سلام عليكم✋🏻
رفقای قدیم
ممنون از حمایت و همراهیتون🌹
رفقای جدید
خیلی خوش اومدین😊
بزارید هشتگ های
پر کاربرد کانال رو بهتون بگم 🤗
اول برنامه های قسمتیمون😌
کتاب شهید: تمام شده✖️
#پسرک_فلافل_فروش
براے مطالعه ے پےدےاف کتاب👇🏻
#پےدےاف
وصیتنامه شهید:
#وصیتنامه_شهید_ذوالفقاری
مستند ٨ قسمتی شهید :#مستند
کانالنهجالبلاغهمون
🦋 @ganj_pedari
مهدی شناسی: #مهدی_شناسی
رمان تمام شده : #رمان_واقعے #بہسوےاو ✨ و رمان معرفتی #مردےدرآئینہ
هشتگ های پر کاربرد:
#حدیث✨
#پروفايل 🍃
#سخن_یار 💝 (کلام شهدا)
#پامنبرے✨
#نماز_شب 🌙
#دلبــــرانہ 💞 (آیہ گرافے)
#معرفی_کتابـــ 📚
#باهم_بخندیم 😅
#چراغراه 🦋(داستان های شهدا)
#چـنـدخـطبـایــاران🎀(معرفی شهدا)
#تصویر_زمینه ✨
#سـردار_دلمـ 💔
#تم 📲
#استوری 🎈
#رفیق_شهیدم 💞 (دلنوشته و شعر)
#آقامحمدهادے💓 (قسمت هاےکوتاه زندگے)
#پیشنهاد_دانلود🔥 (اکثرا مداحی)
#ایده🦋
#عاشقانه_مهدوی ❤️
#تلنگرانه #تلنگر💡
#شهـودعشــق ✨ ♥️ (سخنان شهید آوینی )
#ارسالی 💌 #ارسالی_دوستان
#انرژی_مثبت 😍
#سلام_علے_آل_یاسیـــــن ✨
#یکشنبه_های_علوی_فاطمی❤️
#دوشنبه_های_امام_حسنی 💚
#سه_شنبه_هاى_دلتنگی 💔
#چهارشنبه_های_امام_رضایی 💛
#پنجشنبه_های_سامرایی✨
#جمعه_های_انتظار🥀
#شب_جمعه 🌙
و از همه مهم تر 😊
#دلنـــوشتـــــ
برای
دلنوشته های بنده
و
#چندخطحرف📝
براے صحبت هایے
که معمولا برخی شب ها داریـم...🙃
منتظر نظراتتون هستیم ✍🏻
@sarbazezeynab_313
پاسخ هاتون و لینک ناشناس در 👇🏻 👇🏻👇🏻
@sokhani
﷽
#مردےدرآئینہ 💙
#قسمتاول
#رمانمعرفتے :)
#قلمشہیدسیدطاهاایمانے 🌱
شعاع نور✨
همیشه همینطوره ... از یه جايے به بعد مےبرے ... و من ... خیلے وقت بود بريده بودم ...
صداش توے گوشم مےپیچید ... گنگ و مبهم ... و هر چي واضح تر میشد بيشتر اعصابم رو بهم میریخت...
هے توم... با توام توم ... توماس..! چشمات رو باز كن ديگه ...
عصبے شده بودم ... دیگه داشت با تمام وجود روے مغزم راه مےرفت ... اونم با كفش هاے میخ دار ... اما
قدرت تكان دادن دستم یا باز كردن دهنم رو هم نداشتم ... به زحمت تكانے به خودم دادم شاید دست از
سرم برداره اما فايده نداشت ... حالا ديگه داشت با لگد مےزد به تخت ...
به زحمت لاي چشمم رو باز كردم ...
اولین شعاع نور، بدجور چشمم رو سوزوند ...
لعنتے هیچ جور بیخیال من نمےشد ...
به زور دوباره لاشون رو باز كردم ... تصویر مات چهره اوبران در
برابرم نقش بست ...
بلند شدم و نشستم .... سرم داشت مےترکید ... انگار داشتن توش، سرب داغ مےرختن ... به اطراف نگاه كردم ...
- من اينجا چه غلطي مےكنم؟
هنوز مغزم كار نمےكرد ... با تمسخر بهم نيشخند زد ...
