرفهایی مهم
"شهیدبرزگر"💫
@ShahidBarzegar65
🌹برای گرفتن مرخصی وارد چادر فرماندهی گردان شدم، شهید تورجی زاده طبق معمول به احترام سادات بلند شد و درخواستم را گفتم؛ بی مقدمه گفت نمی شود، با تمام احترامـــی که برای سادات داشت اما در فرماندهی خیلـــی جدی بود؛ کمی نگاهش کردم، با عصبانیت از چادر بیرون آمدم و با ناراحتی گفتم:" شکایت شما را به مادرم حضرت زهرا (سلام الله علیها) میکنم."
هنوز چند قدمی از چادر دور نشده بودم که دوید دنبال من با پای برهنه گفت:" این چی بود گفتی؟"به صورتش نگاه کردم...خیس اشک بود. بعد ادامه داد:" این برگه مرخصی سفید امضا، هر چه قدر دوست داری بنویس، اما حرفت را پس بگیر یک سال از آن ماجرا گذشت. چند ساعتی قبل از شهادتش من را دید. پرسید:" راستی آن حرفت را پس گرفتی؟
فرماندهٔ گردان یازهرا، لشکر ۱۴ امام حسین علیه السلام
شهید محمد رضا تورجی زاده
ولادت: ۱۳۴۳ اصفهان
شهادت: ۱۳۶۶/۲/۵ بانه، عملیات کربلای۱۰
شهید محمدرضاتورجی زاده
"شهیدبرزگر"💫
@shahidBarzegar65