10.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ 🎬
✘ با امام | یا | بر امام
این بحران انتخابی بود که مردم کوفه باهاش روبرو شدن!
#استاد_شجاعی
#آیتالله_حائری_شیرازی
"شهیدبرزگر"💫
@ShahidBarzegar65
🖤 قلبهایمان به ۱۰ دلیل مرده است
🔹اول: خدا را شناختیم ولیکن حقش را ادا نکردیم.
🔹دوم: گمان بردیم که پیامبر خدا را دوست داریم سپس سنتش را آنچنان که اومی پسندد ادا نکردیم.
🔹سوم: قرآن را قرائت کردیم ولی کامل بدان عمل نکردیم.
🔹چهارم: نعمت خدا را خوردیم ولی شکرش را بجا نیاوردیم.
🔹پنجم: گفتیم شیطان دشمن ماست ولی با او در امور توافق کردیم.
🔹ششم: گفتیم بهشت حق است ولی برای رسیدن به آن کوشش نکردیم.
🔹هفتم: گفتیم جهنم حق است ولی از آن نگریختیم.
🔹هشتم: دانستیم مرگ حق است اما برای آن آماده نشدیم.
🔹نهم: به عیب مردم مشغول شدیم و عیب خویش را فراموش کردیم.
🔹دهم: مردگانمان را دفن کردیم ولی عبرت نگرفتیم.
"شهیدبرزگر"💫
@ShahidBarzegar65
4.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مدام این حرفا رو واسه خودتون مرور کنید به آرامش برسید
"شهیدبرزگر"💫
@ShahidBarzegar65
شـمر نمازش را میخواند،
روزهاش را هم میگرفت،
آشکارا هم فسق و فجور نمیکرد،
و شاید اهل رشوه و ربا هم نبود...
معاویه و ابنزیاد و عمربنسعد هم همینطور...
امافقط نیت وعملی شیطانی آنهارا
جهنم نشین کرد.....
آن هم دنیاطلبی.....
یادمان باشد،
زیارت عاشورا که میخوانیم
وقتی رسیدیم به «وَ لَعنَ الله...»هایش؛
لحظه ای به خودمان گوشزد کنیم:
نکند این «لعن الله...» شامل حال ما هم بشود؟
چون
آدمهایی هم هستند که گاه خودشان را "ارزانتر" از شمر و عمر و ابنزیاد میفروشند...
جمله ای بس سنگین از شهید آوینی:
"کربلا"به رفـــتن نیست...
به شـــدن است ...!
که اگر به رفـــتن بود!
شمر هم "کربلایی" است!
"شهیدبرزگر"💫
@ShahidBarzegar65
سلام.
بنده شهیدبرزگر رو قبل ازاینکه کانالی بنامشون افتتاح بشه می شناختم.
حقیقت من یک دختر امروزی بودم که مُدگرایی هدف اصلی زندگیم شد.از
آرایش؛رقص؛جمع مختلط ؛وکارای اینچنینی لذت می بردم.
تا اینکه قرارشد کنکور بدم...
دوست داشتم رشته مهندسی قبول بشم برای همین خیلی تلاش میکردم.
یک شب خواب دیدم...
یک مردجوان روبروی من نشسته
بهم گفت :
من شهیدمحمدعلی برزگرم
چه خواسته ای دردنیاداری؟
گفتم میخام مهندسی قبول بشم.
گفت:من قول میدم کمکت کنم.
اماتوهم بخاطرخدا کارایی که دل حضرت زهرا روخون کرده بزارکنار....
روزبعدکمی متاثرشدم ولی رفته رفته خوابمو فراموش کردم.
دانشگاه قبول شدم.رشته ای که میخاستم.
یک روزهمینطورکه بادوستم ازکلاس بیرون میومدیم.دیدم یه عده چسبیدن به برد دانشگاه.
باکنجکاوی ماهم سراغ برد رفتیم.
قراربود۲تا اتوبوس ازدانشجوهاروببرند راهیان نور....
