eitaa logo
•نِعٔمَ‌الٔرِفیْقٔ•
1.5هزار دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
1.4هزار ویدیو
166 فایل
•نِعٔمَ‌الٔرِفیْقٔ• - إِنَّ الْحَسَنَاتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئَاتِ . - به خاطر بهشت عاشق شهادت نباش ! به خاطر قرب الهـی، رسیدن به خدا عاشق شهادت باش '! کپی ؟ صدقه‌جاریست . خادم کانال : @oohhaoo .
مشاهده در ایتا
دانلود
📩 خوبه که بدونیم...🙂 . . . رسیده بودیم محل عشق کربلای ایران... لحظه ورود کفش هامونو در آوردیم و با پای پتی روی خاک مقدس شلمچه قدم ورداشتیم. ما و تعدادی از دخترا و دوستان جلوتر گروهی از بچه های دیگه بودیم. یکی از دخترا های پشت سرمون به شهدا و شلمچه حرف های خوبی نمیزد‌. یه دفعه به دوستاش گفت : چیه اینجا همش خاکه حیوونا میان اینجا و رد میشن نگاه اینارو بدون کفش راه میرن. دیگه صبرم لبریز شد برگشتم نگاه عمیقی بهش کردم و متوجه شد. کمی جلوتر رفتیم رسیدیم به تانک های باقی مانده از زمان جنگ. استادم رو دیدم که مسئول اُردو همون هم بود برگشتم و به ایشون گفتم: اینا دیگه شورشو در آوردن الان میرم براشون چخبره هرچی از دهنشون در میاد میگن اصلا چرا اومدن! درجوب با لحن محکمی بهم گفتن :《 طلبیده ، تو کاری نداشته باش،شهدا حواسش هست》 پس هرجا میریم که شهدا آنجا بوده و هست و هنوز هست اگه از اونجا خوشمون نیومد سکوت کنیم چون شهدا زنده ان، میبینن و میشنون... خودم اولین باری که به اروند کنار رفتم نمیدونستم کجاست و چطور جاییه الان که فهمیدم چطور جایی بوده و هست آرزوی هر روزم اینه که دوباره شهدا بطلبه و برم اونجا... انشاالله همه ما یک روز به اینجور جاها بریم و عشق شهدا رو درک کنیم نا گفته نماند 《اروند تنها گلزار شهدای آبی دنیاست》 @ShahidMohammadHadizolfaghari
🔺۱ سوره هدیه به شهید رسول خلیلی شب یادی کنیم از 🌹 🌱🌷🌱🌷🌱 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @Shahidmohammadhadizolfaghari
🔺۱ سوره هدیه به شهید حسین معز غلامی شب یادی کنیم از 🌹 🌱🌷🌱🌷🌱 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @Shahidmohammadhadizolfaghari
🔺۱ سوره هدیه به شهید محسن قوطاسلو شب یادی کنیم از 🌹 🌱🌷🌱🌷🌱 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @Shahidmohammadhadizolfaghari
🔺۱ سوره هدیه به شهید محمد کامران شب یادی کنیم از 🌹 🌱🌷🌱🌷🌱 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @Shahidmohammadhadizolfaghari
🔺۱ سوره هدیه به شهید محمد هادی ذوالفقاری شب یادی کنیم از 🌹 🌱🌷🌱🌷🌱 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @Shahidmohammadhadizolfaghari
مسئول بسیج دانش‌آموزی مسجدصاحب‌الزمان(عج) به خاطره‌ای که از شهید دارد اشاره می‌کند و می‌گوید: «‌تابستان آن سال به‌عنوان برنامه اختتامیه فعالیت بسیج دانش‌آموزی بچه‌ها را برای به بهشت زهرا بردیم. محمدحسین برخلاف بقیه دوستانش با محیط بهشت زهرا(س) و شهدا به خوبی آشنا بود. وقتی بر مزار شهدا حاضر می‌شدیم محمدحسین آن شهید را برای‌مان تعریف می‌کرد. این کودک #۱۲ساله برخلاف بسیاری از افراد به خوبی با آشنا بود. 🦋👇🏻🦋👇🏻🦋👇🏻🦋 https://eitaa.com/joinchat/3048734740Cd4d2cbd981 ❤️ڪانال شهیـــــد محمــــدهــــادے‌ذوالفقـــارے❤️
