#پسرک_فلافل_فروش
#قسمت_هفتاد_ونهم
#زیارت_امام_حسین2
هادی میگفت:شما قدر زیارت امام حسین(ع) آن هم در شب جمعه را نمی دانید.
اما دوباره هفته بعد که به شب جمعه می رسید از من می پرسید؟ کی می ری کربلا؟
هادی گذرنامه معتبر نداشت، برای همین تنها رفتن برایش خطرناک بود. دوباره با ما می آمد و برمی گشت، اما بعد از چند هفته دیگر به شوخی های ما توجهی نداشت. او برای خودش مشغول ذکر و دعا بود.
توی کربلا هم از ما جدا می شد. خودش بود و آقا اباعبدالله(ع)
بعد هم سر ساعتی که معین می کردیم می آمد کنار ماشین. روزهای خوبی بود. هادی غیر مستقیم خیلی چیزها به ما یاد داد.
@ShahidMohammadHadiZolfaghari ❤️
#پسرک_فلافل_فروش
#قسمت_هفتاد_ونهم
#درخط_مقدم4
#مصلحت_شهادت_است
ما از طریق شبکه های اجتماعی با هم در ارتباط بودیم. 📧
🌌یک شب وقتی با هادی صحبت می کردم گفت: اینجا اوضاع ما بحرانی است! من امروز در یک قدمی شهادت بودم.
او ادامه داد: یک انتحاری پشت سر ما در میان نیروها منفجر شد. من بالای پشت بام خانه بودم که بلافاصله یک انتحاری دیگر در حیاط خانه خودش را منفجر کرد و...🎇
چند روز بعد هادی به نجف برگشت. زیاد در شهر نماند و به منطقه مقدادیه رفت. از آنجا هم راهی سامراء شد.
دو تن از دوستانم با او رفتند. دوستان من چند روز بعد برگشتند. با هادی تماس گرفتم و گفتم: کی برمی گردی؟
گفت: انشاالله #مصلحت ما شهادت است!
من هم گفتم این هفته پیش شما می آیم تا با هم فیلم و عکس بگیریم.📽
اما چند روز بعد، روز دوشنبه بود که از دوستان شنیدم که هادی شهید شده.
@ShahidMohammadHadiZolfaghari 🌱
#پسرک_فلافل_فروش
#قسمت_هفتاد_ونهم
#قدم_های_آخر
این اواخر کمتر حرف می زد. زمانی که از تهران برگشته بود بیشتر مشغول خودسازی بود. از خودش کمتر می گفت. به توصیه های کتب اخلاقی بیشتر عمل می کرد. هادی عبادتها و مسائل دینی را به گونه ای انجام می داد که در خفا باشد. کمتر کسی از حال و هوای او در نجف خبر داشت. او سعی می کرد خلوت خود را با مولای متقیان امیرالمومنین(ع) حفظ کند.
هادی حداقل هر هفته با تهران و دوستان و خانواده تماس می گرفت و با آنها بگوبخند داشت، اما در روزهای آخر تغییرات خاصی در او دیده می شد. شماره همراه خود را عوض کرد.
می گفت می خواهم بیشتر در خلوت خودم باشم. آخرین بار با یکی از دوستانش تماس گرفت. هادی پس از صحبت های معمول به او گفت: نمی خوای صدای من رو ضبط کنی؟! دیگه معلوم نیست بتونی با من حرف بزنی!🎙
به یکی از دوستان طراح هم گفته بود: من چهره جذاب و خوبی ندارم، اگه تونستی یه طرح قشنگ از عکس های من آماده کن! بعدها به درد می خوره!👨💻
با اینکه بارها در عملیات های گروه های مردمی از طرف سپاه بدر عراق شرکت کرده بود، اما وصیت نامه اش را قبل از آخرین سفر نوشت!✍🏻
درست در روز 19 بهمن 1393، یعنی یک هفته قبل از شهادت.🥀
وصیت نامه کاملی نوشت که توصیه های بسیار خوبی در آن داشت.
@ShahidMohammadHadiZolfaghari ❤️
#پسرک_فلافل_فروش
#قسمت_هفتاد_ونهم
#خبرشهادت_مادر
سهشنبه بود. من به جلسه قرآن رفته بودم. 📖 در جلسه قرآن بودم که به من زنگ زدند. 📞
پرسیدند خانهای؟ گفتم نه. بعد گفتند بروید خانه کارتان داریم.🏡
فهمیدم از دوستان هادی هستند و صحبتشان درمورد هادی است، اما نگفتند چه کاری دارند. من سریع برگشتم. چند نفر از بچه های مسجد آمدند و گفتند هادی مجروح شده. من اول حرفشان را باور کردم؛ گفتم حضرت ابوالفضل(ع) و امام حسین(ع) کمک میکنند، عیبی ندارد.
اما رفته رفته حرف عوض شد. بعد از دو سه ساعت، همسایهها آمدند و مادر دو تن از شهدای محل مرا در آغوش گرفتند وگفتند هادی به شهادت رسیده.🕊
@ShahidMohammadHadiZolfaghari ❤️