- تو اینجا چه غلطے مےكنے؟ ... همون غلطے رو كه نباید بكنے ... تا كےمےخواے اینطورے زندگے كنے؟
... مےدونے دیروز ...
صداش مثل چنگك روی شیارهاے مغزم كشيده مےشد ... معده ام بدجور داشت بهم مےپیچید ... دیگه نتونستم خودم رو كنترل كنم ...
- لعنت به تو توماس ... سلول رو به گند كشیدی ... من احمق رو باش كه واست قهوه آورده بودم ...
- برو گمشو لیوید ... دست از سرم بردار ...
چند قدم رفت عقب ... نگاش نميكردم اما سنگینی نگاهش رو حس مےكردم ... اومدم بلند بشم كه
روي استفراغ خودم سر خوردم و محكم وسط سلول پخش زمین شدم ...
دستم رو گرفتم به صندلے و خودم رو كشيدم بالا ...
نمےدونم چرا توے آشغال رو اخراج نميكنن؟ ...
سرم رو آوردم بالا و بهش نگاه كردم ... انزجار خاصے توے چشم هاش موج ميزد ...
هي - پرونده جدیدی داریم ... زودتر خودت رو تمیز كن قبل از اينكه سروان توے این كثافت ببینتت ...
قهوه رو گذاشت كنارم و رفت بيرون ... و من هنوز گیج بودم... اونجا ... توے سلول چه غلطے مےكردم؟
🦋👇🏻🦋👇🏻🦋👇🏻🦋
https://eitaa.com/joinchat/3048734740Cd4d2cbd981
❤️ڪانال شهیـــــد
محمــــدهــــادےذوالفقـــارے❤️
﷽
#مردےدرآئینہ 💙
#قسمتدوم
#رمانمعرفتے :)
#قلمشہیدسیدطاهاایمانے 🌱
برداشت اول
قهوه رو برداشتم و رفتم بيرون ... افسرپشت میز زل زده بود بهم ... چهره اش جدید بود ... نهایتا بیست و چند ساله ... سرم تیر میکشید ... تحمل نگاهش رو نداشتم ...
- به چي زل زدي تازه كار؟ ...
هیچی قربان ...
و سریع سرش رو انداخت پایین ...
قهوه رو گذاشتم روی میزش و رفتم رختكن ... شلوارم رو عوض كردم و بدون اينكه برم سمت دفتر،
راهم رو گرفتم طرف در خروجی...
هی كجا میری؟!
با بی حوصلگی چرخيدم سمتش ...
میبینی که دارم میرم بیرون ...
- كور نيستم دارم ميبینم ...
منظورم اینه كدوم گوری میری؟
همین چند دقیقه پیش بهت گفتم پرونده جدید داریم ...!
منتظر نشدم جمله اش تموم بشه ... رفتم سمت خروجی ...
توی ماشین منتظرت میمونم ...
در ماشین رو باز كرد ... تا چشمش به من افتاد با عصبانيت، پرونده های دستش رو پرت كرد رو صندلی
عقب ...
- با معده خالی؟ ... همین چند دقيقه پیش هرچی تو شكمت بود رو بالا آوردی... هنوز هيكلت بوی گند میده ... اون وقت دوباره ...
- هر احمقی میدونه قهوه ... هر چقدرم قوی خماری رو از بین نمیبره ...
شیشه های ماشین و کشید پایین ... و با عصبانيت زل زد توي صورتم ...
میدونی چیه توم؟ ... من یه احمقم كه نگران سلامتي تو ام ... و اینکه معلق تا اخراجت نکنن ... اما همه اش تا الان بود ... دیگه واسم مهم نيست ... هر غلط میخوای بکنی بكن ... دیگه نمیتونم پشت سرت راه بيوفتم و كثافت كاري هات رو جمع كنم ...
با بی حوصلگی چشمم رو چرخوندم و نیم نگاهي بهش انداختم ...
- من ازت خواسته بودم كثافت كاری هام رو جمع كنی؟
تکیه دادم به صندلی و چشم هام رو بستم ...
- وقتی رسیدیم صدام كن ...