او از زمانی که در ایران بود، در کارهای هنری فعالیت داشت. تولید فیلم و عکس از برنامه های شهدا و ... از کارهای او بود.🎞 حالا همین برنامه ها را در غالب نیروهای مردمی عراق آغاز کرده بود. تهیه فیلم، خبر و عکس از نبردهای شجاعانه نیروهای مردمی.📽 هادی هرجا قدم می گذاشت از می گفت. از ابراهیم هادی، از شهید دین شعاری و...🔉 او برای رزمندگان و فرماندهان حشدالشعبی از خاطرات شهیدان دفاع مقدس می گفت و آنها را با فرهنگ شهادت آشنا می کرد. آنها تشنه فرهنگ انقلابی بسیجیان ما شده بودند.☔️ @ShahidMohammadHadiZolfaghari ❤️
🌱 ، اصحاب آخرالزمانی سیدالشهدا هستند✨ پیام آنها عشق و اطاعت است و وفاداری🍃🕊 ✨♥️ @ShahidMohammadHadiZolfaghari 🦋
•نِعٔمَ‌الٔرِفیْقٔ•
#رمان_واقعے #بہ‌سوے‌او ✨ 🌹قسمت نهم بعد از معراج الشهدا رفتیم شلمچه. دیگه اینجا اوج خل و چل بازی ه
✨ 🌹قسمت دهم 😔فقط جیغ میزدم گریه میکردم. با همون لباس رفتم پایین و با گریه میگفتم : تو رو خدا من ببرید شلمچه از صدای جیغ و داد من تمامی آقایون اومدن بیرون. آقای محمدی و حسینی هم بینشون بود محمدی: خانم معروفی بازم میخواید را مسخره کنید؟ - آقای محمدی تو رو خدا، تورو به همون منو ببرید شلمچه. +شلمچه دیگه تو برنامه ما نیست. از شدت گریه و بی تابی هام سرم داشت گیج میرفت، بالاخره دلشون سوخت منو همراه با یه خانم و دوتا آقا بردن شلمچه. همونجا به شهدا قول دادم جوری باشم که اونا میخواند 🍃اونروز که کلا حالم بد بود. فردا صبحش ۱۵ نفرمون تو حال خودمون بودیم. روز دوم ما را بردن خودشون میگفتن یه حاج ابراهیم همت نامی اینجا شهید شدن. 💫یاد خوابم افتادم... حاج ابراهیم، خدایا آینده من چی خواهدشد... ادامه دارد... ✅اسامی بجز مستعار هست و روایت تمام هست 🦋👇🏻🦋👇🏻🦋👇🏻🦋 https://eitaa.com/joinchat/3048734740Cd4d2cbd981 ❤️ڪانال شهیـــــد محمــــدهــــادے‌ذوالفقـــارے❤️
✨ 🌹قسمت چهاردهم در باز کردم دیدم زینب پشت دره. و صورت بدون رنگ و روغنش خیلی به دلم نشست. دستشو به طرفم دراز کرد وقتی دستمو گذاشتم تو دستش از روی صمیمیت فشار داد. تعارفش کردم بشینه زینب: حنانه جان بیا بشین عزیزم بعد مدتها دیدمت تا باهم حرف بزنیم. -برات شربت بیارم میام +شربت؟؟؟ من روزه ام عزیزم -روزه؟ روزه چیه ؟ + هیچی عزیزم بیا بشین حنانه. ببین من از بابام و داییم هیچی یادم نیست، حالا از دایی بیشتر چون قبل از تولدم تو شلمچه مفقودالاثر میشن. 😔بابام که خودت میدونی مفقودالاثره. حنانه ببین من نمیدونم بین تو چه قول و قراری هست... 👌اما ‌هنوز اشکا و التماساتو برای شلمچه رفتن جلوی چشممه که به مسئولا اصرار کردی تا بردنت. دوشب پیش داییم اومد به خوابم و گفت برو به دوستت حنانه بگو ما منتظر توئیم. ⚠️من مات و مبهوت به حرفای زینب گوش دادم. +حنانه ببين الان ماه رمضونه، ماه مغفرت و رحمت چندشب دیگه شبهای قدره، بهترین زمانه که برگردی به آغوش خدا؛ اینم شماره من...منتظر تماست هستم. 🍃زینب که رفت گوشه ذهنم فعال شد، رفتم سر کمد لباسام. اون آخر کمد یه چیزی بهم میگفت من اینجام. ☺️دستمو بردم سمتش جنس لطیف اما مهربون چادرمو لمسش کردم. 🍃سه چهار روز بود کارم شده بود و بذارم جلوم و گریه کنم. بعد از سه چهار روز گریه شماره گرفتم. -الو سلام زینب... ... ✅روایت واقعی هست اما نام ها وادرس ها مستعار هست بجز نام و خود 🦋👇🏻🦋👇🏻🦋👇🏻🦋 https://eitaa.com/joinchat/3048734740Cd4d2cbd981 ❤️ڪانال شهیـــــد محمــــدهــــادے‌ذوالفقـــارے❤️