ناخواسته به اصراردوستم ثبت نام کردم.
هفته بعدباکمال تعجب اسمم بعنوان نفر۵ مسافرا دراومد....
خلاصه بادوستم راهی شدیم.
چندشب ازحضورم در جنوب کشور
می گذشت.
یه شب دوباره همون جوان دوسال پیش سراغم اومد....
بهم گفت:فردا ۳راهی شهادت می بینمت....
من اصلا ازبرنامه فردا اطلاعی نداشتم.
عصرفرداش رسیدیم ۳راهی شهادت.
دنبال اون جوان بودم .یه گوشه ای
راوی یک کاروانی ازشهدا صحبت میکردکه دلمپیش حرفاش گیرکرد.
وقتی به خودم اومدم هوا کاملا تاریک بود وهیچکس از همسفرام رو نمیدیدم....
ترسیده بودم...مدام ازآدمای اونجا سوال می پرسیدم ....
ناامیدانه بادل پر شهیدروصدازدم...
که ناگهان شهیدرو باچشمای خودم توی بیداری در دل تاریکی دیدم....
سلام خواهرم....
تا خواستم گله کنم....
گفت:نترس تازه خودت روپیداکردی...
ازفردا یه آدم دیگه ای میشی...
گفتم:میشه منوبه کاروانم برسونی...
گفت:واسه همین اومدم...گفتم که میام...
پشت سرشهیدقدم برمیداشتم تارسیدم به اتوبوسای خودمون...
شناختم کاروان خودم بود...
بچه ها هنوزحرکت نکرده بودند.
برگشتم وتا خواستم ازشهید خداحافظی کنم... هیچکسوندیدم....
همه اون اطرافو گشتم ...ولی شهید رفته بود.
رسیدیم پادگان...
شب که همه خوابیدن...
لاک ناخنهامو ؛آرایشموپاک کردم . وضوگرفتم نمازخوندم...توبه کردم...که آرایشمو؛رقصمو؛گذشتمو برای همیشه بزارم کنار...
فردای اون شب همه مات رفتارم بودند.
وقتی به خونه برگشتم...
تصمیم گرفتم حجابموکامل کنم...
برای همین بامادرم رفتیم ویک چادرمشکی خریدم....
اوایل برام سخت بود...
همه دوستای قدیممو ازدست دادم...
ولی درعوض خدا دوستان جدیدبهتری مثل شهدا؛بچه های بسیج رو برام جایگزین کرد....
انتخابی که نه تنها ازش پشیمون نیستم که باعث رشدفردی واجتماعی خودم میدونم...
واین تغییر و اعتبار رو مدیون شهیدم.
این جریان مربوط به قبل کروناست.
دوستان معجزات شهید؛تحقیق شده درکانال نوشته میشه...
وگرنه ماهی چندین اعجاز وخواب ارسال میشه برامون..که مابعداز حصول اطمینان جریان رومی نویسیم.
ماازوضعیت ظاهری گذشته وحال این دوستمون کاملا اطلاع داریم.
"شهیدبرزگر"💫
@ShahidBarzegar65
خيلي قشنگه 👌
حرف حساب :
ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ.. ﺍﮔﻪ ﺑِﺸﮑﻨﻪ، ﺑﺎ ﻫﯿﭻ ﭼَﺴﺒﯽ نِمیشه ﺩُﺭﺳﺘﺶ ﮐﺮﺩ، مثلِ.. "دل آدما"
ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ..