🦋👇🏻🦋👇🏻🦋👇🏻🦋
https://eitaa.com/joinchat/3048734740Cd4d2cbd981
❤️ڪانال شهیـــــد
محمــــدهــــادےذوالفقـــارے❤️
•نِعٔمَالٔرِفیْقٔ•
﷽ #مردےدرآئینہ 💙 #قسمتدوم #رمانمعرفتے :) #قلمشہیدسیدطاهاایمانے 🌱 برداشت اول قهوه رو
﷽
#مردےدرآئینہ 💙
#قسمتسوم
#رمانمعرفتے :)
#قلمشہیدسیدطاهاایمانے 🌱
تازه ڪار؟!
مشاهدات اولیہ صحنہ جنایت... نوجوانے با موهاے ژولیده...
قد، حدودا 188...
شلوار جین آبے پررنگ...
تے شرت لیمویے...
پیراهن چهارخانہ سبز و آبے غرق خون...
و رد خونے ڪہ روے زمین ڪشیده شده بود...
دستڪش ها رو دستم ڪردم و رفتم بالاے سر جنازه... هنوز دل و روده ام بہم مے پیچید... و دیدن جنازه غرق خون حالم رو بدتر مےڪرد... چند دقیقه بعد، دوباره حالم بہم خورد...
دیگه بدتر از این نمے شد... جلوے همہ... بالاے سر جنازه...
افسر پلیسے ڪہ چند قدمے مون ایستاده بود... با حالت تمسخرآمیزے بہم تیڪہ انداخت...
_ بہت نمے خوره تازه ڪار باشے... خوبہ توے این سن* امیدت بہ آینده رو از دست ندادے و بہ پلیس ملحق شدے...
اوبران با ناراحتےبہم نگاه ڪرد... دیگہ تحمل تمسخر اونہا رو نداشتم... برگشم بالاےسر جنازه...
_ چندتا از ناخن هاے دستش بر اثر سائیدگے روے زمین شڪستہ... از حالتش مشخصہ تا آخرین لحظہ براے دفاع از خودش جنگیده... و توے آخرین لحظات هم براےدرخواست ڪمڪ، روے زمین خودش رو ڪشیده... اما به خاطر ضربات و شدت خونریزے، نتونسته خودش رو به جایے برسونہ... ڪسے اون رو ندیده یا نخواستہ ببینہ...
_ احتمال داره عضو گروه گنگ یا فروش مواد دبیرستانے باشہ... بین گنگ ها زیاد درگیرے پیش میاد...
سرم رو آوردم بالا و محڪم توے چشمہاش نگاه ڪردم... وقت، وقت انتقام بود...
_ اینجاست ڪہ تفاوت بین یہ ڪاراگاه تازه ڪار واحد جنایے با یه پلیس ڪہنہ ڪار مشخص میشہ... حتے پلیس تازه ڪارے مثل من مے دونہ وقتے یہ درگیرے توے دبیرستان پیش بیاد... اولین انگشت اتہام میره سمت گنگ هاے دبیرستانے... پس یہ مواد فروش ڪہ تیپ لباس پوشیدنش عین بچه هاے عادی، سالم و درس خونہ... روے ساعدش از این مدل خالڪوبے ها نمے ڪنہ... ڪہ از 100 متری مثل آژیر قرمز براے پلیس ها جلب توجه ڪنہ... این خالڪوبے هرچے هست... مال زندگے قبلے این بچہ است...
بدون اینڪہ به حالتش توجه ڪنم... از جا بلند شدم و بین جمعیتے ڪہ جمع شده بودند، چشم چرخوندم...
اوبران اومد سمتم...
_ دنبال ڪے مے گردے؟...
_ اینجا نیست...
_ ڪے؟...
مڪث ڪردم و برگشتم سمتش...
_ همین الان به تمام پلیس هایے ڪہ اینجان بگو سریع ڪل دبیرستان رو... دنبال یہ دختر با رژ بنفش تیره بگردن... تمام گوشہ و ڪنارها رو... زیرزمین... انبارے یا هرگوشه ڪنارےرو...
محڪم توے چشم هاش نگاه ڪردم...
_ اگہ خودش قاتل نباشہ... آخرین ڪسیہ ڪہ غیر از قاتل... مقتول رو زنده دیده...
*به تازگی وارد 31 سالگے شده بودم.
