1.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قرار روزانه...
#اللهم کن لولیک
#صدای دلنشین مقام معظم رهبری
ذکرِ تعجیلِ فرج؛ رمزِ نجاتِ بشر است
ما بر آنیم که این ذکر جهانی گردد...
"شهیدبرزگر"💫
🆔@ShahidBarzegar65
#داستان...بخونیدجالبه
تاجری که هرگز ضرر نمیکرد!
تاجری دمشقی؛ همیشه به دوستانش میگفت:
که من در زندگیام هرگز تجارتی نکردهام
که در آن زیان کنم حتی برای یکبار
دوستانش به او میخندیدند و میگفتند
که چنین چیزی ممکن نیست
که حتی یکبار هم ضرر نکرده باشی
تا اینکه یکبار تاجر آنها را به مبارزه طلبید
تا به آنها نشان دهد که راست میگوید
او از دوستانش خواست که چیزی محال
و نشدنی از او بخواهند تا او انجام دهد
دوستانش به او گفتند: اگر راست میگوئی
به عراق برو و خرما ببر و بفروش
و در این امر مؤفق شو زیرا که آنجا خرما
مثل خاک صحرا زیاد است
و کسی خرمای تو را نمیخواهد
تاجر قبول کرد و خرمائی که از عراق آمده بود
را خریداری کرد و به طرف بغداد راهی شد
آوردهاند که در آن هنگام خلیفه عراق برای
تفریح و استراحت به طرف موصل رفته بود
زیرا موصل شهری زیبا و بهاریست
که در شمال عراق قرار دارد و بخاطر طبیعت
زیبایش اسم دوبهاره را رویش گذاشتهاند
زیرا در سرما و گرما همچون بهار است
دختر خلیفه گردنبند خود را در راه بازگشت
از سفر گم کرده بود، پس گریه کنان شکایت
پیش پدرش برد که طلایش را گم کرده است
خلیفه دستور به پیدا کردنش داد و به ساکنان
بغداد گفت هر کس گردنبند دخترش را بیابد
پس پاداش بزرگی نزد خلیفه دارد
و دختر خود را به او خواهد داد
تاجر دمشقی وقتی به نزدیکی بغداد رسید
مردم را دید که دیوانه وار همه جا را میگردند
از آنها سؤال کرد که چه اتفاقی افتاده است؟!
آنها نیز ماجرا را تعریف کردند
و بزرگشان گفت: متأسفانه فراموش کردیم
برای راه خود توشه و غذائی بیاوریم
و اکنون راه بازگشت نداریم
تا اینکه گردنبند را پیدا کنیم
زیرا مردم از ما سبقت میگیرند
و ممکن است گردنبند را زودتر پیدا کنند
پس تاجر دمشقی دستانش را به هم زد
و گفت: من به شما خرما میفروشم
مردم خرماها را با قیمت گرانی از او خریدند
و او گفت: هاااا من برنده شدم در مبارزه
با دوستانم
این سخن به گوش خلیفه رسید که تاجری
دمشقی خرماهایش را در عراق فروخته است!
این سخن بسیار عجیب بود زیرا که
عراق نیازی به خرمای جاهای دیگر نداشت
بنابراین خلیفه او را طلبید
و ماجرا را از او سؤال کرد
پس تاجر گفت: هنگامی که کودکی بودم
یتیم شدم و مادرم توانائی کاری نداشت
من از همان کودکی کار میکردم و به مادرم
رسیدگی میکردم و نان زندگیمان را درمیآوردم
در حالیکه پنج سال داشتم کارم را ادامه دادم
و کم کم بزرگ شدم تا به بیست سالگی رسیدم
و مادرم را اجل دریافت او دستانش را بلند
کرد و دعا کرد که خداوند مرا مؤفق گرداند
و هرگز روی خسارت و زیان را نبینم
در دین و دنیایم و ازدواج
مرا از خانه حاکمان میسر گرداند
و خاک را در دستانم به طلا تبدیل کند
در این هنگام که دعاهای مادر را برای خلیفه
تعریف میکرد ناخودآگاه دستش را در خاک برد
و بالا آورد و مشغول صحبت کردن بود
که خلیفه گردنبند دخترش را در دست او دید!