ﺍﮔﻪ ﺑِﺮﯾﺰﻩ،ﺑﺎ ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰﯼ ﻧِﻤﯿﺸﻪ جَمعش ﮐﺮﺩ، ﻣﺜﻞِ... "آبرو"
ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ ﺭﻭ ﺍﮔﻪ ﺑُﺨﻮﺭﯼ،ﺑﺎ ﻫﯿﭻ چیزی ﻧِﻤﯿﺘﻮﻧﯽ ﺑِﺮﯾﺰﯾﺶ ﺑﯿﺮﻭﻥ، مثلِ... "مال بچه یتیم"
ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ ﺭﻭ هرچقدر هم ﻗَﺪﺭﺷﻮ بدوﻧﯽ، بازم کمه مثلِ...."پدر و مادر"
ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ ﺭﻭ ﻧِﻤﯿﺸﻪ ﺗَﻐﯿﯿﺮ ﺩﺍد، ﻣﺜﻞِ... "گذشته"
ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ ﺭﻭ ﺑﺎ ﻫﯿﭻ پوﻟﯽ ﻧِﻤﯿﺸﻪ ﺧَﺮﯾﺪ، ﻣﺜﻞِ..."ﻣُﺤﺒﺖ"
ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ ﺭﻭ ﻧَﺒﺎﯾﺪ ﺍﺯ ﺩَﺳﺖ ﺩﺍﺩ، ﻣﺜﻞِ..."دوستِ ﻭﺍﻗِﻌﯽ"
ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ ﺭﻭ ﻧِﻤﯿﺘﻮﻧﻢ ﺗَﺤﻤﻞ ﮐﻨﻢ،
ﻣﺜﻞِ..."ﺁﺩﻣﺎﯼِ ﭼﺎپلوﺱ ﻭ ﺩﺭﻭﻏﮕو"
ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ ﻫَﺰﯾﻨﻪ ﻧﺪﺍﺭﻩ، اﻣﺎ ﺧﯿﻠﯽ ﺣﺎﻝتو خوب میکنه، ﻣﺜﻞِ..."لبخند؛دعاکردن"
ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ ﺧﯿﻠﯽ ﮔِﺮﻭﻧﻪ، ﻣﺜﻞِ...."تاوان"
یه چیزایی به اندازه تمام عمرت بدست میاد؛مثل "تجربه"
ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ ﺧﯿﻠﯽ تَلخه، ﻣﺜﻞِ...."ﺣَﻘﯿﻘﺖ"
ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ ﺧﯿﻠﯽ ﺳَﺨﺘﻪ،
مثلِ...."ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﻮﺩﻥ"
ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ ﺧﯿﻠﯽ ﺯِﺷﺘﻪ، ﻣﺜﻞ..ِ.."ﺧﯿﺎﻧﺖ"
ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﺎ ﺍَﺭﺯﺷﻪ، ﻣﺜﻞِ...."ﻋِﺸﻖ"
یه چیزایی توزندگی تاوان داره مثل "اشتباه"
یه کسایی روبایدتوی زندگی داشته باشیم تاراه گم نکنیم مثل"قران و اهل بیت"
اما باهمه اینا یادتون باشه...
یه کسی هَمیشه هَوامون رو داره،
اونم...."خدااااست"
"شهیدبرزگر"💫
@ShahidBarzegar65
#عارف_و_نانوا
عارفی بود که شاگردان زیادی داشت و حتی مردم عامه هم مرید او بودند و آوازه اش همه جا پیچیده بود.
روزی به آبادی دیگری رفت
عابد به نانوایی رفت و چون لباس درستی نپوشیده بود نانوا به او نان نداد و عابد رفت.
مردی که آنجا بود عابد را شناخت، به نانوا گفت این مرد را می شناسی؟
گفت: نه. گفت: فلان عابدبود،
نانوا گفت: من از مریدان اویم، دوید دنبالش و گفت می خواهم شاگرد شما باشم،
عابد قبول نکرد.
نانوا گفت اگر قبول کنی من امشب تمام آبادی را طعام می دهم، عابد قبول کرد.
وقتی همه شام خوردند، نانوا گفت: سرورم دوزخ یعنی چه؟
عابد: دوزخ یعنی اینکه تو برای رضای خدا یک نان به بنده خدا ندادی
ولی برای رضایت دل بنده خدا
یک آبادی را نان دادی!
"شهیدبرزگر"💫
@ShahidBarzegar65