*نوع طرح خالکوبے روے ساعد مقتول، مخصوص گنگ هاے دبیرستانی و خیابانےبود.
🦋👇🏻🦋👇🏻🦋👇🏻🦋
https://eitaa.com/joinchat/3048734740Cd4d2cbd981
❤️ڪانال شهیـــــد
محمــــدهــــادےذوالفقـــارے❤️
﷽
#مردےدرآئینہ 💙
#قسمتچہارم
#رمانمعرفتے :)
#قلمشہیدسیدطاهاایمانے 🌱
تماس هاے شخصے
- پیدا ڪردن یہ آدم ... اونم از روے رنگ رژش ... توٻ دبیرستان بہ این بزرگے بے فایده است ... عین پیدا ڪردن یہ قطره آب وسط دریاست ...
با بےحوصلگے چرخیدم سمتش ... هنوز سرم گیج بود و دل و روده ام بہم مے پیچید ...
- یه بار گفتم تڪرارشم نمے ڪنم ... بہانہ هم قبول نمے ڪنم ...
و رفتم سمت دفتر دبیرستان ... معاون مدیر اونجا بود اما اثرے از خودش نبود ... یعنے قتل یہ دانش آموز دبیرستانے توے ساعت درسے، از نظر مدیر چیز مهمے نبود؟ ... یا چیزے اون دانش آموز رو از بقیہ مستثنے مے ڪرد؟ ...
معاون پشت سرم راه افتاده بود ...
- ڪارآگاه مندیپ ... اگہ به چیزی یا ڪمڪے نیاز دارید من در خدمت شمام ...
محڪم توے صورتش نگاه ڪردم ... حالت چہره اش تمام نظریاتم رو تقویت مےڪرد ... چرا مدیر اینجا نیست؟ ...
بدون اینڪہ بہش توجه ڪنم در رو باز ڪردم و رفتم داخل ... منشے از جاش بلند شد و اومد سمتم ... اما قبل از اینڪہ چیزی بگہ ... من وسط اتاق مدیر ایستاده بودم ...
محڪم و با حالتے ڪاملا تہاجمے اولین حملہ رو شروع ڪردم...
- چہ ڪسے پاے تلفنہ ... ڪہ صحبت باهاش از قتل یہ دانش آموز توے ساعت درسے... توے مدرسہ اے ڪہ تو مدیرش هستی مہمتره؟ ... واست مہم نیست؟ ... یا بہ هر دلیلے از مرگ اون دانش آموز خوشحالے؟ ...
خشڪش زد ... هنوز تلفن توے دستش بود ...
چند قدم جلوتر رفتم ... حالا دیگہ دقیقا جلوے میزش ایستاده بودم ... ڪمے خم شدم و هر دو دستم رو گذاشتم روے میز ... و محڪم توے چشمهاش زل زدم ...
- ازت پرسیدم ڪے پشت خطہ؟ ...
فریاد دومم بے نتیجه بود ... سریع بہ خودش اومد و تلفن رو گذاشت ...
- شما همیشہ و با همہ اینطور پرخاشگر برخورد مے ڪنید؟...
از جاش بلند شد و رفت سمت در ... و در رو پشت سر منشیش بست ...
- یادم نمیاد جواب سوالم رو گرفتہ باشم؟ ...
چند لحظه صبر ڪرد ... سعے مےڪرد بہ خودش و شرایط مسلط بشہ ... اما چہ نیازے بہ این ڪار داشت؟ ...
- تلفن فوري و شخصے بود ... و اگہ قصد دارید این بار سوال ڪنید چہ ڪار شخصےاے مےتونہ از پیگیرے یہ قتل توے دبیرستان من مهم تر باشہ ... باید یادآورے ڪنم براے پاسخ بہ چنین سوال هایے و سرڪشے توے امور شخصے من و دبیرستانم ... باید دلیلے داشتہ باشید ڪہ این سوال ها با تحقیق درباره قتل رابطہ داره ... ڪہ در این صورت، لازم مےدونم یہ تماس شخصے دیگہ بگیرم ... البتہ این بار با وڪیلم... دلیلے وجود داره ڪہ تماس هاے ڪارے من بہ این قتل مربوط باشہ؟ ...