خلیفه تبسمی کرد
تاجر که آنچه در دستش بود را احساس کرد
فهمید چیزی غیر از خاک را برداشته
به دستان خود نگاه کرد
دانست که این گردنبند دختر خلیفه است
پس آن را برگرداند و دانست که
از دعای مادرش بوده است
اینچنین بود که برای اولین بار خرما از
دمشق برای فروش وارد عراق شد
و او نیز داماد خلیفه گشت
🆔@ShahidBarzegar65
3.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔦خوندن نماز شب با چراغ قوه
سیره زندگی سردار شهید #علی_شفیعی🕊🌹
🆔@shahidBarzegar65
با بچههای فامیل کنار رود آب مشغول بازی بود که یه سیب قرمز و درشت از آب رد شد، بچهها سیب رو گرفتن و تقسیمش کردن و خوردن؛ اما علیرضا نخورد. گفت:
من نمیخورم، شاید صاحبش راضی نباشه. بچهها نفهمیدن چی گفت! ولی پدر از خوشحالی بال در آورد؛ وقتی دید پسر کوچیکش اینقد حلال و حرام سرش میشه!
📚 بخشی از زندگی دانشآموز شهید علیرضا مظفری صفات، از کتاب «فکر بکر خدا، ص ۷۰».
🆔@shahidBarzegar65
6.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔖منبر کوتاه 🔖
🎥#تصویری
🔅خدا هر کی را دوست داسته باشه محبت امیرالمومنین علیهالسلام را در دلش قرار میده
🔰#استاد_مؤمنی
🆔@ShahidBarzegar65
1.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چرا استکانهای قدیم کمر باریک بود؟
🍃خیلی جالبه
🆔@ShahidBarzegar65
کودکی از پدرش پرسید:
بابا مرد یعنی چه؟
پدر گفت؛
مرد به کسی میگن
که بدون هیچ چشم داشتی
خودشو وقف راحتی دیگران میکنه
کودک آهی کشیدوگفت:
کاش منم میتونستم مثل مادرم
یک مرد بشم
همه یادِ مادرتون افتادین⁉️
صلی الله علیک یا فاطمه الزهرا(س)
🆔@ShahidBarzegar65
2.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🤱👩🍼زندگی زن ها خیلی سخته
/دکتر شکوری
🆔@ShahidBarzegar65
روزی اسب پیرمردی فرار کرد، مردم گفتند:
چقدر بدشانسی!
پیر مرد گفت : ازکجا معلوم
↻♥↻
فردا اسب پیر مرد با چند اسب وحشی برگشت
مردم گفتند:
چقدر خوش شانسی!
پیرمرد گفت: از کجا معلوم
↻♥↻
پسر پیرمرد از روی یکی از اسبها افتاد و پایش شکست.
مردم گفتند:
چقدر بدشانسی!
پیرمرد گفت از کجا معلوم!
↻♥↻
فردایش از شهر آمدند و تمام مردهای جوان را به جنگ بردند به جز پسر پیرمرد که پایش شکسته بود.
مردم گفتند :
چقدر خوش شانسی!
پیرمرد گفت : از کجا معلوم!
↻♥↻
زندگی پر از خوش شانسی ها و بدشانسی های ظاهری است، شاید بدترین بدشانسی های امروزتان مقدمه خوش شانسی های فردایتان باشد.
از کجا معلوم؟!
مقدرات الهی را ؛نام خوشانسی ؛بدشانسی نگذاریم
فکرهای منفی را دورکنیم ومثبت بیندیشیم
🆔@ShahidBarzegar65
25.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#بوقت روشنفکری...
ما مالک هیچ چیز وهیچکس دراین دنیا نیستیم
بعدهر از دست دادنی؛به دست آوردن بهتری همراه است.این قانون طبیعته
مالک اصلی خداست
🆔@ShahidBarzegar65
هوای سرد وشیشه های بخار گرفته
بوی نفت توعلاالدین
گرمای پاهات زیر کرسی
وصدای قل زدن خورشت
تودیگ مسی
عطرچایِ قندپهلویِ دستساز مادر
دیوارهای پرازخاطره
ودرکنارهم بودن اعضای خانواده
یک چُرتِ عصرونه زیر پتوپلنگی
خستگی رو ازتنت بیرون میکشه
که هیچ....
حتی فکرکردن بهش
حال آدمو خوب میکنه
درسته از قدیما خیلی فاصله گرفتیم ولی
عکسای قدیمی میزارم واستون
که حداقل ازحس خوبِ خاطره ها جانمونیم...
الهی که حال دل همتون خوب باشه
و لحظاتتون شـاد😊🍂🍁
🆔@ShahidBarzegar65
3.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خدایا
ما رو حتی شده یک قدم به امام عمرمون نزدیک کن
🆔@ShahidBarzegar65