🦋👇🏻🦋👇🏻🦋👇🏻🦋
https://eitaa.com/joinchat/3048734740Cd4d2cbd981
❤️ڪانال شهیـــــد
محمــــدهــــادےذوالفقـــارے❤️
•نِعٔمَالٔرِفیْقٔ•
﷽ #مردےدرآئینہ 💙 #قسمتچہارم #رمانمعرفتے :) #قلمشہیدسیدطاهاایمانے 🌱 تماس هاے شخصے - پی
﷽
#مردےدرآئینہ 💙
#قسمتپنجم
#رمانمعرفتے :)
#قلمشہیدسیدطاهاایمانے 🌱
مسئلہدارها
دوباره داشتم ڪنترلم رو از دست مےدادم ... دلم مےخواست با مشت بزنم توے دهنش ... دستم رو مشت ڪرده بودم اما سعے مےڪردم خودم رو ڪنترل ڪنم ...
برگشت پشت میزش ...
- ڪارآگاه ...؟ ...
- مندیپ ... توماس مندیپ ...
- بہ نظر میاد شما ڪارتون رو خوب بلدید ڪہ با این شرایط ظاهرے ... اداره پلیس بہ شما هنوز اجازه ڪار ڪردن میده ... اما باید بگم ... منم ڪارم رو خوب بلدم ... مےدونید چے مدرسہ ما رو یڪے از آرام ترین و بهترین دبیرستان های ایالت ڪرده ... و باعث شده بالاترین امتیازها رو داشتہ باشیم؟...
من مےتونم از چند صد مترے افراد مسئلہدار رو بشناسم ... و برام خیلے جالبہ افسر پلیس واحد جنایي رو... این وقت از روز ... توے چنین شرایطے مےبینم ...
چند لحظہ سڪوت ڪرد ...
- پیشنهاد مےڪنم ڪارتون رو خارج از این دبیرستان شروع ڪنید ... چون من بچہ هاے شرور رو قبول نمےڪنم ... و همین طور ڪہ مےبینید در تشخیص آدم های مسئلہدار هم خیلے خوبم ...
هیچچیز از آبرو و رتبہ علمے دبیرستان واسم مهمتر نیست ... پس دوستانہ ازتون خواهش ڪنم ... بدون وسط ڪشیدن پاے دبیرستان، پرونده رو حل ڪنید ... البتہ ما از هیچ ڪمڪے دریغ نمےڪنیم ...
تمام سلول هاے بدنم گر گرفتہ بود ... انگار توے مغزم سرب داغ مےڪردن ... بہ هر زحمتے بود خودم رو ڪنترل ڪردم ... مےدونستم مےخواد من رو براے شروع یہ درگیرے تحریڪ ڪنہ ... اما چرا؟ ... چے توے فڪر و پشت این رفتار آرام بود؟ ...
بدون گفتن ڪلمہاے از در خارج شدم ... معاون سریع پشت سرم مےاومد ... چند قدمے ڪہ رفتم برگشتم سمتش ...
- مےخوام همین الان ڪل چارت تحصیلے ڪریس تادئو رو ببینم ... با تمام نڪات و جزئیات ... اسامے دوست هاش ... و هر ڪسے ڪہ توے این دبیرستان لعنتے باهاش حرف مےزده...
پشت سر معاون ... توے مسیر چشمم بہ اولین پلیسے ڪہ افتاد رفتم سمتش ...
- سریع یہ قیچے آهن بر با دستڪش بیار ... از دفتر اصلے ڪہ اومدم بیرون حاضر باشہ ...
پرونده ڪریس رو داد دستم ... بہ محض باز ڪردنش ... اولین نظریہام تایید شد ... عڪس روے پرونده ... عڪس ڪریس تادئو نبود ... شاید چهره ها یڪے بود ... اما این عڪس، تیپ و شخصیت توے عڪس ... متعلق بہ اون جنازه نبود ...
ڪریس تادئوی 16 سالہاے ڪہ بہ قتل رسیده ... با عڪس توے پروندهاش خیلے فرق داشت...
🦋👇🏻🦋👇🏻🦋👇🏻🦋
https://eitaa.com/joinchat/3048734740Cd4d2cbd981
❤️ڪانال شهیـــــد
محمــــدهــــادےذوالفقـــارے❤️
﷽
#مردےدرآئینہ 💙
#قسمتششم
#رمانمعرفتے :)
#قلمشہیدسیدطاهاایمانے 🌱
چهره های دردسرساز
موهاے ژل زده و نیمہ بلند ... تے شرت مشڪے ... و ...
حالت موها و چهرهاش توے عڪس ... دقیقا عین گنڪهاے شر دبیرستانے بود ... با اون چهره هاے دردسرساز و خراب ڪار ...
سرم رو بالا آوردم و بہ معاون پوزخند زدم ...
- اون مدیر فوق العاده تون ڪہ گفت بچہهاے شرور رو نمے پذیره ... تشخیصش در مورد شناخت مسئلہدارها اغراق بیش از حد بود؟ ... یا این بچہ بہ دلیل خیلے مخصوصے، استثناء پذیرش شده بوده؟ ...
چند لحظه صبر ڪرد ... حرف هاے زیادے پشت چشم هاش بود و از توے مغزش حرڪت مے ڪرد ... در نهایت فقط لبخند سنگینے زد ...
- بابت برخوردهاے آقاے مدیر عذرمےخوام ... ذاتا فرد بدے نیست اما این دبیرستان از همہ چیز واسش مهمتره ...
مڪث ڪرد ... و دوباره ...
- از همہ چیز ...
تاڪیدش روی " از همہ چیز" ... قابل تامل بود ... و با تاڪید خود مدیر روے آبرو و اعتبار علمے دبیرستان همخونے داشت ....
غیر مستقیم مےخواست حرف بزنہ؟ ... یا در شرایطے بود ڪہ با ڪمے فشار و هل دادن ... خیلے چیزها برای گفتن مےتونست داشتہ باشہ ...
- و چے شد ڪہ ڪریس رو قبول ڪردید؟ ...
- قبل از اینڪہ آقاے ... بہ عنوان مدیر اینجا انتخاب بشہ ... ڪریس دانش آموز این دبیرستان بود ... و آقاے مدیر هیچ دانش آموزے رو بہ راحتے و بے دلیل اخراج نمےڪنہ ...
پرونده رو دادم دست خانمے ڪہ ڪنار دستگاه ڪپے و فڪس ایستاده بود ...
- یه ڪپے مےخوام ... از تمام صفحات ... چیزے جا نیوفتہ ...
و دوباره چرخیدم سمت معاون ... ڪپے گرفتن، بهانہ چند لحظہاے بود ڪہ زمان بیشترے براے فڪر روے سوال بعدے بخرم ...
- از وقتے مدیر جدید اومده چند تا دانش آموز رو اخراج ڪردید؟... با چہ بهانہ هایے؟ ...
حالت چهره اش عوض شد ... مطمئن شدم دلائل زیادے برای غیر مستقیم صحبت ڪردن داره ... لبخند رضایت ڪوچڪے ڪہ چهره اش رو پر ڪرده بود و سعے در ڪنترلش داشت ...
- این چیزها، چیزهایے نیست ڪہ در موردش حرف بزنیم ...
اومدم توے حرفش ...
- مشڪلے نیست ... مےتونم ازتون دعوت ڪنم براے پاسخ بہ سوالات بہ اداره پلیس بیاید ... یہ دعوت ڪاملا دوستانہ ...
حالت رضایت توے چهره اش بیشتر شد ...
- بدون میڪروفن و دوربین؟ ...
- بدون میڪروفن و دوربین ...
چرا باید از دعوت بہ اداره پلیس و بازجویے غیر مستقیم خوشحال بشہ؟ ... یہ آدم انسان دوستہ ڪہ ڪمڪ بہ بشریت براے مبارزه با ظلم و جنایت بهش احساس یڪ نوع دوست و قهرمان رو میده؟ ... یا دنبال اهداف دیگہاے توے این گفت و گو مےگرده؟ ...
حداقل توے چهره اش نشانے از ناراحتے براے مرگ ڪریس تادئو رو نداشت ...
🦋👇🏻🦋👇🏻🦋👇🏻🦋
https://eitaa.com/joinchat/3048734740Cd4d2cbd981
❤️ڪانال شهیـــــد
محمــــدهــــادےذوالفقـــارے❤️